دستانت
دستانت
ـ این شعرهای سپیدِ نامتنهاهی را ـ
از هم بگشا
و در فراخنای این دو رودبارِ کهکشانی
بزرگی خود
و
وسعت نیازهای مرا به نظاره بنشین
*
دستانت
ـ این راه های خورشیدیِ آرزو و عطوفت را ـ
از هم بکشا
و در درازای ملکوتی آنها
مهربانی خدایانۀ خود
و
انتظار برده وارِ مرا بنگر
*
دستانت
ـ این خیلهای پرنده گان نور را ـ
از هم بگشا
و در پرواز آنها
وفای دور دست خود
و
بنده گی مرا بنگر
*
و باری
دستانت
ـ این دیوارهای عشق و لذت را ـ
ببند
و هستی مرا
در آغوش بلورینت
جاودانه خاکستر کن
کابل ـ یکشنبه ۸ جوزای ۱۳۶۲
