بخش چهارم/فصل دوم: کهن سنگیِ میانه

فصل دوم

کهن سنگی میانه

دیرین شناسان در تعیین مرزهای زمانیِ کهن سنگی میانه، اختلاف نظر دارند. شماری گسترۀ زمانی یک صد هزار تا چهل هزار سال را می پذیرند و برخی دیگر، مانند لوروا-گوران مرزهایی چون سه صد هزار و پنجاه هزار را برای آغاز و پایان این دوره مطرح می نمایند. البته بار دیگر یادآور می شویم که در اینجا منظور ما دستیابی به زمان نگاری رویدادهای این دوره نبوده، بل، در پی درک روندِ پدیداری پدیده های زیبا در پویۀ تکوین انسان پیش – تاریخ می باشیم.

در این دوران، ابزار سازی تکامل خود را در راستای دوران پیشین، ادامه می دهد. لورواگوران بر آن است که در این دوران است که انسان بزرگترین انقلاب فنی تمام تاریخ خود را انجام می دهد. زیرا، برای نخستین بار، اشکالی را که از پیش در ذهن خود دارد، بر مواد کارِ خود تحمیل می کند و آنها را تحقق می بخشد.

درکهن سنگی میانه، استفاده از چوب اهمیت بیش از پیش کسب می کند و تکنیک تسلیخ حیواناتِ شکار شده به آن چنان از سطحی رسیده بود که گواه آگاهی نسبی انسانهای این دوران از ساختمان جسمانی حیوانات است. در مرحلۀ موسترین[۱] یعنی پایان کهن سنگی میانه، انسان افروختن آتش را می دانسته است.

پیشرفت تکنیک که از پایان مرحلۀ آشوله آن شتابنده تر گردید، دو پیامد بسیار مهم داشت:

نخست: با تضمین رفع نیازهای اولیه، گونه یی از فراغت را همراه آورد. این گرایش، به نوبۀ خود، “خواستهای” تازه یی را بر انگیخت که به ایجاد “نیازهای دومی” یا نیازهایی که منشا روانی داشتند (نیازهای روان بُنیادی) انجامید.

دو: ابزار سازی مهارت دستها را افزایش بخشید و همزمان با آن زمینه های ادارک و ذکاوت را فراخ ساخت. . . در این دوران شرایط انگیزشِ تخیل آفرینشی فراهم گردید.[۲]

آنچه ممیزۀ کهن سنگی میانه است، وجود شواهدی از نقشینه های ابتدایی بر روی استخوانها و سنگپاره هاست که با کارایی ابزار نامبرده رابطۀ مستقیم ندارند. در مراحل پسین و پایانی این دوران، رنگها وارد جهان انسانهای نیاندرتال می گردند. شواهدی از کار بُرد رنگها در این مرحله به دست آمده اند. افزون براینها انسانهای این دوره به گِردآوری “اشیای شگفتی انگیر” می پردازند: شاخها، دندانها، استخوانهای کوچک (از حیواناتِ شکار شده) سنگهای عجیب، پارچه های مواد معدنی، صدفهای مرده و غیره که از جاهای دور افتاده به دست می آرودند. برخی از این اشیأ را برای آراستن خود به کار می بُردند. تمامی دیرین شناسان همنظر اند که نخستین نشانه های جادو ـ مذهب در پایان دوران کهن سنگی میانه پدیدار گردیدند. انسانهای نیاندرتال مرده گان شان را دفن می کردند.

موجودیت گورها، چه گونه گی موقعیت مرده یا مرده گان در میان گورها، گذاشتن خوراکه ها، ابزار و اشیای عجیب به رسم قربانی در آنها، همه گواهانِ تردید ناپذیر موجودیت جادو ـ مذهب در این بُرهه از تکامل انسان اند.

جادو:

ارنست فیشر، در اثرش به نام ضرورت هنر، در هنر جای نامتناسبی برای جادو قایل می شود. وی می نگارد: «بشر با تغییر دادن شکل عناصر طبیعت آنها را به تصرف خود در می آورد. . . بشر همچنین آرزومند اِعمال جادو بر طبیعت و کسب توانایی به منظور تغییر دادن شکل اشیا و تحول آنها به صورتی جدید به وسیلۀ جادوست . . . انسان از همان نخستین وهله، جادوگر بوده است.» فیشر، برآن است که انسان، با کار خود طبیعت را مانند یک جادوگر دگرگون می سازد و جادو، سرشت هنر است.

در جای دیگر می نگارد: «. . . با زدودن بقایای بسیار اندک جادو از ماهیت اصلی هنر، هنر از هنر بودن باز می ماند. هنر در تمام اشکال تکاملی خود، در شوکت و تفنن، ترغیب و اغراق معقول و نامعقول، وهم و واقعیت، همواره اندکی با جادو رابطه دارد. از هنر گزیر نیست تا انسان بتواند جهان را بشناسد و دگرگون سازد، لیکن هنری ضرورت دارد که جادوی ذاتی خود را نیز همراه داشته باشد.»[۳]

ایو ایوت بر آن است که در این تیزهای فیشر، عنصر تاریخ فراموش گردیده است و جادو به حیث پدیده یی جاودان تلقی شده است. فیشر تاریخی بودن جادو را کنار می گذارد.

ایو ایوت می نگارد: «بهتر است بگوئیم که هنر هنگامی از هنر بودن باز می ماند که نتواند تاریکترین و درونی ترین ژرفاهای انسان را بیدار سازد، نتواند هیجانها و احساسهایی را که در گذشته تنها از طریق جادو، افسانه و مذهب، بیان می گردید، تبارز دهد.»[۴]

انسان این دوره، هنگامی که ضربه های اضافی را بر ابزار تکمیل شده وارد می آورد باور دارد که ارزش بیشتر به آن می دهد. البته ارزش، همان ارزشِ عملی است زیرا انسان این دوره، ارزشهای دیگر را نمی تواند تصور کند. تفکیک بین رفتار جادویی و رفتارِ تکنیکی، تنها از سوی ما صورت می گیرد و برای انسان کهن سنگی اصلاً مطرح نیست.

مردمان ابتدایی معاصر نیز بین رنگها و نشانه هایی که در تیرهای شان به کار می برند و زهری که نوک پیکان را با آن می آلایند، فرقی قایل نمی شود. برای آنان، هر دو عمل، عین کارایی و بایسته گی را برای شکار دارند. به همین گونه میتوان اندیشید که انسان نیاندرتال، نیز نمی توانست بین تیز کردن ابزار، دستکاریهای ختم ابزار سازی و تزئین از یک سو و بین سازماندهی عملی شکار، رقص و مراسم تدفین از سوی دیگر، فرقی بگذارد. ایو ایوت بر آن است که همۀ این پدیده ها، گونه یی از گسترش تعمیق تفکر به شمار می روند ـ تفکری که می خواست جهان را در یک ترکیب ساختمان یافته [۵] دریابد تا بهتر بر آن اثر گذارد. انسانِ موسترین در این ترکیب ابتدایی، نمی توانست عناصر جادویی را از دیگر عناصر جدا سازد.

بدین گونه است که تخیل آفرینشیِ انسانِ کهن سنگی میانه، تکانۀ نیرومندی به رفتار نماد پردازی[۶] می دهد. رفتار نمادپردازی «رفتاریست که می تواند یک مفهوم را روی یک شی (هر شئی که باشد) پرتاب کند و آن شئی را با مفهوم سازد.»

به نظر ایو ایوت، پیدایی درونمایۀ نمادیِ (سمبولیکِ) اشیایِ “خوب کار شده”، “پیشا استه تیک” و پیدایی آنچه ما آن را جادو می نامیم، یک روند واحد اند که در آغاز، به گونۀ ناآگاهانه تکوین یافته اند.»[۷]

بنگریم که انسانهای نیاندرتال و موسترین در برابر مسایل اساسی زنده گی روزمره – از جمله مرگ- چگونه واکنش نشان میدادند. روانشناسی پدیده یی را آشکار ساخته است که به نام فعالیت تعویضی یا عمل تعویضی یاد می شود. این فعالیت در حیوان نیز وجود دارد ولی در انسان به شکل متبارز پدیدار می گردد. عمل تعویضی بیشتر در برابر ناکامیها تبارز می یابد و به اشکال خشم، خشونت و غیره جلوه گر می شود. آنچه برای موضوع بررسی ما جالب است، تبارز این عمل تعویضی به شکل “فعالیت سمبولیک” است. در این گونه فعالیتها (نمادی)، راه حل (تخیلی) برای ناکامیها توسط سخن، نقاشی و “بازیها” به صورت ذهنی حاصل می شود.

انسان نیاندرتال، در برابر حادثۀ مرگ، دچار وضع اندوهگین، شکست و ناکامی می گردد و با رفتار مراسمی به آن واکنش نشان می دهد و ساخته های “گرانبهایِ” “هنر” خود یا اشیای عجیب طبیعی را (که برای آنها قدرت فرا واقعی قایل است) در کنار جسد می گذارد.

در بارۀ توانایی تفکر انسانِ موسترین، می توان گفت که شباهت زیاد با تفکر پراگندۀ کودکان خرد سال داشت.[۸]

زبان،

ایو ایوت بر آن است که زبان، در این مقطع از تکوین پدیده های استه تیک از نقش اندکی برخوردار بوده است. در بارۀ پیدایی زبان و نقش عوامل زنده گی اجتماعی بر آن، مطالعات فراوان شده که ما در این جا به بحث در بارۀ آن نمی پردازیم.

ایو ایوت روابط و اثر گذاری متقابل بین تکنیک، هنر، جادو و زبان را بدین گونه می پندارد: «آنچه روندِ نخستین است، اثر گذاری تکنیک (سودمند) بالای هنر (که از سودمندیِ ناب جدا گردیده است) و از  طریق آن بالای جادو و زبان است. در مرحلۀ دوم، جادو بر هنر اثر گذاشت. این اثر گذاری تعیین کننده بود و راه را برای تخیل آفرینشی فنی باز کرد. به همین گونه اثر گذاری جادو بر زبان آغازین بوده و بعد، زبان توانست بر تکنیک، جادو و هنر اثر افگند.»[۹]

اشیای شگفتِ طبیعی،

لوراگوران بر آن است که اشیای شگفتی که در محیط زیست انسانهای کهن سنگی میانه به دست آمده اند، گواهی می دهند که نزدیکترین اجداد بشر، با اشکالی که طبیعت عرضه می داشت، سروکار داشته اند. این عنصر شگفت طبیعی در رفتار استه تیک انسان عمیقاً ریشه دارد و تا امروز ادامه یافته است.

وی این پدیده را ناشی از “نیاز استه تیکِ” از پیش وجود داشته، می پندارد و آن را با زبان پیوند می دهد. در اثرش به نام حرکات و سخن می نگارد: «در شمار کهن ترین پدیده هایی که سرشت استه تیک مذهبی (مثلاً واکنش در برابر مرگ) دارند، می توان عکس العمل در برابر شگفتی اشکال را نیز جا داد . . . آن احساس استه تیک که انسان نیاندرتال را به سوی راز اشکال شگفت می کشاند، گونه یی از نورسی علوم طبیعی را نیز بازگو می کند.»[۱۰]

ایو ایوت در انتقاد از تیزها و داوریهای لوراگوران که نشانه هایی از ایده آلیزم را در خود دارند، می نگارد:

«آنچه نیاندرتال را به گردآوری، “اشیای شگفت طبیعی” بر می انگیزد، نی نیاز استه تیک است و نی اندیشۀ جادویی. در آغاز، نمیتوان از “جلوه های دارای سرشت استه تیک ـ مذهبی” سخن راند . . . آنچه می توان گفت این است که عنصر شگفتی طبیعت زمینه را برای رفتارهای جادویی، استه تیک و علمی فراهم می سازد.

عنصر شگفتی طبیعی در کدام شرایط پدیدار می گردد؟ عامل شناسنده (سوژه)، انسان یا حیوان، اشیایی را که داخل گسترۀ ادراک او می شوند با تصویر اشیایی که قبلاً در ذهن خود دارد (که برخی از آنها ذاتی اند و دیگرها غالباً در جریان تجربۀ زنده گی کسب می گردند.) مقایسه می کند.

آن اشیایی که با تصاویر ذهنی رابطه نمی گیرند، دریافته نمی شوند. یادآور شویم که شمپانزه، اشیای “شگفت” را با توجه بررسی می کند ولی آنها را نگه نمیدارد.

تازه گی رفتار انسان نیاندرتال در این است که به گردآوری اشیای “شگفت” می پردازد. این پدیده گواه علاقۀ ژرف تر او نسبت به علاقۀ شمپانزه به اشیای شگفت است.

از هنگامی که انسان نیاندرتال توانایی ساختن گلوله های سنگی و ابزار های متنوع و نازک را با مهارت فرا می گیرد و به آنها ارزشی فراتر از حد سودمندی قایل می شود، به موجوداتی چون مرجان کروی علاقه می گیرد. این علاقه مندی برای شکل و ساختار ـ ناشی از اختراع تکنیکی ـ روی اشیای نامبرده پرتاب می گردد. اگر علاقه به کار خوب را بتوان پدیدۀ پیشا استه تیک شمرد در اینجا، پیش از آن که احساس استه تیک تکوین یافته باشد، برای نخستین بار، به برون افگنیِ عنصرِ مصنوعِ پیشااسته تیک به روی جهانِ طبیعی بر می خوریم. این برون افگنیها متوقف نمی گردند و از همین طریق است که انسان، از نگاه تاریخی، آنچه را که زیبایی طبیعی می نامد، برای خود به وجود آورد که در واقعیت امر دو چند مصنوعیست. . . »[۱۱]

لوراگوران، در اثر دیگرش به نام هنر و انسان “لذت بردن استه تیک از دنیای طبیعی” را توانایی جدید و تازه یی می داند که در انسان دوران کهن سنگی میانه پدیدار گردید. وی این توانایی را وابسته به سرشت ذاتی انسان می داند و ستایش گلها، غروب آفتاب و شکوه دره ها را به آن نسبت می دهد. [۱۲]

دیرین شناسی گواهی می دهد که نخستین علاقه مندی به گلها در کهن سنگی میانه به ظهور رسیده است. در یکی از مغاره های عراق، اسکلیت یک انسان موسترین کشف گردیده که روی گلفرشی به خاک سپاریده شده است. این پدیده در همان گسترۀ زمانی رُخ داده است که نخستین علاقه مندیها به رنگها و اشکال “ظریف” پدیدار گردیده اند. امکان آن وجود دارد که انسانهای این دوره، گلها را، همانند استخوانهای کوچک و صدفها، برای آراستن خود به کار گرفته اند. ایو ایوت بر آن است که هیچ گونه نشانه یی از این علاقه مندی در مراحل پیشتر وجود ندارد.

انسان، به ویژه در مواقع سرمای شدید، همانند حیوانات به گرما و نور آفتاب دلبسته گی داشت و غروب یعنی آغاز گر تاریکی و سردی، در مراحل بسیار آغازین توجۀ او را به خود معطوف داشته است. زمان زیادی سپری گردید تا توجه به غروب بارِ استه تیک برداشت.

فرانک بوردی یه[۱۳] بر آن است که انسانِ ابزار ساز این دوران، به چنان مرحله یی از دریافت جهان می رسد که دنیا را چون مغارۀ عظیم اشیای ساخته گی می پندارد.[۱۴]

پیامد این گونه دریافتِ جهان همان بود که هنرکارِ (پیشاهنرمند[۱۵]) آن زمان در میان ستایش انسانهای گله اش از یکسو و شهرتی که در میان گله های همجوار یافته بود از سوی دیگر، خود به آدم “جادویی” تبدیل می شود و حیثیت جادوکار (پیشاجادوگر[۱۶]) را حاصل می کند، شاید هم موقف یک سرکار را و این نخستین نشانه های ارزش و قدرت می تواند باشد.

در این بُرهه، می توان پدیدۀ دیگری را حدس زد. اگر انسان و تمام جانداران، خود به حیث اشیای ساخته شده دریافت می شوند، شی ساخته شده، ابزار و به ویژه آن ابزاری که بیشترین نیروی ابزار ساز را مصرف کرده است، به حیث یک جاندار تلقی می گردد. بدین گونه ابزار زاده می شود، فرسوده می شود و می میرد. این پدیده، در دوره های بعدی تبارز می یابد و در جادوی تمام مردمان ابتدایی جا می گیرد.

فرانک بوردی یه گمان می بَرد که ابزار سازی و کاربُرد ابزارها، نخستین مفهوم نیروی نامریی و غیر عادی را که در برابر مواد خام و بیجان قرار دارد، پدید آورده باشد. وی حدس می زند که شاید انسانهای این دوره موجودات جاندار را کتله های مادیی می پنداشتند که به وسیلۀ یک نیروی محرک یا روح به جُنبش آیند.

اینک بنگریم که آیا در میان این همه رفتارها و پدیده هایی که در زنده گی انسان کهن سنگی میانه پدیدار گردیدند، می توان به یکی از آنها صفت استه تیک را دارد؟

البته منظور این نیست که ما در زمینه داوری کنیم، بل مقصود این است که آیا در مقیاس انسانِ کهن سنگی میانه و برای او، مفهوم “استه تیک” وجود داشته است؟

ایو ایوت در این زمینه ابراز عقیده می دارد: «می دانیم که در این دوره، تخیل آفرینشی، به تناسب پیمانۀ نیازهای زیستی، از استقلال قابل ملاحظه یی برخوردار گردید و بهترین فرآورده ها، در مقیاس جامعه، ارزش نمادی (سمبولیک) کسب کردند. با این هم، نمیتوان مجموعۀ عناصر فکری ـ احساسی را که ساختن و کار بُرد این فردآورده ها را تأمین میکند، “استه تیک” خواند. من، چون واژۀ بهتری نیافتم، نام «فنی ـ جادویی ـ استه تیک» را بر این مجموعۀ فکری احساسی گذاشتم.»[۱۷]

ارنست فیشر، در ضرورت هنر به ظاهر همین اندیشه را ابراز می دارد: «گویی جرثومۀ دین، علم و هنر، به صورت مجموعه یی در جادو نهفته بوده است.»[۱۸]

در این حکم دقیق شویم، هنگامی چیزی می تواند در چیزی نهفته باشد، که خود، وجود قبلی داشته باشد. از حُکم بالا چنین برداشت می شود که گویا دین، علم و هنر، پیش از جادو وجود داشته اند. ولی انسان نیاندرتال نمیتوانست در سنگ کره یی[۱۹] عناصر استه تیک، هندسی و جادویی را تفکیک نماید. وی در چنین مرحله یی از تکامل، نمیتوانست چنین شی را از سه دیدگاه جداگانه بنگرد، زیرا مستلزم این امر، وجود جداگانۀ احساسهای استه تیک، علمی و جادویی بود. پیش از این دیدیم که این احساسها تا هنوز تکوین نیافته اند.

ایو ایوت می نگارد: «”رفتار ـ احساسِ” فنی ـ جادویی ـ استه تیک[۲۰] زمینۀ تکوین پدیده های استه تیک، جادویی ـ مذهبی و علمی را فراهم ساخت ولی خود، به حیث رفتار ـ احساس، نی استه تیک است، نی جادویی ـ مذهبی و نی علمی. باید دید که چه گونه بر بُنیاد همین مجموعۀ “رفتاری ـ فکری ـ احساسی[۲۱]” که طور پیوسته غنا و ساختار می یابد، علم، فلسفۀ مستقل، مذهب مستقل و استه تیک مستقل، شکل می گیرند.»[۲۲]

 

 

 

 

 

[۱] Mousterien

[۲]  تکوین… ص ۱۰۷٫

[۳]  ارنست فیشر، ضرورت هنر، اثر یاد شده ، ص ۱۹٫

[۴]  تکوین… ص ۱۱۲٫

[۵] Synthèse sturcturée

[۶] Fonclion symbolique

[۷]  همان اثر، صص ۱۱۳-۱۱۴٫

[۸]  همان اثر ، ۱۱۶٫

[۹]  همانجا، ص ص ۱۱۷-۱۱۹٫

[۱۰] Le geste et la Parole, Leroi-Gourhon, 1964, Albin Michel, Paris,pp.213-115.

[۱۱]  تکوین پدیده های… اثر یاد شده ص ص ۱۲۰-۱۲۱٫

[۱۲] L’Art et l’Homme. cité par Y.Eyot. p.120.

[۱۳] Frank Bourdier

[۱۴]  به نقل از تکوین… اثر یاد شده ، ص ۱۲۲٫

[۱۵] Proto-artiste

[۱۶] Proto-Sorcier

[۱۷]  تکوین… اثر یاد شده ص ۱۲۴٫

[۱۸]  ضرورت هنر در روند تکامل اجتماعی ، اثر یاد شده ، ص ۱۶٫

[۱۹] Bola

[۲۰] compotement – Sentiment ”technico – esthetico – Magique”

[۲۱] comportemental-ideo-sentimental

[۲۲]  تکوین… اثر یاد شده ، ص ص ۱۲۰-۱۲۶٫

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien