فصل پنجم
تکوین احساس استه تیک در آتن
۱- دوران پیزیسترات،
پی سیسترات (۵۶۰ پیش از میلاد) در رأس جُنبش دهقانان کم زمین و متوسط، قدرت را به دست گرفت و آتن را به کانون تمدن مبدل ساخت. تجارت و صنعت را انکشاف و گسترش داد. در عهد اوست که بناهای مجلل و جشنهای بزرگ جان می گیرند. برای نخستین بار احساس «تقاضای خوشبختی» تبارز کامل خود را پیدا میکند.
در حدود سالهای ۵۳۰، آندوکیدس نقاش، فن سیما آفرینی را دگرگون می کند و خطوط را باریک و نفیس می سازد. اگزیکیاس نقاش (ربع چهارم سدۀ ششم) با استفاده از دگرگونی تکنیک، به بیان حالتهای درونی، احساسها و عواطف سوژه از طریق ترسیم نگاه، بیان حالتهای درونی، احساسها و عواطف سوژه از طریق ترسیم نگاه، توفیق می یابد. البته اگر تفکر نخستین فلاسفه، شعر غنایی و اشکال سیاسی مباحثه گروهی به تکوین ذهنیت (Subjectivite) آدمی نمی رسیدند، چنین پیشرفت در ترسیم و توصیف عواطف انسانی نا میسر می بود.
پیکر تراشی نیز به بازتاب حالتهای ساده دست یافت. «دختران آکروپول»، تندیسه هاییکه هرکدام شخصیت خود را دارند، هر یک بخشی از ظرافت زنانه گی را بازتاب می دهند (حرکت ساعدها، تبسمهای نیمه نهانی و غیره).
در حدود سالهای ۵۳۰ پیش از میلاد، فیثاغورث یک فرقۀ مذهبی را ایجاد میکند و به پژوهشهای علمی خود به ویژه در عرصۀ اعداد می پردازد. وی نخستین کسی بود که ریاضیات را از نیازهای تجارت فراتر بُرد. فیثاغورث هنوز از جادو رهایی نیافته بود. فیثاغورث (یا بهتر است گفته شود فیثاغورثیان، چه، از خود وی به جز افسانه ها هیچ گونه اطلاع دقیق در دست نیست) در عرصۀ ریاضیات همان کاری را میکند که هنرمند روی مواد اولیه و شاعر بالای زبان و ایدیالوژی انجام می دهد: به کار انداختن تخیل آفرینشی!
پیتاگوریزم یگانه نمونۀ آفرینش «جادویی ـ علمی ـ استه تیک» به شمارمی رود. این تفکر تأثیرات ژرفی بر شعر و فلسفه به جا گذاشت. این که می گویند «تناسب طلایی» بر معماران و مهندسان معابد اثر گذاشته است، هیچ گونه پایه و بُرهانی ندارد.
گزینوفان کولوفونی (Xenophane de colophon) بیشتر شاعر دوره گَرد است تا فیلسوف. خودش می گوید: «۶۷ سال تمام، روح اندوهگینم در سر زمین هلاس» (یونان) سرگردان بود. از وی آثار منظوم قابل ملاحظه یی باقی مانده است. وی ذهن مثبت تر نسبت به فیثاغورث داشت. وی واقعیت بیرونی را با ژرفنگری بررسی می کرد، نشانه های سنگها، نباتات و جانوران در آثارش وجود دارند. وی نخستین کسی بود که «نیروی معنوی» را نسبت به «توانایی جسمانی» برتر می شمرد.
آنچه برای موضوع بررسی ما جالب است، اندیشه های گزینوفان کولوفونی در بارۀ شاعران و هنرمندان است. وی آنان را آفریننده گان خدایان و اساطیر می پنداشت. وی می گفت: «آنچه را که رنگین کمان می نامیم، ابریست که در اثر پدیده های طبیعی، بنفش، سرخ و سبز معلوم می شود. حبشیها خدایان شان را سیاه و پخچ بینی می پنداشتند و تراسها (Thrasces) آنها را چشم آبی و سرخ مو می دانند.
«اگر گاوها و اسبها و شیرها دست می داشتند و با دستان شان نقاشی می توانستند، خدایان شان را به شکل گاوها، اسبها و شیرها می آفریدند.»
فوسیلید میلتی (phocylide de Mlet) شاعر مرثیه سرا، نخستین کسی بود که واژۀ «هارمونیا» (Harmonia) را به مفهوم جدید آن (هماهنگی، تناسب، نظم) به کار بُرد. (هومر این واژه را به معنای «تجمع و سر به سر ماندن» به کار می بُرد.)
این مبحثِ بسیار مبهمِ استه تیک، با کار پیگیر و مشترک شاعران، موسیقی دانان، فیلسوفان، معماران معابد، پیکر تراشان و نقاشان تکوین یافت. می توان گمان بُرد که واژۀ «هارمونیا» هم برای فیثاغورثیان (که از نظم و ترتیب موسیقی به اندیشۀ نظم کائنات رسیدند)، هم برای هیراکلیت (که روی تناسب و نظم ضدین تاکید می ورزید) هم برای فوسیلید و اشیل (که از نظم استقرار یافته توسط زئوس سخن می راندند)، هم برای افلاطون (که آن را در عرصۀ موسیقی تطبیق کرد) و هم برای ارسطو (که آن را در فن خطاطه به کار می بُرد) بار و مفهوم استه تیک داشت.
۱- دوران دموکراسی: از گلسیتن تا پیریکلس:
الف ـ سیمونید کیوسی (۵۵۶ – ۴۶۷ ق. م):
وی شاعری بود که از زمان برداشت غناییِ فردی خود را داشت. حروف جدیدی برای بهتر نوشتن آفرید و الفبا را غنی ساخت. سیمونید نخستین شاعری بود که در بدل اشعارش پول می گرفت. بدین گونه، اولین کسی بود که شاعری را به حیث پیشه و مسلک به خاطر درآوردن پول، در پیش گرفت.
ب ـ پیندار (۴۴۱ ـ ۵۲۱)،
وی، همانند سیمونید، از هر گوشۀ یونان «تقاضای شعر» دریافت می داشت. پیندار، به گفتۀ خودش، اشعارش را مانند «کالاهای فنیقی» به فرمایش دهنده گان می فرستاد. برای یکی از اشعارش که در ستایش آتن سروده بود، ده هزار دراخم دریافت کرد. وی استاد مسلم «چکامه های پیروزی» است. پیندار از یکسو خود را شاعری می داند دارای «استعدادی» فرا طبیعی و شعرهای خود را ملهم از موزها می پندارد، و از سوی دیگر، خود را سوفیست می نامد. گرایش ژرف او به مذهب، مانع تجدد طلبی و نو خواهی او در گسترۀ اساطیر نمی شود: جاودانه گی روح و تناسخ روح (Metempsycose) را موعظه میکند. البته این برداشت پیندار با نظریات مصریان در بارۀ روح (نوعی سایه) فرق دارد: «روح Psyche نخستین چوکاتیست که امکان عینی شدن و شکل یافتن را به دنیای درون می دهد و نقطۀ آغاز تشکل تدریجی ساختارِ «من» به شمار می رود.»
بدین گونه شعر غنایی در کنار فلسفه، طب و تراژیدی نقش برجسته یی را در زمینۀ دستیابی فرد به خودش و «تکوین تدریجی دنیای آزمونهای درونی در برابر جهان بیرونی ایفا میکند.»
پیندار، پیوسته «توانایی خارق العاده اش» را به رُخ می کشد و خود را از موزها ملهم می داند. ابیات خود را به پیکانهای آپولون، شعله های آتش و گلها تشبیه میکند.
پیندار، شاعری برخاسته از طبقۀ اشراف، برخلاف ایدیالوژی حاکم که به زنده گی جسمانی ارزشی قایل نبود، هنرهای دستی را مانند شعر خود، دارای شکوه و ارزش عالی فکری می داند.
ج ـ آمپیدو کل (۴۳۰ – ۵۰۰):
معمار، طبیب و مدافع آتشین دموکراسی بود. نطریۀ «توازن و نظم هستی جزیی مهم از سیستم فکری او بود. وی برای اثبات این دیدگاه که تنوعِ نامتناهی هستی از عناصر ساده ترکیب یافته است، چنین استدلال میکند: «نقاشان، برای نمایاندن منظره های تماشایی، از چند رنگ استفاده میکنند. از هر کدام کم یا زیاد بر می دارند و از ترکیب آنها، تابلوهایی می سازند که به تمام موجودات بیرونی شباهت دارند . . . نباید اندیشید که برای اشیای میرنده یی که در این دنیای کران ناشناس وجود دارند، منابع دیگری موجود اند.»
از این اندیشۀ آمپیدوکل چنین پیداست که وی نقش آفرینشگر هنرمندان را باز می شناخت. آمپیدوکل، در کنار دیگر «خدایانِ ادبی شده»، «خدای زیبایی» را همردیف «خدای نظم و توازن» قرار می داد.
۲- پایان دموکراسی:
زیر تاثیر ادبیات و فلسفه، تکوین «فردیت» به دو گونه در نقاشی و پیکر تراشی بازتاب می یابد:
نخست: تنوع آثار، ناشی از تفاوت شخصیت هنرمندان،
دو: تصویر فردیتِ الگو (مدل) از طریق پورترت.
پیشتر از این، شاهان و پهلوانان، خدا گونه تصور می شدند و هیچ گونه نشانه یی از فردیت آنان در اثر هنری انعکاس نمی یافت. دراین بُرهه از تکامل هنرهاست که آدمها در هر مقامی که قرار دارند، با همه ویژه گیهای جسمی و روانی ـ عاطفی شان در اثر انعکاس می یابند. حتا شماری از نقاشان، در ترسیم برخی خصوصیاتِ سوژه زیاده روی میکنند و تا سطح کارتون پیش می روند. برای نخستین بار این اندیشه جان می گیرد که «زیبایی هنری» می تواند سوای «زیبایی سوژه» وجود داشته باشد.
پیکر تراشی نیز آهسته آهسته از معماری جدا می گردد تا دقیق تر به مسایل فضا و نور بپردازد. گرایش مسلط در پیکر تراشی و نقاشی واقعیتگرایی است. به ویژه بازتاب «واقعیتی زیبا شده». نقاشان این گرایش را تا سطحِ «نظر فریبی» پیش بردند. می گویند زوکسیس[۱] نقاش چنان خوشه های انگور رسم می کرد که پرنده گان را به سوی خود جلب می کردند.
برای هنر پذیران امروز که با عکاسیِ هنری خو گرفته اند و دوران نقاشی اکادمیک را پُشت سر دارند، چنین واقعیتگرایی خوش آیند نیست ولی این پدیده برای سده های پنجم و چهارم پیش از میلاد یک دست آورد عظیم استه تیک به شمار می رود.
زوکسیس و شماری از پیکر تراشان، در بیان روان آدمی شهرت یافته بودند. این هنرمندان می خواستند «از چهرۀ انسانی آیینۀ روح بسازند.» همین زوکسیس بود که به جای «رسمهای رنگه» نقاشی را تکوین بخشید.
با آنچه در بالا گفته شد، باید دید که معاصران این هنرمندان، در بارۀ هنر های تجسمی چگونه داوری می کردند.
الف ـ هیپیاس الیسی (Hipias Elis)،
«جامع الکمالات» عصر خود به شمار می رفت. بر دانشهای متداول آن روزگار کاملاً چیره بود: نجوم، هندسه، ریاضی، موسیقی، شعر، فن خطابه، دستور زبان، حقوق، اخلاق، سیاست، فلسفه و غیره. وی در جشنهای اولمپیا شرکت می جُست و از این که تنها ساخته های دست خود را به تن می داشت، مباهات می کرد: کفشها، انگشتر، لباسها و حتا کمربند.
هیپیاس الیسی هیچ گاه خود را نقاش یا پیکر تراش نمی شمارد. در نگاشته های افلاطون دو هیپیاس وجود دارند: هیپیاس صغیر و هیپیاس کبیر.
در هیپیاس کبیر افلاطون سخنان زیر را (در بارۀ زیبا) در دهان هیپیاس می گذارد: زیبا یعنی «یک دوشیزۀ زیبا»! زیبا یعنی زر. بعد بیان عناصر ایدیالوژی مسلط آن روگار می آید: «زیبا ترین چیز در جهان این است که آدم ثروتمند، تندرست و مورد احترام و تمجید یونانیان باشد و پس از آن که مراسم شکوهمندی برای تدفین والدین خود به جا آورد، با مراسم شکوهمندی از سوی فرزندان خود به خاک سپرده شود.» در همین سمت ادامه می دهد:
«چیزی زیباتر از قدرت سیاسی وجود ندارد، چیزی زشت تر از بی منزلتی و بی مقامی وجود ندارد.» در اخیر: «آنچه زیبا و واقعاً ارزشمند است، همانا ایراد یک سخنرانی زیبا و برازنده در برابر هیئت داور است که بتواند بزرگترین جایزه را بِرُباید: شرافت خود و دوستان خود را.»
ب ـ دیموکریت،
وی اساسگزار اتومیزم است و نو آوران را می ستاید. برخی از اندیشه های او در رابطه با زیبایی به ما رسیده است: «زیبایی جسمی اگر با آگاهی و ذکاوت همراه نباشد، شایستۀ حیوانات خواهد بود». «اشتیاق، هنگامی پذیرفتنی و توجیه پذیر است که در پی زیبایی باشد».
البته دیموکریت مفهوم واژۀ زیبا را بیان نمی دارد ولی در کُلیت، زیبا را از دنیای محسوس جدا نمی داند، مثلاً: زیبایی را با جوانی ارتباط می دهد یا با یک عمل خوب . وی می گوید: شعورِ ملهم از خدایان، هدف دیگری به جز از تمثیل اشیای زیبا ندارد. آیا در اینجا دیموکریت، پژوهشهایش را از زاویۀ «استه تیک» نمی نگرد (همانند ریاضی دانی که از «زیبایی» حل یک مسأله سخن می راند)؟
باید این گفتۀ دیموکریت را با گفتۀ دیگر او در بارۀ شعر پیوند داد: «هر آنچه که یک شاعر از روی عواطف ژرف و الهام خدایی می نگارد، زیبایی رفیع دارد.» در گفتۀ دیگرش، رابطه بین شعر و معماری تبارز میکند: «هومر، که سرشت خدایی داشت، کاخ شکوهمندی از قصه های متنوع ساخت.» وی در زمینۀ عوامل پیدایی هنرها، پُرسشهایی را مطرح میکند: «موسیقی هنر جوان و نو پائیست، موسیقی از روی ضرورت به وجود نیامده، بل، زنده گی مجلل، آن را پدید آورد». «سرور و شادمانی بزرگ از نظارۀ آثار زیبا دست می دهد.» و «مجسمه هایی که ما را به دیدن زیبایی و تناسب شان دعوت میکنند، فاقد قلب اند.»
به هر صورت، همین اندازه از گفته های دیموکریت بسنده اند که بگویم: در هستی دیموکریت گونه یی از «احساس استه تیک» تشکل یافته بود.
ج ـ سقراط،
سقراط نخستین کسی است که «زیبایی» را به حیث یک مفهوم مطرح کرد. افلاطون می نگارد: «برای سقراط این نکته مطرح نیست که چی چیز زیباست، بل، این مسأله مطرح است که خود «زیبا» چیست؟»
از آنجا که نگاشته های مستقلی از سقراط به جا نمانده است، باید اندیشه های او را از روی آنچه گزینوفان و افلاطون نوشته اند، باز شناخت.
[۱] Zeuxis
