ورودی به مسایل ملی

ورودی به مسایل ملی

فهرست :

پیشگفتار

بخش اول: ملت به حیث یک واقعیت اجتماعی

فصل اول: قدامت تفکر در بارۀ ملت،

فصل دوم: اتنیها، صورتبندیهای اجتماعی، شیوۀ تولید،

  • انتی یا گروه های اتنیک،
  • اتنیها، صورتبندیهای اجتماعی، شیوۀ تولید،
  • پویش گروه های اتنیک،
  • استقلال نسبی گروه های اتنیک،
  • تعریف از اتنی،
  • اتنی و ملت

فصل سوم: دولت و ملت،

بخش دوم: ملت، پدیدۀ زمان ما،

فصل اول: انکشاف بین المللی و ملت،

بین المللی شدن سرمایه،

سرمایه گذاری خارجی،

ناسیونالیزم و مصالحۀ ملی،

فصل دوم: ملت، سنتها، و مبارزات سیاسی،

بخش سوم: حزب وطن و ملت افغان،

 

پیشگفتار

امروز مسألۀ ملی یکی از مهمترین و پیچیده ترین مسایل زنده گی مردمان در سراسر جهان است. آگاهی ملی، بازیافت هویتهای ملی، نگرشهای تازه بر سیرِ پویۀ تاریخ و نیروهای جُنبانندۀ تاریخ، دشواریهای جدید تیوری طبقات و شکل گیری اندیشه های نوین در تیوری اجتماعی، پدیده هایی اند که بررسی مسایل ملی را در دستور روزِ تیوری سیاسی – اجتماعی قرار می دهند.

در مقیاس میهن ما فرا رَوی مسایل از مقیاس ملی به گسترۀ جهانی و درگیریِ مستقیمِ قدرتهای بزرگ  در روند های ملی ما، برگشت به بُنیاد های ملی در حل مسایل جامعۀ افغانی را به یک نیاز تاریخی مبدل ساختند. این برگشت به حیث یک سیاست بزرگ ملی در فارمول “مصالحۀ ملی” فشرده گردیده است.

تمام برخوردهای حزب وطن به شکلی از اشکال به ملتِ افغان رجوع می کند. البته این رجوع دیگر ـ آنگونه که در گذشته رواج داشت و بیشترینه از دگماتیزمِ حاکم بر جُنبش مترقی ناشی می شد – در مبحث جداگانه یی زیر عنوان “حلِ مسایلِ ملی” عنوان نمی شود، بل به گونۀ سرشتی تمام برخوردها، تحلیلها و پرداختهای حزب را در بر می گیرد. یعنی، سیاستهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی حزب و برخورد آن با مسایل جهانی و بین المللی خصلت کاملاً ملی دارند. دیگر ویژه گیهای ملی اند که بُنیاد تحلیلهای تیوریک و کار مایۀ تدوین سیاستهای حزب وطن را تشکیل میدهند.

هنگامی که حزب وطن ستراتیژی خود را بر اساس ایجاد یک افغانستانِ پیشرفته و دفاع از منافع علیای وطن تدوین میکند، از یک سو رجوع به هرگونه “الگو” را نفی میکند  و از سوی دیگر ابتکار سیاسی سمتدهیِ ظرفیتهای سازندۀ تمام نیروهای ملی را به دست می گیرد.

تکمیل ستراتیژی حزب وطن خواهان شناخت عمیق و همه جانبۀ ملت و مسایل مربوط به آن است. بررسی تیوریک مسایل ملی و پرداخت به کلیتها اهمیت میتودولوژیکِ معرفتی خود را دارد، ولی به هیچ وجه نمیتوان مسایل مربوط به یک ملتِ مشخص را به طور میکانیکی از یک الگوی عام تیوریک استنتاج کرد. در اینجا لازم است تا از تمام واقعیتهای مشخص ملی، تحلیل مشخص کرد، در غیر آن همان سوبژیکتویزم قدیم تیوریک است و همان به بیراهه رفتنهای پراتیک و سیاسی.

ما در این بررسی تلاش ورزیده ایم تا طرح تیوریک مسایل را به یاری مطالعات دانشمندان صاحب نظر، ارایه نماییم. ادعای ما به هیچ وجه شناخت مشخص ملت افغان در تمامِ عناصر، جنبه ها و تاریخ آن نیست. بدین گونه شاید سودمندیِ پراتیک و آنیِ چنین بررسی مورد شک قرار گیرد. ما برآنیم که برعکس در کشور ما علوم اجتماعی نیازمند جدی شناختهای تیوریک اند. از این قرار، تکرار میکنم که “تیوری پیش – شناسِ واقعیت” است. برای شناختِ مشخصِ واقعیتهای ملیِ افغانی باید از شناخت تیوریک یاری خواست.

 

بخش اول

ملت به حیث یک واقعیتِ اجتماعی

فصل اول: قدامت تفکر در بارۀ ملت،

  • واژۀ ملت،

مارسل موس، جامعه شناس شهیر معاصر در بارۀ پدیداری مفهوم ملت نگاشت: “مفاهیمی چون دولت ـ شهر، جامعه، حاکمیت، حقوق، قانون و سیاست در گذشته های دور تکوین یافته بودند. مفهوم دولت با تکامل پویۀ تفکر حقوقی بین سده های ۱۶ و ۱۸ در فرانسه و هالند شکل گرفت. و اما مفهوم ملت بسیار به کُندی زاده شد”.[۱]  ولی به گواهی تاریخ تفکر در بارۀ ملت همزمان با تکوینِ عناصر ملی، شکل گرفته است.

در اروپای باختری واژۀ ملت تا سدۀ شانزدهم مفهوم “طایفه” و “خانواده” را می رساند. دیرگاهی همزبانی به حیثِ پیوستگاه بُنیادی افراد به یک ملت تلقی می گردید.

در فرانسه، در پایان سدۀ هژده هم است که واژۀ ملت مفهوم معاصر خود را کسب میکند. در آغازِ انقلاب کبیر فرانسه، مفهوم ملت بیانگر یک واقعیت سیاسی ـ اجتماعی میگردد یعنی بیانگر “عوام” میشود (در مقایسه با “خواص” که “بیگانه از ملت” شمرده می شدند). در جریان تعمیق مبارزات انقلابی، واژۀ “ملت” معنای “مردم انقلابی” را میگیرد، مردمی که نظام شاهی را برانداختند.

با انقلاب فرانسه است که مسألۀ ملت دیگر از دایرۀ تعریفهای انتزاعیِ واژۀ “ملت” برون میرود. “مسایل ملی و تیوریهای مربوط به ملت با مسایل و تیوریهای مربوط به مبارزۀ طبقاتی گِره میخورند.”[۲].

  • عناصر ترکیبی ملت:

برای دستیابی به عناصرِ ترکیبی ملت ناگزیر باید از تحلیلِ ملتهای موجود آغاز کرد و سلسلۀ مراتب عناصر نامبرده را از نگاه اهمیت سازنده گی و تعیّنی آنها شکل بخشید.

الف: تعیّن اقتصادی:

در اروپا روندِ تشکلِ دولتهای ملی با روندِ گسترشِ بخشهای سنتی اقتصاد در چوکات شیوۀ تولید سرمایه داری همپا و همزمان بوده است.

اروپای قرون وسطایی به دولتهای کوچک و شهزاده نشینها تقسیم گردیده بود. این پراگنده گی با عملکرد تولید و تبادله در چوکات فیودالیزم سازگار بود.

رشد سرمایه داری (نخست در شکل تجاری و بعد در شکل صنعتی) زمینه های گسترده یی را ایجاد کرد که بر بستر آنها تبادلۀ کالاها، تأمین مواد خام و شکلگیری روابط سیاسی و ایدیالوژیک سامان یافت. همین زمینه ها بودند که عملکرد سرمایه داری را ممکن می ساختند. رُشد شیوۀ تولید سرمایه داری در درون فیودالیزم با پراگنده گیِ دولتها ناسازگار بود. ایجاد بازار واحد خواهان یگانه گی سیاسی در شکل “دولتِ ملی” بود. روند شکل گیری دولتهای مدرنِ اروپایی در بسترِ عملکردِ تضاد بین آن دولتهای کوچکِ پراگنده و نیازمندیهای “ملیِ” رشد سرمایه داری روی داد.

ب: دولت:

پیدایش و گسترشِ جغرافیایی سرمایه داری که از سدۀ شانزدهم آغاز یافت پدیده هایی اند که زمان درازی را در قارۀ اروپا در بر گرفتند. از همین جاست که روندِ تکوینِ ملت، در تمام کشورهای اروپایی همزمان و همسان نبود. به ویژه اروپایی شرقی شاهد ناهمزمانی پاگیری سرمایه داری و پیدایی ملت بود. در فرانسه نیز دولت شاهی پیش از تکوین ملت وجود داشت. در این کشور ملت بر بُنیاد یک پارچه گی دولتی شکل گرفت. دولت فرانسه نقش اساسی را در یگانه سازی زبان، ایجاد شبکۀ راه های مواصلاتی و برقراری یک ادارۀ نیرومند دولتی که از هرگونه قدرت محلی برتر بود، بازی کرد.

با این پدیده های تاریخی می شود این برداشت را مطرح کرد که گویا دولت عنصر تعیین کنندۀ ملت است. این داوری شاید بیشتر دربارۀ کشورهای اروپای باختری صادق باشد ولی در اروپای خاوری دولتهای نیرومند نتوانستند وحدت ملیتهای گوناگون را تأمین نمایند. با فروپاشی امپراتوری اتریش ـ هنگری، دولتهای مستقلی پدیدار گردیدند که از دیر زمانی برای استقلال ملی شان مبارزه میکردند. بدین گونه استقلال خواهی ملی پیش از استقرار دولت مستقل وجود داشته است و با سیاست دولتِ حاکمِ “چند ملیتی” در ستیز بوده است. در مستعمرات نیز وضع از همین قرار بوده است.

بدین گونه باید گفت که وجود قبلی دولت نسبت به ملت پدیدۀ جهانشمول و کُلی نیست.

ج: احساس ملی:

دولت زمانی میتواند ملت را به وجود آورد که روی یک “احساسِ همه گانیِ ملی” تکیه نماید. یا چنین احساس از پیش وجود میداشته باشد یا دولت تلاش می ورزد تا آن را بیافریند. و از این قرار تشکلِ ملت با نیروی احساسِ ملی وابسته گی تام دارد. این تیوری، در افاده های سادۀ آن، بیشتر اشاعه یافته است؛ مثلاً ملت را به واسطۀ احساسِ آدمهایی که تعلق شان را به آن ابراز می دارند، معرفی می دارد و شعور دسته جمعیِ اعضای یک ملت را معرف آن می پندارد. ولی پرسشی به میان می آید که این احساسِ ملی چگونه تکوین می یابد و بر اساس کدام واقعیتهای عینی رُشد میکند؟ برخی جانبداران این نظریه، “احساس” ملی را “ایدیالوژی” می پندارند و روش تحلیل ایدیالوژیها را به “احساس” ملی نیز امتداد می دهند. در این تیوری، ملت چیزی جز “اندیشه” نیست و واقعیت تنها در اشکالِ طبقه، دولت، یا جامعه ظهور میکند.

***

با بررسی فشرده و شتابندۀ سه عنصر نامبرده، می پردازیم به برخورد مقدماتی در بارۀ “واقعیت ملی”. برای توضیح “واقعیت ملی” تعیّن اقتصادی، تعیّن دولتی و تعیّنهای احساس و ایدیالوژیک به تنهایی و به طور جداگانه بسنده نیستند. برای توضیح “واقعیتهای ملی” باید پویش و حرکت تاریخی مجموعه یی از عناصر را در نظر گرفت که با هم پیوند نزدیک داشته باشند و یکی باعث تحدید گستره و پویۀ رُشد دیگری نگردد. البته این عناصر تاریخ ویژۀ خود را دارند و هرکدام با مبارزات طبقاتی پیوندهای مستقل تاریخی و سرشتی دارند. از همین جاست که عناصر نامبرده، از سویی به گونۀ جبری، همزمان بروز نمی کنند و از سوی دیگر، با پویایی و استقلال نسبیی که دارند از یک کشور تا کشور دیگر فرق میکنند.

از این قرار پویایی تُند واقعیتهای ملی چنان است که نمیتوان از طریق شمارش عناصر ترکیبی ملت به توضیح آنها پرداخت. به هر صورت، هرگونه سیاهۀ غنی و مکمل عناصر ترکیبی، قادر به “توضیح” حرکت و پویش “واقعیت” نخواهد بود.

بدین گونه باید در پی تعیّنِ موقعیتِ “وحدت بُنیادی” عناصر ترکیبی این یا آن واقعیت ملی برآمد، نقش و جایگاه این عناصر را در مجموعِ زنده گیِ اجتماعی تعیین نمود و چگونه گی “تکامل” آنها را نشان داد.

فصل دوم

اتنیها، صورتبندیهای اجتماعی، شیوۀ تولید

بررسی و مطالعۀ “ملت” به حیث یک گروه ویژۀ اجتماعی کار دشواریست. در مقیاس تاریخ روند پیدایی ملتها بسیار پسان آغاز میگردد و به حیث یک پدیدۀ جهانشمول در سدۀ نزدهم تثبیت میشود. البته پیش از ملت گروه های اجتماعیِ دیگری وجود داشته اند که ملت بر بُنیاد و در پیوند ارگانیک با آنها تشکل یافته است.

گروه های اجتماعیِ ماقبلِ ملی در روند به هم آییِ شان در جهت تکوین ملت ویژه گیهای پیشین سازمانی خود را (زبان، فرهنگ، ویژه گیهای سازمانیابی اجتماعی و غیره) نگهمیدارند و در وجود ملت واحد به صورت خصلتهای منطقوی متبارز می سازند. بدینگونه بین گروه های ماقبل ملی و ملت عناصر مشترک دیرپا وجود دارند. شماری از واقعیتهای گذشته در واقعیتهای نوین حفظ می گردند.

برای درک ملت، باید تسلسل عناصر پایدار را دریافت و بررسی و تکوین ملت را از مطالعۀ گروههای پیش از آن آغازکرد.

  • اتنی یا گروههای اتینک :

واژۀ اتنی از اتنولوژی گرفته شده است. اتنولوژی علمیست که در پایان سدۀ نُزدهم شکل گرفت. بدین گونه واژۀ اتنی، نسبت به واژه های ملت و ملیت، پسانتر پدیدار گردید. واژۀ اتنی در آغاز به گروههای همزبان اطلاق میشد. بعد ها معنی آن گسترش یافت و گروههای پیچیده تر و سامان یافته تر اجتماعی را در برگرفت.

یک اتنی از اتنیهای دیگر بر اساس “تکنیکِ تولید”، “نظام سیاسی ـ اجتماعی”، “زبان” و “زنده گی فرهنگیِ” خود متمایز میگردد. البته نباید از یاد بُرد که این تفکیک تنها با نظرداشت یک مرحلۀ معیّنِ تاریخی اعتبار دارد. منشأ پیدایی گروههای اتنیک قدامت زیاد دارد. آندره لوروا گورهان، اتنولوگِ بزرگ فرانسوی برآن است که در عهد کهن – سنگیِ نوین (در حدود ۳۵۰۰۰ ق. م) “واحدهای جداگانۀ اجتماعی در کنار هم به سر میبردند. این واحدها فرهنگ مشترکِ مادی (ابزارها و تکنیک تولید) داشتند ولی از یک دیگر با هزارانِ ویژه گی فرعی، که هویت گروه شان را میساخت، فرق می شدند”[۳]. بدین گونه پدیدۀ تفکیک و جدا شدن اتنیک با یکجا نشینی گروههای انسانی و اسکان آنها در مناطق نسبتاً ثابت همزمان است.

یادآور می شویم که در همین مرحلۀ اسکان است که طبقات در درون گروههای اجتماعی جوانه میزنند.

بررسی آغازین مراحلِ پدیداری گروه های اتنیک نشان میدهد که “تنوع اتنیها با تفکیکِ اجتماعی در درون هر اتنی پیوند دارد”[۴]. تکامل بعدی بیشتر واضح میسازد که دگرگونی شیوۀ تولید با سازمان یابی اشکال متنوع گروه های اتنیک پیوند دارد. پیوند شیوۀ تولید آسیایی با تشکل امپراطوریهای پهناور (مصر، چین، اسراییل باستان) و پیوند شیوۀ تولید برده داریِ سواحل مدیترانه با تشکل “دولت ـ شهر” ها (مثلاً آتن) گواه بارز حُکم نامبرده است.

۲- اتنی، صورتبندی اجتماعی و شیوۀ تولید،

یادآور میشویم که بُنیادی ترین واقعیت نظام زنده گی انسانی شیوۀ تولید است. شیوۀ تولید نحوۀ تولیدِ وسایل و ضروریات زنده گی و اشکال سازمان اجتماعی وابسته به نحوۀ نامبرده است. هر شیوۀ تولید هنگامی که در مقیاس واقعیت اجتماعی مطرح میگردد، بسته به زمان و مکان، از تنوع چشمگیر برخوردار میگردد. یعنی نمی شود یک شیوۀ تولید واقعی را از روی یک الگوی تیوریک و انتزاعی دریافت. در واقعیت، شیوۀ تولید، روند مشخصیست که در برگیرِ دگرگونیهایِ مستمرِ عناصر ترکیبی خویش است.

از سوی دیگر شیوۀ تولید تنها معرف وضعیت تکنیکی و اقتصادی نیست؛ در چوکات یک شیوۀ تولید مشخص، چنان روابطی بین انسانها شکل میگیرند که برای زنده گی اجتماعی و سازمانیابی تولید، بایسته است. این روابط که ساختار زنده گی اجتماعی را میبافند، در گستره های اجتماعی، سیاسی، ایدیالوژیک، فرهنگی و غیره تبارز مییابند. البته این روابط بخش جدایی ناپذیر شیوۀ تولید اند، نی پدیده های اضافی، برونی و غیر ارگانیک آن. البته گستره های نامبرده پیوسته تغییر میکنند ولی هر دگرگونی درمقیاس تولید مادی ناگزیر به دگرگونیها ایدیالوژیک و فرهنگی نمی انجامد. مثالِ کلاسیک این امر دین است. مثلاً اسلام فراتر از هرگونه دگوگونی اقتصادی همچنان به حیث معنویتِ مسلط در جوامع اسلامی باقیست. نگارنده برآنست که حتا پاگیری مناسبات اجتماعیِ بسیار پیشرفته تر نیز نخواهد توانست این معنویت مسلط را مخدوش سازد. (بیجا نخواهد بود اگر خاطر نشان سازیم که این دریافت برای تدوین ستراتیژی نیروهای سیاسی، از آن شمار برای حزب وطن، از اهمیت بزرگ و تاریخی برخوردار است).

در اینجا به یکی از نتایج اساسی سوسیولوژی نوین میرسیم که از اهمیت عظیم تیوریک برای درک پدیده های ملی و اجتماعی برخوردار است:

“شیوۀ تولید در روندِ انکشافی خویش، تفاوتها را از میان بر نمیدارد. [شیوۀ تولید] همزمان که ساحۀ تأثیر و عملکرد خود را گسترش میدهد، آن ویژه گیهای اجتماعی را بازآفرینی میکند که به هریک از مناطق مختلفِ جغرافیاییِ انکشاف خود و به هر یک از مراحل مختلف تاریخ خود هویتهای جداگانه میبخشند. یا به دیگر سخن، “یگانه گیِ کُلی” شیوۀ تولید تنها به شکل “واحدهای مشخص” وجود دارند که همین واحدهای مشخص را “صورتبندیهای اقتصادی ـ اجتماعی” نامیده اند”[۵]

۳- پویشِ گروههای اتنیک،

از آنچه در بالا گفته شد، شاید چنین برداشت شود که گویا اتنی ها در بسترِ دگرگونیهای اجتماعی ـ اقتصادی، واقعیتهای ثابت و تغییر ناپذیر اند. خیر چنین نیست! گروههای اتنیک، همانند شیوۀ تولید، با صورتبندیهای مشخص اقتصادی ـ اجتماعی (که زیر بافت آنهایند) پیوند ارگانیک دارند و نمیتوانند مستقل و جدا از این صورتبندیها وجود داشته باشند؛ از همین جاست که ویژه گیهای اتنیکِ فن هایِ تولیدی (ابزار، سازمانیابی فنی ـ اجتماعیِ کار) با انکشاف کُلی تکنیک در چوکات شیوۀ تولید وابسته است. به همین سان سیمای فرهنگ و واقعیتهای زبانی همراه با دگرگونیهای عظیم تاریخی و اجتماعی، دگرگون می شوند. زبانهایی خاموش شده اند و زبانهایی هم جای شان را به زبانهای دیگر داده اند. ولی تکامل تاریخی نشان داده است که با وجود این دگرگونیها برخی عناصر اتنیکِ پایداری و جود دارند که از ورای چندین شیوۀ تولید پابرجا میمانند. البته گسترش مبادله، توسعۀ وسایل تولید، دگرگونیهای سیاسی ـ اجتماعی شرایطِ باز – آفرینیِ این عناصر را دگرگون میسازند ولی همیشه آنها را از میان بر نمیدارند. از این قرار گروههای اتنیک ظرفیت این را دارند که خود را از ورای شیوه های پی در پیِ تولید حفظ کنند.

۴- استقلال نسبی گروههای اتنیک،

پدیده های اتنیک (چون زبان، فرهنگ و غیره) بسیار به کُندی رُشد میکنند. از همین جاست که تغییرات اتنیک با دگرگونیهای اجتماعی ـ اقتصادی هماهنگ نیستند. البته ویژه گیهای اتنیک با دگرگونیِ صورتبندیهای اجتماعی دگرگون میشوند ولی همزمان نقش بسیار مهمی را در پویش شیوۀ تولید و حرکت صورتبندی مذکور بازی میکنند. به دیگر سخن، هر شیوۀ تولیدِ جدید مناسباتِ گروههای اتنیک را با شیوۀ تولید کُهن برهم میزند ولی ویژه گیهای گروههای نامبرده را نی تنها از میان برنمیدارد، بل، آنها را در خود می آمیزد و شرایط لازم را برای باز آفرینی آنها در خود، به وجود میآورد. از این قرار دگرگونیِ بُنیادیِ اجتماعی، اشکالِ پیشینِ فرهنگ و زیسته های گوناگونِ توده های مردم را در خود نگه می دارد و زمینۀ تدوامِ زیست آنها را فراهم میسازد. میشود از این هم فراتر رفت و گفت که “تعلق داشتن به یک گروه اتنیک، غالباً، پیش – زمینۀ آمیختن در یک صورتبندی اجتماعی ـ اقتصادیست” [۶]

خلاصه این که اتنی ها در دوامِ چندین شیوۀ تولیدِ پی در پی، همچنان پا برجا می مانند، ولی در پیوند با تغییرات صورتبندیهای اجتماعی، متحملِ دگرگونیهای درونی میگردند.

۵ ـ تعریف اتنی،

در شمار تعریفهای زیادی که اتنولوژی معاصر از اتنی داده است، یکی از جالبترین آنها، تعریفیست از اتنولوگ شوروی، ویکتور کازلوف:

“اتنی یا کمونیتۀ اتنیک سازمان اجمتاعییست که دریک ساحۀ معین جفرافیایی از گروههای انسانیی تشکیل یافته باشد که درجریان تکامل، با هم پیوند هایی (اقتصادی، فرهنگی، دودمانی و غیره) برقرار ساخته باشند، زبان، فرهنگ، شیوۀ زیست و غالباً مذهب مشترک داشته باشند، ارزشهای اجتماعی و سنتهای همسان داشته باشند. . . نشانه های اساسی اتنی از این قرار اند: خودآگاهیِ اتنیک (که در آن، یگانه گیِ منشأ و سرنوشتِ همسانِ تاریخی نقش مهمی را بازی میکنند) زبان مادری و سرزمین واحد”[۷].

البته این تعریف به هیچ وجه جای تحلیلِ مشخص واقعیتهای اتنیک را گرفته نمی تواند، یعنی نمیشود با جمع آوری شماری از ویژه گیها و نشانه های مطروحه در تعریف بالا، برگروهی از آدمها برچسب اتنی را زد. تعریف نامبرده، روی تنوع موجودیت واقعیتهای اتنیک تکیه میکند، یعنی “جنبایی” آنها را مد نظر دارد. بدین گونه شناخت یک اتنی در لحظۀ جداگانه یی از پویۀ تاریخ نامقدور است، باید کُل جریان تاریخ را در نظر گرفت  تا بتوان وجود یک اتنی را تعریف و تثبیت کرد.

۶ ـ اتنی و ملت،

گذار از اتنی به ملت به اشکال گوناگون صورت گرفته است. در این زمینه نیز کدام “قانونِ عام” یا “الگوی یکریخت” وجود ندارد. ناگزیر باید تشکل هر ملت را به گونۀ مشخص مورد مطالعه قرار داد. هر اتنی به طور حتم شکلِ ملت را به خود نمیگیرد. تشکل ملت وابسته به شرایط مادییست که بقا و دوام آن را ضمانت میکنند. خصلت نسبتاً پیشرفتۀ اقتصاد (وجود “بازار” ملی) و آمیزش فرهگی و سیاسی (سطح رُشد زبان مشترک و نظام دولتی) نقش مهمی را در گذار از اتنی به ملت بازی می کنند. به هر اندازه یی که عناصر نامبرده پیشرفته تر و تکامل یافته تر باشند، به همان پیمانه گذار از اتنی به ملت آسان تر خواهد بود.

از سوی دیگر، یک ملت به طور حتم از یک اتنی ساخته نمیشود. تاریخ گواهی میدهد که این حالت بسیار نادر بوده است. گرایش عام تشکل ملت چنین بوده است که چند اتنی با هم در آمیخته اند تا ملت واحدی را بسازند.

فصل سوم
دولت و ملت

پیش از آن که به بررسی نقش دولت در تکوین ملت بپردازیم، یادآور میشویم که تجمع عناصر جداگانه یی که برای گروههای اتنیک شمره بودیم (در تعریف اتنی)، به طور حتم به تشکل ملت نمی انجامد. از سوی دیگر، مقایسۀ اجزای جداگانۀ ملتها، تفاوت بُنیادی بین ملتها را توضیح داده نمیتواند. برای توضیح این تفاوت باید به مقایسۀ تاریخ مبارزات طبقاتی در درون هر ملت پرداخت.

البته ملت به حیث یک کمونیتۀ اتنیک، تمام عناصر را که در تعریف گروه اتنیک (یا اتنی) آمده است، داراست، ولی برشماریِ این عناصر به خودی خود معرّفِ سرشت ملت بوده نمیتواند. برای درک سرشت هر ملت باید به بررسی مبارزات طبقاتی که گذار از یک صورتبندی به صورتبندی دیگر، از یک شیوۀ تولید به شیوۀ دیگر تولید را تعیین میدارد، پرداخت.

هِگل با بررسی پویۀ واقعیِ تاریخِ انکشاف دولتها، نگاشت:

“خلقی که به سطح دولت تشکل نیافته باشد، فاقد هرگونه تاریخ است . . . آنچه بر یک خلق میگذرد، زمانی مفهوم سرشتی می یابد که با دولت پیوند داشته باشد . . .(دایرة المعارف علوم فلسفی)

دلایل زیادی وجود دارد که نقش “ملت ساز” دولت را بپذیریم. امروز نیز جُنبشهای ملی گرا به طور کُل بر محور تشکل “دولتِ ملی” تشکل یافته اند. در دنیای معاصر دفاع از ملت بدون دفاع از دولتِ ملی نامقدور است ولی باید خاطر نشان ساخت که تشکل دولت، به طور حتم به تشکل ملت نمی انجامد. مثال روشن این امر، اتحاد شورویست.

در درون هر ملت، ویژه گیهای ملی تمام زنده گی اجتماعی را در بر میگیرد. انکشاف یا عدم انکشاف ویژه گیهای نامبرده وابسته به عوامل زیادیست: توسعۀ ظرفیت تولیدی، سازگاری آن با نیازمندیهای جدید علمی و فنی، رُشد علوم و پژوهشهای علمی جهت انکشاف تولید، برقراری یک سیستم آموزشی که با نیازهای تولید سازگاری داشه باشد، شگوفایی فرهنگی و غیره. انکشافِ متعادلِ تمام این عناصر زیر بافتِ چیزی را میسازد که “منافع ملی” نام گرفته است. برخورد مثبت یا منفی در قبال این عناصر، معرف  محتوای سیاستی است که در مقیاس دولت تعیین میگردد. بدین گونه سیاست و چگونه گی عملکرد دولت با “منافع ملی” رابطۀ مستقیم دارند. پس حفظ و رُشد منافع ملی و حراست از “استقلال ملی” وابسته به وجود “دولت ملیست”.

کدام دولت را میتوان “ملی”خواند؟ برای دریافت درجۀ ملی بودن یک دولت باید دید که دولت نامبرده بر بُنیاد کدام طبقات اجتماعی و بر اساس کدام اهداف و چشم اندازهای تاریخی تشکل یافته است.

بدین گونه، مبارزۀ طبقاتی، مسایل ملی و دولتی را همزمان مطرح میکند. در هر دو صورت محتوا، شدت و شکل مبارزۀ طبقاتی تعیین کننده است. کلید مسألۀ ملت و سرنوشت آن در همین جا نهفته است.

 

بخش دوم

ملت، پدیدۀ زمان ما

فصل اول

انکشاف بین المللی و ملت

ملت همانند دیگر واقعیتهای اجتماعی تنها در حرکتِ تاریخی خویش وجود دارد. این حرکت و پویش به گونۀ مستقل، یعنی جدا از دیگر تحولات اجتماعی و دگرگونیهای شیوۀ تولید، نمیتواند وجود داشته باشد.

۱ـ بین المللی شدن سرمایه،

تعمیم “انقلاب علمی ـ تکنیکی” به مثابۀ قانونمندی عینی انکشاف تولید، رابطه بین واحدهای مؤلد را برهم میزند. برای تأمین نیازهای کنونی تولید مادی، همکاری میان کشورهای گوناگون شرطیست بایسته. این همکاری اشکال مختلفی به خود میگیرد: از مبادلۀ دست – آورد های علمی گرفته تا راه اندازی تولیدات مشترک صنعتی و برپا سازی کارخانه های مشترک. انباشتِ سرمایه خواهان گسترش آن را در مقیاس جهانی است. این پدیده که جهانی شدن سرمایه داری را در پی خواهد داشت، روابط جدیدی را بین کشورهای دنیا به وجود خواهد آورد. صدور سرمایه ناگزیر به بین المللی شدن سرمایه و بین المللی شدن تولید می انجامد. پدیدۀ جدید انکشاف سرمایه، پیدایی “شرکتهای فراملتی” یا “شرکتهای چند ملتی” است که برچندین کشور تأثیر میگذارند.

البته این دو پدیدۀ هم زمان ـ بین المللی شدن تکنیکِ تولید و بین المللی شدن سرمایه ـ تأثیرات معینی را بر واقعیتهای ملی وارد می سازد. البته تضادهای تازه یی در درونِ روندِ بین المللی شدن سرمایه داری شکل میگیرند. این تضادها مانع ایجاد یک سیستم متوازن جهانی میگردند. بدین گونه شکلگیری یک نظام متعادل، همآهنگ و موزونِ “فراملتی” (سوپرا – ناسیونال) که نافی ویژه گیهای ملی و ممثل یک نظام عالی تر نسبت به ملت باشد در چوکات “سرمایه داری بین الملی شده” ناممکن است.

۲- سرمایه گذاری خارجی،

مسألۀ سرمایه گذاری خارجی یکی از مسایل اساسی انکشاف کشورهای در حال رُشد است. میهن ما که افزون بر عقبمانی اقتصادی (ظرفیت بسیار ناچیز تولید صنعتی، سیستم عقب مانده و حتا طبیعی تولید زراعتی، ناچیزی زیر بنای مواصلاتی و غیره) بیش از یک دهه جنگ ویرانگر را متقبل شده است، تکیه گاه ضعیفِ خودی برای ایجاد زمینه های رُشد اقتصادی دارد. در این جا مسألۀ “انکشاف ملی” با وارد کردن تکنالوژی و سرمایۀ خارجی گِره مییابد. آیا فراخوان سرمایۀ خارجی به مفهوم تحدید استقلال  ملی، زیرِ فشار قرار دادن حاکمیت ملی و در نهایت به مفهوم زیر پا کردن منافع ملی نیست؟ تفکر دیروزی در همین راستا سیر میکرد. امروز، در پرتو تفکر نوین سیاسی و دستآوردهای تیوری اجتماعی حل مسأله به گونۀ دیگر مطرح میگردد.

در تحلیل از مفهوم “منافع ملی” دیدیم که انکشافِ ظرفیت تولیدی، رُشد علوم تطبیقی و بهره گیری از دستآوردهای تکنالوژیِ پیشرفته در تولید ملی، به معنای دفاع ازمنافع ملیست. البته یادآور میشویم که دفاع از “منافع ملی” صرف در صورتِ عملکردِ یک سیاست ملی از سوی دولت میسر بوده میتواند. حزب وطن با تحلیل وضع مشخص جامعۀ افغانی برخورد خود را در برابر مسألۀ سرمایۀ خارجی به گونۀ زیر تدوین نموده است:

  • انکشاف ظرفیت تولیدی از طریق منابع داخلی و سرمایه و تکنالوژی خارجی.
  • تحقق یک سیاست بزرگ ملی در جهت انکشاف ویژه گیهای ملی افغانی (انکشاف فرهنگ، تعلیم و تربیه، حراست از نوامیس ملی و سنتهای مردم، تشدید احساس ملی و سهمدهی ملیتها در روند های کُلی ملی و غیره)،
  • تشکیل یک “دولت ملی” بر بُنیاد اتحاد گستردۀ تمام اقشار و طبقات جامعۀ افغانی.

گِرهیابی و عملکردِ همزمان و قانونمند این سه عنصر زمینۀ “انکشاف ملی” را فراهم میسازند. بدین گونه تشویشی که در تفکر گذشته نسبت به سرمایۀ خارجی مبنی بر تهدید حاکمیت ملی و استقلال ملی و استقلال اقتصادی کشور وجود داشت، از طریق مطرح ساحتن دو عنصر دیگر، یعنی “سیاست بزرگ ملی” و ایجاد یک دولت ملی (با پایگاه گستردۀ ملی) مرفوع میگردد.

بدین گونه برخورد حزب وطن در قبال سرمایه و تکنالوژی خارجی، سرشت عمیقاً ملی دارد و مدافع منافع ملی افغانهاست.

۳ـ ناسیونالیزم و مصالحۀ ملی،

برای آنکه تکیه بر سرشت ملی پدیده ها و روندها گونه یی ناسیونالیزم تلقی نگردد به توضیح بسیار فشردۀ ناسیونالیزم میپردازیم.

منشأ واژۀ “ناسیونالیزم” درست معلوم نیست ولی چنین به نظر میرسد که برای نخستین بار در محافل ضدِ انقلابی فرانسه[در سالهای پس از ۱۷۸۹] به کار گرفته شده است. این محافل مهاجر، در برابر “ناسیونالیزمِ” ژاکوبن ها، “جهان – وطنیِ” اشرافیتِ اروپای سدۀ هژدهم را موعظه میکردند. بدین گونه واژۀ “ناسیونالیزم” در مفهوم آن روزگاریش بار کاملاً انقلابی داشت و با شعورِ ملیِ انقلابی انطباق می یافت.

در فرانسه مفهوم ناسیونالیزم در سدۀ نزدهم کاملاً دگرگون گشت. ناسیونالیزمِ دوران انقلاب کبیر فرانسه که با مفاهیم انقلاب، دموکراسی و ترقی گِره داشت، پس از ۱۸۷۱، تکیه گاه و نماد جُنبشهای سیاسی ارتجاعی گردید.

ناسیونالیزمی که در وجود “احزاب سیاسی” شکل گرفت علیه دستآورد های جمهوری به مبارزه میپرداخت، سیاستهای “راست” را توجیه میکرد، تعبیر کنندۀ ایدیالوژیکِ توسعه طلبی امپریالیستی در وجود سیاستهای دولت بود.

بدین گونه باید در کار بُردِ واژه های ناسیونالیزم و ناسیونال بسیار محتاط بود. امروز در کشور ما که از نگاه بافت اتنیکِ ملی و منافع ملی صدمه دیده است، و مرحلۀ ختم مداخلات خارجی را آغاز میکند، تکیه بر بُعد ملی و یافتن راه های حل ملیِ مسایل اقتصادی، اجمتاعی، سیاسی ـ نظامی و فرهنگی، یک برخورد کاملاً مترقی، مردمی و دموکراتیک است و مشمول همان مفهوم “ناسیونالیزم” دوران انقلاب کبیر فرانسه میگردد.

فصل دوم

ملت، سنتها و مبارزات سیاسی

واژۀ سنت در موارد عدیده یی به کار گرفته میشود، ولی، واقعیتی را که انعکاس میدهد بسیار ساده به نظر میرسد؛ یعنی در زنده گی اجتماعی، “گذارِ” تجارب [در بسترِ زمان]، رفتارها، نظامهای اندیشه یی، پراتیکها و برداشتها به شکل تکرار صورت میپذیرد. این تکرار و این گذار در واقع گواه گرایش جامعه به باز آفرینی خویش اند. چنین به نظر میرسد که این پابرجایی، ثبات و پایداری با حرکت، پویش و دگرگونیهای پی در پیِ زنده گی اجتماعی در تناقض است. بررسی دیالکتیک پیچیدۀ “بقا” و “دگرگونیِ” اشکال اجتماعی (که مورد مطالعۀ تاریخ، سوسیولوژی، اتنولوژی و غیره قرار میگیرد) بخش جدایی ناپذیرِ تحلیل زنده گی اجتماعی، از آن جمله تحلیل ملت است. گذار و انتقال در خلا صورت نمی پذیرد. تدوامِ سنتها و عنعنات نیازمندِ محملهای مادی (چون طبقات، موسسات اجتماعی و سیاسی، احزاب و غیره) اند. به هر اندازه یی که یک کته گوریِ اجتماعی در – بسته و تجرید شده باشد، به همان پیمانۀ تداومِ سنتها در آن پایاتر است. در جوامعی که تحرکِ اجتماعی و دموگرافیک کُند باشد ـ چون جوامعی که بُنیاد دهقانی دارند ـ سنتها از پایایی بیشتر برخوردار میباشند.

در هر صورتبندیِ اجتماعی، ثبات نسبی روابط اجتماعی، تثبیت شیوۀ زیست و پا برجایی نسبی واقعیتهای ایدیالوژیک چنان تأثیری دارند که بازتاب پویۀ اجتماعی و مبازات طبقاتی را در مقیاس کته گوریهای اجتماعی و در مقیاس مناطق (بسته به فرهنگ، مذهب و دیگر ویژه گیها) متنوع میسازند.

ولی همزمان با این، احزاب و دیگر سازمانهای اجتماعی جدا از متن جامعه وجود ندارد. مبارزات سیاسی هیچ گاهی مبازرات یک طبقه بوده نمیتواند. این مبارزات در مقیاس کُل جامعه مطرح اند و به حیث “واقعیتهای ملی” زیسته میشوند. همانگونه که ویژه گیهای ملی، تجمع ساده و میکانیکی ویژه گیهای پیشین اتنیک نیست، بافت ویژۀ مبارزات اجتماعی ـ سیاسی نیز از تجمع ساده و میکانیکی سنتهای اقشار جداگانۀ اجتماعی ساخته نمیشود. این بافت مشمول ویژه گیهای ملی هر ملت می گردد.

رویدادهای دهۀ اخیر کشورِ خود ما مثال روشن این امر است و بخشی از ویژه گیهای ملی ما را تشکیل میدهند. واکنش حزب وطن و نیروهای وابسته به آن پس از عودت قطعات شوروی و پابرجایی آن عمدتاً ناشی از بازیابیِ خصلت ملی حزب و قرار گرفتن آن در موضع دفاع از منافع ملی بود. این پراتیک ثابت ساخت که در افغانستان موفقیت و مؤثریت تاریخی هر نیروی سیاسی بسته به درجۀ ملی بودن آن است. خاطر نشان باید ساخت که این ویژه گی ناشی از کدام خصلت ژنتیک یا ذاتی افغانها نبوده، بل درجریان مبارزات مردم افغانستان در برابر نیروهای بیگانه تشکل یافته است. میشود گفت که نحوۀ ساختار طبقاتی ـ اتنیک جامعۀ افغانی، مبارزات دوامدار مردم علیه استیلا گران بیگانه، تشکل سریع نیروهای بیدار جامعه در سازمانهای عدیدۀ سیاسی (در دهۀ اخیر) و نقش سیاسی دین، به زنده گی سیاسی جامعۀ ما خصلت ویژۀ افغانی میدهند. درست بودن فارمول “مسایل افغانی، راه حلهای افغانی دارند” از همین جا ناشی می شود.

البته این گفته به هیچ وجه نافی قانونمندیهای عامِ مبارزات سیاسی و طبقاتی نیست. باید عام را در درکِ دیالکتیکی آن فهمید یعنی تبارز آن صرف در همین مبارزات مشخصِ سیاسی در مقیاس ملی صورت میپذیرد. هیچ گونه مبارزۀ طبقاتی و سیاسی عام، انتزاعی و کُلی وجود ندارد.

 

بخش سوم

حزب وطن و ملت افغان

آنچه در تعریف گروه اتنیک (که دربرگیرندۀ ملت نیز میگردد) گفته شد، ظاهراً با تکوین ملتِ افغان در تناقض قرار میگیرد. گویا در افغانستان نی زبان واحد وجود دارد، نی بازار واحدِ ملی و نی همسانی نسبی رُشد اتنیک. ارزشهای اجتماعی، فرهنگی و سنتهای منطقوی از یک اتنی تا اتنی دیگر (از یک ملیت تا ملیت دیگر) فرق میکند. آیا سرزمینِ واحد و دین واحد به تنهایی معرف ملت افغان اند؟

هانری بیلیو، یکی از اتنوگرافهای انگلیس ـ که با وجود تلاشهای زیاد نمیتواند مزاج استعمارگرانۀ خود را در قبال مردم افغانستان پنهان سازد ـ در سدۀ گذشته، هنگام ماموریتش در قوای متجاوز انگلیس، وجود ملت افغان را یک امر تصادفی دانست. وی وجودِ عملکردِ تضادهای جدید بین اقوام و قبایل را مانع قانونمند تکوین ملت افغان میپنداشت و تنها عنصرِ یگانه – ساز را دین اسلام بر میشمرد. البته اگر از یک سو ابتدایی بودن اتنولوژی در آن زمان مانع درک وی میگردید از سوی دیگر توجیۀ ایدیالوژیکِ تجاوز انگلیس بر سرزمینی که گویا “فاقد ملت” (به دیگر سخن فاقد مالکانِ برحقِ تاریخی!) بوده، در مرکز توجه وی قرار داشت.

تاریخ دو نیم قرنه گذشته گواهی میدهد که سرزمین افغانستان دارای ملت واحدیست که در دشوارترین لحظات سرنوشتِ وطن با یگانه گیِ تمام عمل کرده است.

نگارنده با شتابی که در نگارش این سطور داشت و نمیخواست یکی از نکات اساسی درک روند تاریخ معاصر و آیندۀ نزدیک وطن را نادیده بگذارد، برخلاف عقاید و آرای بسیاری از مؤرخان و اتنولوگها، وجود “ملت افغان” را یک واقعیت مسلم میپندارد و این تیزسها را به حیث مقدمات یک تحلیل جامع تر و مشخصتر مطرح مینماید:

  • تکوین دولت افغانستان (۱۷۴۷) تحت سیادت درانیها نقش مهمی را در تجمع اتنیهای ساکن در افغانستان بازی کرد. تشکل دولت نامبرده به هیچ وجه نمیتوانست یک امر تصادفی باشد که از خلأ قدرت (مرگ نادر افشار) ناشی شده باشد. رُشد اتنیک و همگرایی منافع تاریخی اتنیهای مختلف و نیازهای تولیدِ فیودالی پیش – زمینه های تکوین چنین دولتی را میساختند. تشکل دولت مرکزی ـ برخلاف آن چه شماری از مؤرخان متعصب به نام ستیزه با استیلای این یا آن قوم و ملیت و غیره، میپندارند و ادعا هم دارند که از زاویۀ مترقی و مدرن به تاریخ مینگرند ـ یک حرکت عظیم مترقی بود و زمینۀ رُشد بعدی جامعه را فراهم ساخت. بدین گونه میتوان تشکل دولت مرکزی را یک عنصر تسریع کنندۀ تکوین ملت افغان دانست.
  • مبارزات مردم افغانستان علیه استعمارگران بریتانوی یکی از عناصر اساسی در تکوین و رُشد “احساسِ ملی” افغانها بود. سهمگیری روز افزون تمام اتنیهای ساکن در افغانستان در جُنبش عظیم مقاومت علیه انگلیس آهسته آهسته نسج ملت افغان را بافت. منافع ویژۀ اتنیک با منافع عام انتر – اتنیک گِره یافت. “منافع ملی” در شعور اتنیک راه یافت. استقلال افغانستان و رسمیت یافتن دولت از سوی جامعۀ بین المللیِ آن روزگار، دومین پلۀ بُنیادی تکوین ملت افغان و در واقع تثبیت آن به حیث یک واقعیت اجتماعی در مقیاس داخلی و یک واقعیت تاریخی در مقیاس جهانی بود.
  • موقعیت ژیو پولیتیک افغانستان عنصر دیگری در تکوین ملت افغان به شمار میرود. بازی کردن نقش “سرزمین عایق” بین دو امپراطوری (روسیه و بریتانیا) و تحمل فشار این دو ابرقدرتِ آن روزگار، به سرزمین ما چنان هویت مستقلی بخشید که احساس مبارزه با بیگانه گان را در افغانان تقویت کرد.
  • تحول ثور و به ویژه راه اندازی سیاست بزرگ “مصالحۀ ملی” سومین مرحله در رُشد ملی افغانستان به شمار میرود. “مصالحۀ ملی” که فراتر از مصالحۀ طبقاتی و قشری، یک مصالحۀ تاریخیست، بر محور تحکیم “ملت افغان” میچرخد. با تحقق این مصالحۀ تاریخی، برای نخستین بار در کشور، “دولتِ فراگیرِ ملی” به وجود خواهد آمد، دولتی که مدافع تمام عناصر “منافع ملی” خواهد بود. بدون هراس از اشتباه میتوان گفت که “دولت فراگیر ملی” که پایه های گستردۀ اجتماعی ـ سیاسی خواهد داشت، عامل تعیین کنندۀ انکشاف ملی افغانستان خواهد بود. نگارنده برآن است که با نظر داشت وضع کنونی جامعۀ افغانی، هر پراتیک سیاسی که سرشت ملی نداشته باشد محکوم به شکست حتمیست. هر نیروی سیاسی که خصلت عمیقاً ملی و میهنی نداشته باشد، جدا از بافت کُلی جامعه خواهد ماند و در انزوای تاریخی به سر خواهد بُرد.

۵- حزب وطن، با درکِ واقعیتهای نامبرده، اینک در شاهراه آینده قرار گرفته است. البته پیدایی و رُشد حزب یک پدیدۀ ملیست و پاسخگوی یکی از نیازهای مبارزات طبقاتی در چوکات ملی. [حزب] اینک با پُشت سرگذشتاندن دوران بلوغ، از نقشِ خود در تحکیم ملیِ جامعه آگاه گردیده است. این دیالکتیک پیچیده را نباید فراموش کرد: انکشافِ ملی و نیازهای این انکشاف، عامل پیدایی حزب بود؛ اینک حزب، به حیث نخستین نیروی سیاسی سراسریِ وطنی در تاریخ کشور، عاملِ انکشافِ بعدی ملی گردیده است. اثر گذاری حزب در تحکیم ملی در دو سطح روی میدهد:

  • نخست، از طریق پراتیکِ مستقیم سیاسی ـ اندیشه یی در مقیاس کُل ملت.

حزب وطن، به حیث حزب – انتراتنیک در انکشاف سیاسی و اندیشه یی و فرهنگی کُل ملت سهم میگیرد.

  • دو، از طریق نفوذ و عمل در “دولت فراگیر ملی”. حزب بسته به نیرویی که در تناسب قوا خواهد داشت، در دفاع از “منافع ملی”، درگسترش فرهنگ انتر – اتنیک، در انکشاف عادلانۀ مناطقِ گوناگون، در ایجاد شبکۀ گستردۀ راه های مواصلاتی، در تقویت سیستم دموکراتیک تعلیم و تربیه و استفادۀ معقول از سرمایه های داخلی و خارجی، در جهت تحکیم ملی جامعۀ افغانی سهم خواهد گرفت.

بدین گونه، حزب وطن نی تنها در پراتیک سیاسی خود یک نیروی سراسری ملیست، بل خود به حیث یک پدیدۀ افغانی، نقش درونی و فی نفسهِ ملی دارد.

کابل – اسد ۱۳۶۹

 

 

 

 

 

 

[۱]  مارسل موس، کلیات، پاریس ۱۹۶۹، جلد ۳، ص ۵۷۳ (به فرانسوی) [ترجمه از ماست]

[۲]  روژه مارتلی ، ملت، انتشارات سوسیال، پاریس ۱۹۷۹، ص ۲۳ .[ترجمه از ماست]

[۳]  – لوروا گورهان، حرکت و سخن، جلد اول، ص ۲۰۴، پاریس ۱۹۶۴، به فرانسوی.[ترجمه از ماست]

[۴]  – روژه مارتلی، ملت، ص ۳۵،انتشارات سوسیال، پاریس، ۱۹۷۹٫[ترجمه از ماست]

[۵]  – روژه مارتلی، اثر نامبرده ، ص ۴۰٫[ترجمه از ماست]

[۶]  – روژه مارتلی، همان اثر، ص ۴۶٫[ترجمه از ماست]

[۷]  – مجلۀ نقد نوین، چاپ فرانسه، شماره ۷۰، ص ۲۶، ژانویه ۱۹۷۴٫[ترجمه از ماست]

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien