اکتوبر – خیزشی از ژرفای تاریخ

اکتوبر – خیزشی از ژرفای تاریخ

 

  1. بستر تاریخی انقلاب

 

نهم جنوری ۱۹۰۵، پس از اعتصاب کارگران فابریکۀ سلاح سازی پوتیلوف، دو صد هزار کارگر در برابر کاخ امپراتوری صف بستند. در میان آنها گورگی گاپون، کشیشِ کارگر دادخواستِ زیر را عنوانی تزار برخواند:

«سرورا! ما در بینوایی به سر می بریم. برما ستم می کنند؛ ما را زیر بار کار توانفرسا خُرد می سازند.

سرورا! آیا آنچه بر ما روا میدارند با قوانین سرمدیی که در پناه آنها حُکم میرانی، همخوانی دارند؟ (. . . ) دیواری را که بین تو و مردمت است فرو ریز تا باشد همراه با آنها حکومت کنی (. . .) چنین کن تا روسیه را بهروز سازی ورنه ما آماده ایم تا در اینجا بمیریم.»

گارد امپرتوری بر جمعیتِ انبوه کارگران آتش گشود و صد ها تن را از پا در آورد. در آن “یکشنبۀ خونین” گاپون فریاد زد: «دیگر خدایی وجود ندارد، دیگر تزاری وجود ندارد!».

از آن روز به بعد دیگر تزار آن سیمای “حامی مردمِ روس” را از دست داده بود. از آن به بعد لقب “نیکولای خونریز” بر “تمثال مقدس” او چسپیده بود.

آن “یکشنبۀ خونین” چرخشگاه تاریخ روسیه بود. سرکوب خونین تظاهراتِ مسالمت آمیز کارگران آتشزنه یی بود که شعور طبقاتیِ پرولتاریای روس را شعله ور ساخت. کمیته های کارگری برای بار نخست در بخشهای مختلف تولیدی تشکل یافت.

ادامۀ استبدادِ تزاری با وجود تحولات نمایشی در ساختار سیاسی (ایجاد مجلس نماینده گان: دوما)، گسترش تشکل نیروهای انقلابی و کارگری، انکشاف سرمایه داری با تحمیل فقرِ جانکاه و بهره کشی بر ملیونها کارگر، تعمیق بینواییِ ده ها ملیون دهقان که تازه از بار اسارت برده گی (سرواژ) بَدَر شده بودند، زمینه هایی بودند که راه را برای خیزش توده ها مساعد ساختند.

اوضاع روسیه چنان بود که بیست سال پیش از “یکشنبه خونینِ ۱۹۰۵″، انگلس در نامه اش به ویرا زاسولیچ (۱۸۸۵) نگاشت:

«آنچه که من در بارۀ اوضاع روسیه میدانم ـ یا فکر میکنم که میدانم ـ مرا به این عقیده می کشانَد که در آنجا به ۱۷۸۹ [انقلاب فرانسه] نزدیک می شویم. انقلاب باید یک زمانی رُخ بدهد؛ هر روز میتواند شاهد انقلاب باشد. در چنین اوضاع، کشور [روسیه] همانند یک ماینِ چارچ شده است؛ تنها به روشن کردن پتیله نیاز دارد. [. . . ] این وضعیت یک واقعیت استثنایی است که در آن مُشتی از آدمها می توانند انقلاب کنند، به این معنی که با وارد کردن یک ضربۀ کوچک یک نظامِ متعادل را از هم بپاشانند و با یک اقدام ناچیز نیروهای انفجاریی را آزاد سازند که غیر قابل مهار شدن باشند.

اگر قرار باشد که بلانکیزم ،یعنی فانتزیِ برهم زدن تمام یک جامعه به وسیلۀ یک سؤ قصد کوچک، بُرهان وجودی داشته باشد، به یقین که در پطرزبورگ این بُرهان را خواهد داشت.»

اما اکتوبر به هیچ وجه یک “ضربۀ کوچک” نبود، از ۱۹۰۵ به بعد، جُنبشهای عظیمی در کشوری که بیش از یکصد و پنجاه ملیون باشنده داشت، راه افتاده بودند: جُنبش کارگری با شوراهای کارگری، جُنبشهای دهقانی برای رهایی از ستم اربابان و حصولِ زمین، جُنبش سربازان که اکثریت مطلق آنها را دهقانان تشکیل میدادند. در جنگ اول جهانی بیش از ۱۵ ملیون دهقان ـ سرباز روس شرکت داشت که ۵ ملیون آنها در جریان جنگ کشته یا معیوب شدند. حرکتهای رهایی بخش ملیتی از چنبرۀ حاکمیت روسیۀ تزاری تبارز کرده بودند. حرکت این نیروها نخست باعث براندازی نظام تزاری در فبروری ۱۹۱۷ شد و توانست ارگان قدرت سیاسی خود را در وجود “شورای پطروگراد” (ممثل قدرت شوراهای کارگران و دهقانان ـ سربازان) ایجاد نمایند. اقدام بلشویکها به وسیلۀ “کمیتۀ نظامی انقلابی”، منتخب شورای پطروگراد آخرین بازمانده های حکومت مؤقت و نظام استبدادی را در شبانگاه ۲۵ ـ ۲۶ اکتوبر بدون خونریزی برچید و قدرت سیاسی را به شورای پطروگراد که زیر رهبری بلشویکها بود، انتقال داد.

بدین گونه انتقال قدرت سیاسی به حزب بلشویک پیامد جریانهای عمیق اجتماعی، سیاسی و نظامی بود که به وسیله جنگ اول جهانی سرعت گرفتند. اکتوبر نمایش یک انقلاب عظیم سیاسی ـ اجتماعی در کشوری بود که گذار از نظام قرون وسطایی به سرمایه داری را تجربه می کرد. اکتوبر افقهای روشن را فراه راه بشرِ مظلوم باز کرد و راه رهایی از ستم را نشان داد.

چنین است نقشِ تاریخیِ خیزشِ خلقهای روسیۀ تزاری در تاریخ بشر!

۲-ماهیتِ انقلابِ اکتوبر

 

تحلیل را باید از شرایط و پیش – زمینه های ظهور یک جامعۀ سوسیالیستی آغاز کرد و بر اساس آن اکتوبر و جامعه یی را که از پیِ اکتوبر در روسیه و اتحاد شوروی (و سپس در کشور های سوسیالیزم واقعی) شکل گرفت مورد ارزیابی قرار داد.

 

  1. بینشِ علمی از تاریخ ،

دستآورد بُنیادی علم جدید تاریخ این است که تاریخِ جوامع بشری بربُنیاد گذار از یک شیوۀ تولید به شیوۀ دیگرِ تولید شکل پذیرفته است. به دیگر سخن تولید و باز تولیدِ وسایل زیست و معیشت اساس و زیر بنای دیگر گستره های زنده گی بشر را می سازند. یعنی زنده گی اقتصادی، بُنیاد زنده گی آدمها در جامعه است.

برنهاد(تیزس) اساسی این علم این است که هنگامی که نیروهای مؤلد در سطح معینی از انکشاف خود رسیدند در تضاد با روابطِ مسلطِ تولید (یعنی روابط مالکیت بر وسایل تولید) قرار می گیرند و تغییرِ شیوۀ تولید را باعث می شوند.

نویسندۀ سرمایه با کشف قوانین انکشاف اقتصادی جوامع بشری که از دیدگاه او قوانین گرایشی اند، راز تکامل تاریخی بشر را نشان داد. علم جدیدی که پی ریزی شد به حیث یک علم اجتماعی، در پی توضیح سیر حرکت جوامع برآمد. نویسندۀ سرمایه قوانین این علم را همانند قوانین علوم طبیعی کاملاً “عینی” (یعنی التزامی و ضروری) می پنداشت. وی نگاشت که قوانینی که پدیده های اجتماعی را معین می سازند، هرچند که گرایشی هم باشند، بازهم «بر اساس یک ضرورت آهنین تبارز می کنند و تحقق می پذیرند.» (سرمایه صص ۳۶ و ۳۷).

مفهوم “قانونِ گرایشی” “قانون” بودن را در خود دارد یعنی از التزام و ضرورت برخوردار است. در مانیفست نیز تصریح شده است که زوال بورژوازی و پیروزی پرولتاریا «ناگزیر و حتمی است». (مانیفست، فصل ۱)

این گونه اظهار نظرهای نویسندۀ سرمایه با قانون “نفی در نفی” هِگلی کاملاً سازگار بودند، یعنی، جوامع طبقاتی نفی کمون اولیه بودند و سوسیالیزم آینده(در مقام یک جامعۀ بدونِ طبقات)، نفی این جوامع طبقاتی اند. آشکار است که این نوع فورمولهای قالبی کاملاً جنبۀ میتافیزیکی داشتند و در واقع بازمانده های پیوند هِگلی تفکر نویسندۀ سرمایه بودند و ربطی با پژوهشهای باز و خلاق علمی او نداشتند. اما گذار به جامعۀ بی طبقات کماکان به حیث یک امکانِ تاریخی به روی بشر باز نشان داده شد. دیترمینیزم مادی گرایانۀ نویسندۀ سرمایه از زاویۀ فارمولهایی که در بالا ذکر شدند، برای برخی از پیروان اندیشه های او شکل دگماتیزم و “جبر تاریخی” را به خود گرفت، یعنی گذار به جامعۀ فاقد طبقات یک امر محتوم، خود به خودی، “مکتوب در لوح محفوظِ تاریخ” تلقی گردید و پیروزی پرولتاریا یک ضرورت اجتناب ناپذیرِ نظام سرمایه داری پنداشته شد. نویسندۀ سرمایه عمدتاً روی این موضوع به پژوهش پرداخت تا “شرایط و پیش زمینه های گذار به جامعۀ بی طبقات” را معرفی بدارد. به دیگر سخن وی تأکید ورزید تا شیوۀ تولید سرمایه داری مورد ارزیابی قرار گیرد که چه گونه در سیر انکشافی خود “شرایط، زمینه ها و امکانِ” گذار به یک جامعۀ فاقد بهره کشی از انسان را فراهم سازد. منطقاً واضح است که فراهم آمدن شرایطِ وقوع یک امر به معنای وقوع حتمی و ناگزیر این امر نیست. اما نبودن شرایط و زمینه های وقوع یک امر، وقوع آن را ناممکن می سازد. وقوع انقلاب سوسیالیستی مستلزمِ شرایط و پیش شرطهایی است که باید در جامعه وجود داشته باشند، در غیر آن، از یک اقدام سیاسیِ توده یی انقلابی هر چه می تواند بیرون بدر آید، به جز جامعۀ سوسیالیستی! چنین است درس بزرگ نویسندۀ سرمایه در بررسی نظام سرمایه داری!

مانیفست و سپس “سرمایه“، پیش زمینه های بُنیادیِ تاریخی گذار به جامعۀ سوسیالیستی را حضورِ یک جامعۀ سرمایه داریِ انکشاف یافته معرفی می دارند. این پیش زمینه ها شرایطِ امکانِ گذار را فراهم می سازند، نی خود گذار را به حیث یک حادثۀ خود به خودی، اجتناب ناپذیر و نازل شده از آسمان! از سوی دیگر بدون این پیش زمینه ها ممکن یک انقلاب به وقوع بپیوندد ولی پیروزی آن برای ساختمان جامعۀ سوسیالیستی نامقدور است. پیش زمینه ها را باید در سه عرصه مورد ارزیابی قرار داد: اقتصادی، اجتماعی و سیاسی.

۲-پیش زمینه های سوسیالیزم،

            الف – پیش زمینه های اقتصادی:

آن گونه که در آغاز این مبحث گفته شد، عرصۀ اقتصادی که تولید و باز تولید زنده گی مادی آدمها را در بر می گیرد عرصۀ بُنیادی برای فهم تاریخ و زنده گی جامعه و حتا فهم خود انسان است. اقتصاد عامل بُنیادی است ولی نی یگانه عامل، چون عوامل دیگر (مثلاً ایدیالوژی) در یک روند عکس العملی بر اقتصاد تأثیر می گذارد.

سرمایه داری شیوۀ تولیدی است که از بستر فیودالیزم برخاسته و شرایط اقتصادی را برای گذار به سوی جامعۀ فاقد از طبقات فراهم می سازد زیرا همانگونه که انکشاف  نیروهای مؤلده راه را برای سرمایه داری باز کرد و مناسبات فیودالی تولید را بر هم زد، انکشاف نیروهای مؤلدۀ جامعۀ سرمایه داری، (علی الرغم ظرفیت عظیم این شیوۀ تولید برای سازگار ساختن خود به شرایط متنوع اجتماعی و اقتصادی)، به طور حتمی با مناسبات تولیدی یعنی مالکیت خصوصی بر وسایل تولید در تضاد قرار می گیرد، زیرا مالکیت خصوصی با توجه به سودآوری سرمایه گذاری، با راه اندازی رقابت لجام گسیخته و ده ها فاکتور دیگر راه را بر انکشاف بیشتر نیروهای مؤلده می بندد. به دیگر سخن ظرفیتهای عظیم انکشاف نیروهای مؤلده در چوکاتِ خصوصی مالکیت (که یک امر حقوقی است) نمی گنجد. این شکلِ مالکیت تولید را بی ثبات ساخته، گاه برای مدت دوامداری آن را متوقف می سازد.

انکشاف سرسام آور نیروهای مؤلد در سرمایه داری پیشرفته چنان است که برای حفظ تعادل و تضمین تداوم خود به مجموع نیروهای مادی و فکری جامعه نیاز دارد. بحرانهای ساختاری سرمایه داری به خاطر آن رُخ نمی دهند که نیروهای تولیدِ لازم در اختیار جامعه قرار ندارد. چنین نیروهایی کاملاً وجود دارند ولی موردِ بهره برداریِ برنامه ریزی شده و اجتماعی شده برای رفع نیازهای جامعه به کار انداخته نمی شوند. مالکیت خصوصی بر وسایل تولید امکان کار بُرد اجتماعی و گستردۀ آنها را مانع شده، باعث بحران اقتصادی می گردد. نویسندۀ سرمایه نگاشت: «نظام بورژوایی برای ثروتهایی که خود می آفریند بسیار تنگ است.» (مانیفست)

از این قرار شرط بایسته و ضروریِ گذار به جامعه یی که در آن نیروهای مؤلد به طور دسته جمعی و اجتماعی اداره شده، سازماندهی گردند، این است که این نیروها چنان انکشاف کرده باشند که در قالب مناسبات تولیدی حاکم (مالکیت بر وسایل تولید) نگنجند. در تاریخ بشر تنها سرمایه داریِ انکشاف یافته و پیشرفته می تواند این زمنیه را فراهم سازد. وی در “سرمایه” می نگارد: «یک جامعه نمی تواند با یک خیز یا به وسیلۀ فرمانها مراحل انکشاف طبیعی خود را لغو کند». اما کمی بعدتر می افزاید: «جامعه می تواند مرحلۀ حمل را مختصر ساخته دردهای زایمان آن را کاهش دهد.» (پیشگفتار بر چاپ اول سرمایه ، ص ۳۷). وی عناصر مثبت سرمایه داری را نیز بر می شمارد: ظرفیتِ عظیمِ نو آوریِ فنی، گسست از دنیای فیودالی با تعصبات و حاکمیتهای استبدادی آن، گسترش شهری سازی و در نهایت جهانی ساختن اقتصاد و سرمایه داری که برای نخستین بار زمنیۀ جهانشمول شدن بشر را از طریق استقرار “پیوند های واقعی جهانی” فراهم می سازد.

از دیدگاه نویسندۀ سرمایه سرمایه داری مرحله یی از پیشرفت تمدن بشر است که همزمان زمنیه را برای فرا رفتن از خود به سوی یک جامعۀ عادلانه آماده می سازد. البته ستایش این جنبۀ سرمایه داری با نقد بُنیادی او از استثمار در این شیوۀ تولید همراه است. ستایش از نگاه انکشاف نیروهای مؤلده درمقیاس جهانی است و نکوهش از دیدگاه انسانی!

انکشاف عظیم نیروهای مؤلده در سرمایه داری با صنعتی شدنِ وسیع تقریباً تمام عرصه های تولید پیوند دارد. صنعتِ بزرگ جهانی شده پیش زمینۀ استقرار جامعۀ فاقد طبقات است. این دو عنصر یعنی “صنعت گسترده” و “جهانی شدنِ” آن مقدمات الزامیِ گذار به جامعۀ سوسیالیستی تلقی گردیده است. وی می نگارد: «چنین جامعه یی تنها می تواند از شهر سر بزند نی از روستا” (ایدیالوژی آلمانی، ص ۳۸۹). جهانی شدن سرمایه داریِ صنعتیِ پیشرفته، شرط اساسی نفیِ مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است و بر بُنیاد این حُکم نویسندۀ سرمایه ظهور سوسیالیزم منطقه یی (در یک حوزه یا در یک کشور) را میسر نمی پندارد. وی داعیانه مطرح می کند که بدون صنعتِ عظیم و سراسری، یک انقلاب نی تنها به شکست مواجه می شود، بل باعث عقبگرد همه جانبۀ اجتماعی می گردد. امروز که شکست انقلاب اکتوبر را درمعرض تجربۀ خود داریم با شگفتی به پیشبینیهای وی می اندیشیم.

در ایدیالوژی آلمانی می نگارد: «انکشاف نیروهای مؤلد . . . شرط مقدمِ عملیِ مطلقاً ضروری است زیرا بدون آن قحطی به شکل فراگیر ظهور کرده و با این قحطی مبارزه برای نیازمندیهای اولیه دوباره آغاز می گردد و ناگزیر در لجنزار گذشته فرو می رویم». (صص ۶۳-۶۴) وی هرگونه اقدام پیش از وقت را – ولو با بهترین و نکوترین نیتها باشد ـ رد می کند زیرا چنین اقدامهایی به گفتۀ او به «اقتصاد صومعه یی» می انجامد، اقتصادی که فقر و ناداری را بر انسان تحمیل می کند و ساحۀ خواستها و لذتهای او را کاملاً محدود می سازد، درحالی که سوسیالیزم نیازها و خواستهای انسان را بر بُنیاد وفورِ نعمات مادیِ آماده شده در جامعۀ سرمایه داریِ پیشرفته، بیشتر از پیش می سازد. سوسیالیزم توزیع عادلانۀ ثروتهای عظیم جامعه است، نی توزیع فقر و قحطی!

اما باید خاطر نشان ساخت که شرایط اقتصادی (مقدمات اقتصادی) راکد و ایستایند؛ باید آنها را به حرکت آورد و این به حرکت آوردن به وسیلۀ آدمها صورت می پذیرد.

            ب – شرایط یا مقدمات اجتماعی،

انکشاف صنعتیِ سرمایه داری باعث پیدایش یک کتلۀ عظیم مُزد گیران (مُزد بَران = مزدوران) می شود. مُزدور یعنی کسی که در برابر کارش حقوق یا مُزد می گیرد. این کتلۀ عظیم به طور مستقیم یا غیر مستقیم درخدمت گرداننده گان چرخهای تولید و عمدتاً تولید صنعتی اند. از آنجا که مجموع آدمهایی که این کتلۀ عظیم را تشکیل می دهند به درجه های مختلف و اشکال گوناگون توسط کارفرمایان مورد بهره کشی قرار می گیرند، دارای عین منافع در برابر منافع سرمایه داران می باشند. جامعۀ سرمایه داریِ پیشرفته عمدتاً به دو طبقه تقسیم می گردد: بورژوازی و طبقۀ مُزد گیران یا پرولتاریا. باید توجه داشت که پرولتر (یا کسی که به صنف پرولتاریا تعلق دارد) به معنای سوسیولوژیکِ “کارگرِ فقیر پُشت ماشین” نیست. ایدیالوگهای بورژوازی چنین تبلیغ می کنند که دیگر چنین پرولتاریایی در کشورهای سرمایه داری پیشرفته وجود ندارد، پس تیوری نویسندۀ سرمایه دیگر با این جوامع سازگار نیست. اما این دیدِ پیش پا افتاده و تبلیغاتی مسألۀ بُنیادی و علمیِ پرولتاریا را به حیث یک “مفهوم” اقتصادی ـ اجتماعی در نظر نمی گیرد.

پرولتر یک “مفهوم” است که در برگیرندۀ آن شمار از لایه های اجتماعی است که به جز “نیروی کار” چیز دیگری را در اختیار ندارند. پرولتر یعنی فروشندۀ نیروی کار در بازارِ کارِ نظام سرمایه داری. پرولتر در بدل کار خود معاش یا مُزد دریافت می کند که صرف به بازتولید نیروی کار او مصرف می شود اما او در جریان مصرفِ نیروی کار خود ارزش و اضافه ارزش تولید می کند یعنی یک سرمایۀ نو که بر سرمایۀ موجود افزوده می شود. پرولتاریا عامل اساسی افزایش سرمایه است چون ارزش افزوده یی را که می آفریند از چنگش رها شده و به سرمایه می پیوندد. بهره کشی در همین پروسه نهفته است.

طبقۀ مُزدگیران (= پرولتاریا به حیث مفهوم) از دو بخش تشکیل می شود: ۱- مؤلدان مستقیم کالاها؛ ۲- همه آنانی که به شکلی از اشکال دریکی از مراحلِ آماده ساختن شرایط تولید کار می کنند مثل انجنیران، مهندسان کارگاه ها، آموزگاران که مغزهای لازم را برای انکشاف تکنالوژی در خدمت سرمایه داری پرورش می دهند، کارکنان عرصه های خدمات که شرایط رفاه زیست اجتماعی را فراهم می سازند، پزشکان و کارمندان عرصه های صحت که برای حفظِ نیروی کار در خدمت پروسۀ تولید قرار می گیرند، دانشمندان که نقش عمده را در اختراع وسایل جدید تولید بازی می کنند. خلاصه همه آنانی که در بدلِ کار خود مُزد می گیرند و فاقد وسایل تولید اند. «در اقتصاد سیاسی منظور از پرولتر همان مزدوری [= مُزد گیری] است که سرمایه را تولید می کند و آن را بارور می سازد.» (سرمایه، ص ۵۵).

البته مُزد یا معاشِ یک پزشک یا یک پژوهشگر علمی (در بدل کار فکری آنها) نسبت به یک کارگر عادیِ پُشت ماشین “آبرومندانه” است ولی این ویژه گی خصلت کار آنها را که همانا فروش نیروی کار به مجموع طبقۀ سرمایه داران باشد، تغییر نمی دهد. آشکار است که کار هر یک از کسانی که در هریک از مقطع هایِ زنجیرۀ تولید فعالیت دارند، “کارِ مؤلد” است و سرمایه می آفریند. بدین گونه در یک سویِ انقطابِ اجتماعی طبقۀ سرمایه داران قرار می گیرد و در سوی دیگر آن مجموع آدمهایی که از طریق شناخت علمی، مهارتهای فنی و نیروی جسمانی یک “معرفتِ کُلیِ تولید کننده” را تشکیل می دهند. همه افرادِ مربوط به طبقۀ مُزد گیران به درجه های مختلف مورد بهره کشی قرار می گیرند، از کارگر گرفته تا دانشمند! همه آنانی که به شکلی از اشکال توسط کار خود در احیا و تداومِ وسایل تولید در جامعه و باز تولیدِ خود جامعه سهم دارند متعلق به طبقۀ مُزدگیر اند. هر آن چیزی که در زنجیرۀ تولید به حیث فرآوردۀ نهایی کار تولید می شود، دیگر خصلت فردی نداشته، بل خصلت اجتماعی کسب میکند. کارگری که به طور انفرادی یک کالا را تولید می کند در واقعیت امر وسیله یی است که مجموعِ خِرد و معرفت طبقۀ مُزد گیران را به کار می اندازد. از همینجاست که فرآوردۀ کار او هر چند ظاهراً فردی است در واقعیت امر یک فرآوردۀ کار اجتماعی است یعنی خصلت اجتماعی دارد. دیده می شود که از یک سو کار ضرورتاً اجتماعی می گردد ولی از سوی دیگر مالکیت بر وسایل تولید کماکان خصوصی باقی می ماند. از این دیدگاه نیز خصلت کار (اجتماعی شدن آن) با خصلت مالکیت (خصوصی بودن آن) در تضاد قرار می گیرد.

آشکار است که با انکشاف سرمایه داری به تعداد مُزدگیران درسراسر جهان افزود می گردد. کمیت پرولتاریا (= طبقۀ مزدوران) روز به روز در سطح جهان افزایش می یابد. بدین گونه یک اکثریت عظیم آدمها در برابر منافع سرمایه قرار می گیرند. می شود این اکثریت عظیم را “دنیای کار” نامید. البته ترکیب درونی این “دنیای کار” درجهان امروز نسبت به دو قرن پیش فرق کرده است (مثلاً فیصدی طبقه کارگرِ پُشت ماشین کم شده است) اما ماهیت آن به حیث “کتلۀ بهره ده” دگرگون نگردیده است.

در نتیجه باید خاطر نشان ساخت که تنها سرمایه داریِ انکشاف یافته و پیشرفته و جهانی شده، یک کتلۀ عظیم مُزدگیر را به وجود می آورد که عقل، دانش، مهارت و نیروی کار لازم را برای ایجاد جامعۀ عادلانۀ بی بهره کشی در اختیار دارد. اما این در اختیار داشتن به معنای عمل کردن نیست. برای عمل کردن باید شرایط لازم سیاسی را در اختیار داشت.

            ج – پیش ـ زمینه ها یا شرایط سیاسی،

به دنبال فروپاشی شوروی و نظامهای سیاسی بلاک شرق تبلیغات گسترده یی به راه افتاد تا سوسیالیزم را یک تخلیل یا توهم ثابت بسازند و نظامهای نامبرده را ماهیتاً دیکتاتوری، تمامیت گرا و در تضاد با دموکراسی وانمود نمایند. در این تبلیغاتِ وسیع عمدتاً مفهوم سوسیالیزم (آنگونه که نویسندۀ سرمایه آن را دریافته بود) با آنچه درکشورهای بلاک شرق و شوروی روی داده بود عین چیز نشان داده می شد. البته نام گذاری احزاب حاکم در این کشورها و بعد در چین (حزب کمونیست) و نام گذاری جمهوری های نامبرده (سوسیالیستی) از سوی خودِ آنها و پذیرش این نامها از سوی جُنبش جهانی چپ به این مغالطه دامن می زد که گویا سوسیالیزمِ مطروحه به وسیلۀ نویسندۀ سرمایه ، دراین کشورها تحقق یافته است. اما حقیقت چیزی دیگری است. بانیان جهانبینی علمی هرگز جامعۀ پسا سرمایه داری را بدین گونه تصویر نکرده بودند! در مانیفست می خوانیم: «تمام جُنبشهای [انقلابی] تاکنون به وسیلۀ اقلیتها به نفع این اقلیتها به سر رسیده اند. جُنبش پرولتری جُنبش مستقل و خود انگیختۀ یک اکثریت عظیم به نفع اکثریت عظیم است.» یعنی حرکت سیاسیِ پرولتاریا از سوی همان “دنیای کار” (همان کتلۀ عظیم مُزدگیران که ظهور آن به حیث یک زمینۀ اجتماعی ـ اقتصادیِ خود سرمایه داریِ پیش رفته، در بالا توضیح داده شد) به نفع دنیای کار قوام می پذیرد. حرکتِ سیاسیِ کتلۀ عظیم یا اکثریت عظیم، یعنی دموکراسی! چنین است فورمِ (صورت = شکل) حرکتِ سیاسیِ پرولتاریا. البته نباید محتوا یا ماهیت آغازِ حرکتهای انقلابیِ کشورهای “سوسیالیستی” را نادیده گرفت؛ آن حرکتها ماهیت مردمی داشتند ولی “مردمی” به معنای “پرولتری” یا “دنیای کارِ” جامعۀ سرمایه نیست. انقلابهای اکتوبر و چین “مردمی” بودند ولی “پرولتری” نبودند. اما مانیفست جُنبش پرولتری را یک حرکت خود انگیخته و مستقل معرفی می کند که قوانین درونی خود را دارد و خود، خود را رهبری می کند. این حرکت در انحصار صرف پیروانِ نویسندۀ سرمایه قرار ندارد. در مانیفست پیروانِ جهانبینی علمی (و حزب آنان) به حیث “قاطع ترین و مصمم ترین فراکسیون” احزاب کارگری و آگاه ترین بخش پرولتاریا معرفی گردیده است که “از شرایط، مسیر و نتایج عمومی جُنبش پرولتری آگاهی روشن” دارند. کاملاً آشکار است که انقلاب برای براندازی سرمایه داری از سوی اکثریت عظیم مُزدگیران تحقق می یابد، نی از سوی یک اقلیت به نام این اکثریت عظیم. سوژه یا عامل انقلاب همین کتلۀ عظیم است، نی یک اقلیت آگاه و مصمم. همین نظریه در “منشور بین الملل اول” (۱۸۶۴) چنین آمده است: «رهایی زحمتکشان باید به وسیلۀ خود زحمتکشان به سر رسد.»

“طبقۀ حاکم” شدنِ پرولتاریا یعنی “احراز دموکراسی” (مانیفست). وقتی از احراز دموکراسی سخن زده می شود به این معناست که دموکراسی در جامعه مستقر است و اکثریت عظیم از طریق همین دموکراسی آن را به دست می آورد. نویسندۀ دیالکتیکِ طبیعت در پایان عمر خود صریحاً گفت: «جمهوری دموکراتیک بهترین و مناسب ترین شکل دولت برای پرولتاریاست.»یا«یک چیز کاملاً یقینی است و آن این که حزب ما و طبقۀ کارگر به قدرت نمی رسد مگر در هیئتِ جمهوریِ دموکراتیک.»(نقد طرح برنامۀ سوسیال دموکرات ارفورت، ۱۸۹۱)

کار بُرد مفهوم “دیکتاتوری پرولتاریا” به هیچ وجه به معنای استقرار دیکتاتوری سیاسی و اجتماعی نیست. “دیکتاتوری پرولتاریا” یعنی تبدیل شدن پرولتاریا به طبقۀ حاکم (از طریق احراز دموکراتیک قدرت به وسیلۀ اکثریت عظیم) و پایان بخشیدن به مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، نی به هرگونه مالکیت! بانیان جهانبینی علمی جامعۀ سوسیالیستی را چنین معرفی می دارند: جامعۀ سوسیالیستی «جامعه ییست که در آن انکشاف آزادانۀ هر فرد، شرطِ انکشافِ آزادانۀ همه گان است.» یعنی آزادی فرد (= انکشاف آزادانۀ هر فرد) بُنیاد چنین جامعه است و بدون آن نمی شود از آزادی همه گانی و اجتماعی سخن راند. با انکشاف همه جانبۀ تمام وسایل معیشتِ مادی و معنوی درجامعۀ سرمایه داری پیشرفته، شرایط و زمینه های بایستۀ چنین آزادی فردی فراهم می گردند و دیگر از دوباره غلطیدن به “لجنزار احتیاج” خبری نخواهد بود.

بورژوازی از طریق سیادتِ ایدیالوژیک و تبلیغاتی خود تا امکان دارد از طریق “دموکراسیِ شکلی و تصنعیِ سیاسی” قدرت سیاسی را حفظ می کند و بدین گونه “دیکتاتوری اقتصادی” خود را بر “دنیای کار” می آراید. ولی همینکه «این دیکتاتوری» از سوی اکثریت عظیم مُزدگیران به مخاطره افتد، چهرۀ سیاسی خود را عوض می کند و دیکتاتوری سیاسی خود را از طریق ماشین دولتی بر اکثریت تحمیل می کند. در فرجامِ این مبارزات طبقاتی است که پرولتاریا ناگزیر برای درهم شکستن دیکتاتوریِ اقتصادی (و ممکن دیکتاتوری سیاسیِ) سرمایه داران به اِعمال زور مجبور گردد و در مرحلۀ گذارِ انقلابی دیکتاتوری طبقاتی خود را تحمیل کند. اما این دیکتاتوری به معنای “اِعمال خشونت” نیست و می تواند از طریق حاکمیتِ دموکراتیک به سر برسد.

مفهوم “دیکتاتوری پرولتاریا” درمجموع آثار بانیان جهانبینی علمی تنها سه بار به کار بُرده شده است و آن هم به مفهومی که در بالا تذکر داده شد. آنان هیچ گاهی از رویکردِ دموکراتیک کنار نرفتند، چون (آنگونه که در بخش شرایط اجتماعی توضیح داده شد) انقلابِ سوسیالیستی را “کار” یک اکثریت عظیمِ “مزدوران” تلقی می کردند که با احرازِ قدرت از طریقِ دموکراتیک نیازی به اِعمال خشونت ندارد. از سوی دیگر وقتی جامعه فاقد طبقات متخاصم باشد، نیازی به دولت به حیث یک دستگاه اِعمال زور  و خشونت وجود نمی داشته باشد، پس آن اکثریت عظیمی که جامعۀ بدون طبقات و بدون دولت را می سازد، نیازی به “دیکتاتوری” ندارد. فهم این مسایل برای شناخت ماهیت رژیمهای نامنهاد سوسیالیستیِ سدۀ بیستم از اهمیت خاص برخوردار است.

در آنتی دیورنگ (بخش سوم، فصل ۲، ص ۳۱۷-۳۲۱) دربارۀ دولت در جامعۀ پسا سرمایه داری آمده است: «حکومتِ آدمها جای خود را به ادارۀ امور می سپارد» و رهبر اکتوبر این اندیشه را در “دولت و انقلاب” از خود ساخته بین جهانبینی نویسندۀ سرمایه و انارشیزم در رابطه با از بین رفتن دولت کدام تفاوت دیدگاه نمی بیند (و می افزاید که تنها وسایل نیل به آن در این دو مکتب متفاوت است).

دو نمونۀ بارز اتحاد شوروی و چین گواهی می دهند که نی تنها دولت به “ادارۀ امور” تبدیل نشد، بل به حیث دستگاه حاکمیت اقلیت باقی ماند تا این که در شوروی به طرز فاجعه آمیزی فرو پاشید. در اتحاد شوروی از دیکتاتوری گذرا و مؤقت پرولتاریا خبری نبود و جایش را یک دیکتاتوری سیاسیِ دوامدار گرفته بود. نمونۀ انقلاب پرولتری در ذهن بانیان جهانبینی علمی و رهبر اکتوبر کمون پاریس بود که انتخابات سراسری (حقِ رأی عمومی) را مسلط ساخت، دموکراسی واقعی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را در پراتیک زنده گی تحقق بخشید و برای نخستین بار برای زنان حق رأی داد (که پس از سرکوب کمون، دوباره از آنان سلب شد).

نویسندۀ دیالکتیک طبیعت در مقدمه یی که در سال ۱۸۹۱ بر جنگ داخلی فرانسه (از نویسندۀ سرمایه) نگاشت، به آنانی که از شعار دیکتاتوری پرولتاریا به وحشت افتاده بودند، چنین پاسخ داد: «خوب آقایان! میخواهید بدانید که این دیکتاتوری چی چهره دارد؟ به کمون پاریس نگاه کنید! دیکتاتوری پرولتاریا همان بود.» (ص ۲۵) بانیان جهانبینی علمی در هنگام پخته گی بینش شان بر نقش انتخابات سراسری (حق رأی همه گانی) به حیث وسیلۀ احراز قدرت و نگهداری آن تأکید ورزیدند. نویسندۀ دیالکتیک طبیعت در سالهای ۱۸۹۰ به سوسیال دموکراسی اروپایی چنین مشوره داد: «دیگر زمان ضربه های آنی و انقلابهای اقلیتهای آگاه در پیشاپیش توده های ناآگاه به سر آمده است. هنگامی که دگرگونیِ کاملِ نظم جامعه مطرح باشد، باید خود توده ها در آن شرکت کنند و باید از پیش دریافته باشند که موضوع از چی قرار است و به کدام هدف در آن (با تن و جان خود) شرکت می کنند. ۵۰ سال تجارب گذشته همین را به ما آموخت. ولی برای آنکه توده ها بفهمند که چی باید کرد، کار دراز مدت و پیگیر ضرورت است؛ دقیقاً امروز به همین کار مشغول ایم، همراه با دستآوردهایی که مخالفان ما را نا امید می سازد.» (پیشگفتار مبارزۀ طبقاتی در فرانسه ۱۸۹۵).

نویسندۀ دیالکتیک طبیعت با تکیه بر اهمیت بُنیادی حق رأی عمومی (انتخابات سراسری) برای احراز و حفظ قدرت سیاسی در واقعیت امر انقلاب سوسیالیستی را به حیث یک حرکت مسالمت آمیزِ اکثریت عظیم توده ها (= دنیای کار) مطرح کرد. اکثریتی که از پیش آگاهی و آماده گیهای لازم ذهنی را برای پیش بُردن تحول بُنیادی جامعه کسب کرده اند. بدین گونه بانیان جهانبینی علمی فورم سیاسیِ دیکتاتوری پرولتاریا را “جمهوری دموکراتیک” خواندند. از یاد نباید بُرد که این فورم تنها برای گذار از جوامع سرمایه داری به سوسیالیزم معنی دارد، در حالی که گذار از جوامع پیشا سرمایه داری به سوسیالیزم اصلاً مطرح بوده نمی تواند. آشکار است که هرگونه فورم دیگر دولت به جز “جمهوری دموکراتیک” (ممثل دموکراسی واقعیِ تعمیل شده توسط یک اکثریت عظیمِ آگاه و مصمم) قادر به ایجاد جامعۀ بدون طبقات نخواهد بود.

نقدی که آنان از “دموکراسیِ مبتذل” بورژواییِ زمان شان کردند به خاطر آن بود که آن را نیمبند و معیوب یافتند و در برابر آن دموکراسی واقعیِ “جمهوری دموکراتیک” را که همه عرصه های زنده گی آدمها را احتوا کند، در مقام یک اصل جهانشمول بشری که ضامن آزادیِ کامل انسان است، پیش کشیدند.

            د – تجارب تاریخی انقلابها،

سدۀ بیستم نشان داد که انقلاب در جایی که باید به وقوع می پیوست (کشورهای سرمایه داریِ پیشرفته) رُخ نداد و در جایی که نباید به وقوع می پیوست (روسیۀ عقب مانده وسپس چین عقب مانده) رُخ داد! آیا این واقعیتهای تاریخی بر تیوریِ گذار به جامعۀ بدون طبقات خط بطلان نمی کشند؟ آیا تیوری “راه رُشد غیر سرمایه داری” از اندیشه های خود بانیان جهانبینی علمی در هنگام بررسی وضعیت “کمونهای روستایی روسیه” بر نمی خیزد؟

نویسندۀ سرمایه در مکاتبه با یک بانوی اندیشه پرداز روسی (ویرا زاسولیچ) امکان گذارِ مستقیمِ کمونهای روستایی روسیه را به سوسیالیزم (بدون گذشتاندن مرحلۀ سرمایه داری) مطرح کرد.

در آن بحث تیوریک، وی امکان این گذار را پذیرفت ولی آن را با پیروزی انقلاب پرولتری در اروپا (یعنی در پیشرفته ترین بخش سرمایه داری آن روزگار) گِره زد؛ به دیگر سخن تنها در صورتی که کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داریِ (اروپای آن زمان) به سوسیالیزم گذار کرده باشند، می شود راه گذار کمون های روستایی روسیه را برای رسیدن به سوسیالیزم کوتاه ساخت، آن هم به شرط اینکه با اروپای سوسیالیستی پیوند یابند و با تکیه بر دستآوردهای اقتصادی، فنی، علمی و فرهنگی چنین جامعۀ پیشرفته یی، مرحلۀ طولانی انکشاف سرمایه داری را کوتاه سازند. بانیان جهانبینی علمی هیچگاهی پیروزی انقلاب سوسیالیستی را در یک کشور عقب مانده میسر نمی دانستند. آنان حتا هشدار می دادند که اگر در اثر اتفاقات تاریخی چنین انقلابهایی درکشورهای کم رُشد و انکشاف نایافته صورت گیرند، در اثر کمبود و قحطی از یک سو و تأمین روابط اقتصادی با کشورهای سرمایه داری از سوی دیگر، شکست می خورند. نویسندۀ دیالکتیک طبیعت در مشاجرۀ شدید اندیشه یی با یک اندیشه پرداز روس که ادعا داشت که روسها با داشتن روحیۀ اشتراکیِ برخاسته از زنده گی کمونهای روستایی به سوسیالیزم نزدیک تر اند تا مردمان اروپای باختری که آموزش دیده تر اند، نگاشت: «این ادعا، ادعای پوچی بیش نیست . . . برعکس، یگانه چیزی که می تواند مالکیت اشتراکی روسی را نجات دهد و امکان دگرگونی آن را به یک شکل نوین، زنده و پویا فراهم سازد، همانا انقلاب پرولتری در اروپای غربی است.» (“در بارۀ جوامع پیشا سرمایه داری” ص ۳۵۴ و ۳۵۶) همچنان آنان در پیشگفتار چاپ سال ۱۸۸۲ مانیفست می نگارند: «اگر انقلاب روس نشانۀ آغاز انقلاب پرولتری در غرب باشد و اگر هر دو یک دیگر را تکمیل کنند، در آن صورت مالکیت اشتراکی کنونی روسیه می تواند یک نقطۀ آغاز برای تکامل به سوی کمونیزم باشد». در این جا تکمیلِ مالکیتِ اشتراکیِ روسیه و تکامل بعدی آن به وسیلۀ انقلاب پرولتری در اروپا مدّ نظر بوده است، نی انقلاب سوسیالیستی در سرزمین روسیه!

هرگونه اقدامِ ولانتاریستی برای تحقق انقلاب سوسیالیستی در یک کشورِ عقب مانده از نگاه اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی، با هرگونه نیتِ نیک هم که باشد، ناگزیر به شکست می انجامد. چنین بود نگرش بانیان جهانبینی علمی.

گرامشی با ابراز احساسات ستایشگرانه در برابر انقلاب اکتوبر “آن را یک انقلاب علیه کتاب سرمایه” خواند و در جای دیگری نوشت که بلشویکها ” نویسندۀ سرمایه را رد میکنند” و “درمقابل قوانین مادی گراییِ تاریخی” قرار می گیرند.

رهبر اکتوبر(“مردِ لینا”) و تروتسکی کاملاً آگاه بودند که انقلاب روسیه با درسهای نویسندۀ سرمایه همخوانی ندارد و روی شعله ور شدن انقلاب در اروپا به ویژه آلمان خیلی حساب می کردند. ولی وقتی انقلابهای اروپایی سرکوب شدند، رهبر اکتوبر آخرین تلاش اش را برای نجات انقلاب کرد و “سیاست جدید اقتصادی” را پیش گرفت تا باشد اقتصاد روسیه را مطابق اصول تولید سرمایه داری (رقابت، سود، بار آوریِ تولید و غیره) انکشاف دهد.

امروز که یک سده از اکتوبر ۱۹۱۷ فاصله داریم میتوانیم در بارۀ ماهیتِ انقلاب اکتوبر و دیگر انقلابهایی که بر اساس آن الگو روی دادند داوری کنیم.

انقلابهای سدۀ بیستم عمدتاً در عرصه های سیاسی و اقتصادی در تقابل با سوسیالیزمی که بانیان جهانبینی علمی به حیث مرحلۀ پسا سرمایه داری مطرح کرده بودند، قرار گرفتند. نبودِ دموکراسی و آزادیهای فردی (شعار معروف سوسیالیزم: «انکشاف آزادانۀ هر فرد شرط انکشاف آزادانۀ همگان است»)، استقرار دیکتاتوریهایِ یک اقلیتِ بریده شده و بیگانه شده از کتلۀ عظیمِ دنیای کار و حتا دیکتاتوری فردی (استالین)، سلب آزادیِ عقاید دین و اجرای مراسم دینی (یادآور باید شد که نویسندۀ سرمایه در نقد برنامۀ گتا نگاشت: «هرکس باید بتواند نیازهای دینی و جسمی خود را برآورده سازد بی آنکه پُلیس در آن مداخله کند.» همچنان باید یادآور شد که وی، پیش از همه گان، مخالفت خود را با “جزای اعدام” اعلام کرد – آنچه در نخستین فرمانهای دولت شورا ها اعلام گردید)، سلب آزادیِ آفرینش هنری و ده ها تحدید در زمینۀ انکشاف آزادانۀ افراد، سیمای اصلیِ جامعۀ فارغ از بهره کشی را مسخ کردند و برای بورژوازی جهانی و دشمنان سوسیالیزم دستاویزهای دادند که از آنها تاکنون علیه نیروهای مترقی و انقلابی استفاده می کنند.

در عرصۀ اقتصادی علی الرغم کار عظیم انکشاف زیر بنایی، جوامع پسا انقلابی نتوانستند همه نیازهای مردم را برآورده سازند و در نهایت در برابر انکشاف جهان سرمایه داری تاب نیاوردند و فروپاشیدند.

شهر کُلمر – فرانسه، اکتوبر ۲۰۱۷

 

 

 

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien