حزب سیاسی و قدرت سیاسی

حزب سیاسی و قدرت سیاسی

 

 

حزب سیاسی را می شود از دو دیدگاه مورد مطالعه و تحلیل قرار داد:

  • ماهیت درونی و ساختار حزب سیاسی،
  • رابطۀ حزب سیاسی با قدرت سیاسی (همسانیها و تفاوتها).

برای فهمیدن دقیق نقش و جایگاه احزاب سیاسی در زنده گی سیاسی جوامع امروزی، بهتر است تا نخست از همه قدرت سیاسی را دقیق بشناسیم و از پی آن وسیلۀ احراز آن را – که در دنیای معاصر، عمدتاً، حزب سیاسی است مورد بررسی قرار دهیم.

  • قدرت سیاسی

از هنگامی که افلاطون در اثر معروفش «جمهوریت» مسأله قدرت و نظام سیاسی را مورد تحلیل قرار داد و مدینۀ فاضلۀ خود را (بر ضد دموکراسی و استوار بر پندار حکومتِ «خِرد و داد» از طریق رهبری فیلسوفان و متکی بر نگهبانان مسلحِ برخاسته از خانواده های نُجبا و نُخبه گان جامعه) به حیث . . . «عادلانه ترین» نظام سیاسیِ ممکن پیشنهاد کرد تا امروز، موضوع «قدرت سیاسی» در محراق علوم سیاسی قرار دارد. مبارزه در راه ایجاد یک جامعۀ مبتنی بر اصول داد، مستلزم دانستن یک بینش دقیق از پدیدۀ قدرت سیاسی است، زیرا باید دانست که آنچه در گام اول هدف یک حزب سیاسیِ چپ و مردمی است، چیست؟

از یک نظرگاهِ سطحی انگار، چنین پنداشته میشود که قدرت سیاسی در وجود دولت تمام امور جامعه را نظم بخشیده، تطبیق قوانین را کنترول کرده، امنیت عامه را تضمین میکند. این نظر، در واقعیت امر، حاکمیتِ طبقاتی و عملکرد واقعی سیادت فرادستان جامعه را پنهان میدارد. ایدیالوژی طبقات حاکم که به حیث ایدیالوژی حاکم در جامعه عمل میکند، همین نظر سطحی از سیاست و قدرت را در ذهن مردم ترسب می بخشد. پس باید تلاش کرد تا گَرد و خاکی را که ایدیالوژیهای قرون وسطایی (مثلاً شاه یا اولی الامر سایۀ خداست) یا ایدیالوژی بورژوایی (دموکراسی یعنی حکومت مردم، توسط مردم برای مردم!) بر صورت مفهوم «قدرت سیاسی» پاشانده است، سُتُرد و درونمایۀ اصلی آن را آشکار ساخت.

مبارزِ سیاسی باید دقیق بداند که «قدرت سیاسی» تنها موضوع علوم سیاسی نیست، بل چیزیست که در هر لحظه، تلاش و فعالیت او را به خود می کشاند.

جامع ترین تعریفی که تا کنون از «قدرت» به طور عام ارایه گردیده است چنین است:

«گروه به مجموعه یی از اشخاص اطلاق میشود که به خاطر تحقق یک یا چند فعالیت مشترک، بین خود روابط (پیوندهای) قاعده مند دارند. فعالیتهای دسته جمعی و انسجام کنشهایی فردیِ ناشی از این فعالیتها، تعیین قواعد و تطبیق این قواعد، همه، خواهان اتخاذ تصامیمِ معین و تحقق این تصامیم اند. قدرت مجموع روندها و نقشهای اجتماعیی است که توسط آنها تصامیم نامبرده اتخاذ میشوند، به تحقق میرسد و تمام گروه را متعهد و ناگزیر میسازند.» (ترجمه از ماست)۱

هر یک از مفاهیمِ مشمول در این تعریف کلی (چون قاعده، کنش فردی، هدف دسته جمعی و غیره) میتواند محتوای جداگانه یی بگیرد و به تعدد عرصۀ قدرت بینجامد: قدرت در یک قبیله بر اساس قاعدۀ تعلق خونی ـ تباری داشتن، قدرت در خانواده، قدرت در یک جماعت مذهبی بر اساس تعلق داشتن به یک بینش و اطاعت از اتوریته های مشخص روحانیون مذهب نامبرده، قدرت در یک سازمان سیاسی بر اساس پذیرش مرامنامه و اساسنامه و قبول کردن هدایات مقامات رهبری کننده و غیره.

بر بُنیاد این تعریف میتوان گفت که قدرتِ سیاسی در هریک از جوامع مشخصِ تاریخی (متشکل از گروهها، لایه ها، طبقات، مذاهب، نژادها و زبانهای جداگانه). به صورت بارزترین و فرازترینِ قدرتها تبلور می یابد. یعنی قدرتِ سیاسی بلندترین مظهر قدرت در جامعه است. قدرتِ سیاسی بر تمامی قدرتهای دیگر جامعه ـ در نهایت امرـ تفوق دارد. مسابقۀ یک گروه اجتماعی برای دست یافتن به قدرتِ سیاسی به خاطر آن است تا با کار بُرد آن، منافع خود را بر تمام جامعه تحمیل نماید، چون جامعه درکُل ناگزیر است از تصامیم قدرت سیاسی اطاعت کند.

پولانتزاس (Poulantzas) فیلسوف معاصر فرانسوی در اثر معروفش «قدرت سیاسی و طبقات اجتماعی» می نگارد:

«دولت این وظیفه ویژه را به عهده دارد که سطوح و لایه های مختلف یک صورتبندی {اجتماعی ـ اقتصادی} را با هم گره بزند و تعادل کُلی آنها را در این آمیزش تنظیم کند . . . از همینجاست که تضادهای سطوح و لایه های نامبرده را در ساختار خود متمرکز می سازد.» (ترجمه از ماست)۲

بدینگونه یک طبقۀ اجتماعی با احراز قدرت سیاسی، بر دولت کنترول یافته نقش و نیروی گروههایی را که با آن در دشمنی یا تضاد قرار دارند در داخل ساختار دولت و

از طریق آن در کُل جامعه، ضعیف می سازد. با این برداشت دقیق از ماهیت دولت به ساده گی میتوان فهمید که رفع ساختار تضاد آمیز دولت زمانی ممکن میگردد که وجود طبقات و لایه های متخاصم (نگفتیم متفاوت) در جامعه نفی گردد. وقتی که ساختار تضاد آمیز دولت رفع گردید، دولت به حیث یک دستگاه انتظام بخشندۀ منافع کُل جامعه (آموزش، صحت، مواصلات، فعالیتهای فرهنگی و غیره) میتواند تداوم یابد. «خاموشی دولت» (که آن را باید به همینگونه فهمید یعنی رفع ساختار طبقاتیِ تضاد آمیز آن)، آنگونه که در مارکسیزم مطرح گردیده است و بر بُنیاد تحلیلِ فلسفیِ رفع تخاصم در زیر بنای اقتصادی جامعه استوار شده است، تاکنون صرف یک طرح مبتنی بر تحلیل تیوریک است.

دولتهای کشورهای سوسیالیستیِ سدۀ بیستم در ماهیت خود همچنان کانون تمرکز تناقضهای اجتماعی ـ سیاسی باقی ماندند و در صورت خود، بیروکراسیهای حاکم بر کُل جامعه شدند. آن دولتها تحت حاکمیت احزاب کمونیستی یا کارگری قرار داشتند و احزاب دیگری به حیث نماینده های لایه ها یا طبقات دیگر اجتماعی وجود نداشتند.

حال ببینیم که یک حزب چه گونه میتواند با دستگاه دولتی گره یابد؟ آیا حزب، خود، یک «پیشا دولت» نیست؟

با در نظر داشت تعریفی که از قدرت ارایه شد، آیا حزب به حیث یک گروه متشکل، محل شکلگیری قدرت نیست؟

  • حزب سیاسی

در علوم سیاسی، معمولاً تعریف زیر را از حزب سیاسی ارایه میکنند:

«حزب سیاسی به گروه اجتماعیی اطلاق میشود که میخواهد با تکیه بر پُشتیبانی مردم به اِعمال مستقیم قدرت برسد.»۳

«تکیه بر پشتیبانی مردم» در اشکال مختلفی تبارز میکند: در دموکراسیهای بورژوایی بر اساس کسب اکثریت آرا؛ در خیزشهای انقلابیِ توده یی با شرکت مستقیم خلق (انقلاب اکتوبر، انقلاب چین) یا صرف با روحیۀ همسویی و حمایت از اقدامات مسلحانه یا مسالمت آمیز (آغاز ثور در افغانستان).

حزب سیاسی در جریان پیدایی و تکوین خود چنان شکل سازمانیی را احراز میکند که بتواند در صورت تغییر رهبران، به فعالیت و هستی خود ادامه بدهد. یا به دیگر سخن، تداوم وجود سازمان مربوط به اراده و خواست چند نفر معدود در رهبری سازمان نیست.

حزب را باید در سه بعد مورد بررسی قرار داد:

  • بُنیاد حزب چیست؟
  • سازمانیابی آن چه گونه است؟
  • رسالت و وظیفه آن کدام است؟
  • بُنیاد احزاب:

چرایی وجود حزب کدامست؟ به دیگر سخن، چرا آدمها به خاطر فعالیت سیاسی با هم متشکل میشوند؟

الف– عنصری که آدمهای مختلف را در یک حزب گِردهم می آورد، وحدت نظر سیاسی شان یا میشود گفت همسویی ایدیالوژیک شان است.

حزب از این نظر، «تجمع آدمهای دارای دکتورین واحد سیاسی است.»

البته تمام احزاب مُدرن عین اهمیت را به مسایل تیوریک قایل نمی شوند ولی تمامی آنها برای تدوین بینش واحد، ارزشهای واحد و حساسیتهای واحد برای اعضای خود، تلاش می ورزند.

ب- منافع واحد اجتماعی: ارسطو در جمهوریت آتن سه «حزب» را بر اساس مناطق بود و باش اعضای آنها،  که هر کدام منافع خاص شان را داشتند، نشانی کرده بود.

یعنی منافع اجتماعی یک طبقه یا یک قشر، بُنیاد و بُرهان وجودی تجمع افراد حزب را تشکیل میدهد.

مارکسیزم همین بینش را توسعه داد. از این دیدگاه حزب، وسیلۀ یک طبقه است که مبارزات اجتماعی آن طبقه را در عرصۀ سیاسی تداوم میبخشد. فعالیت احزاب کارگری، بورژوایی و دهقانی در جریان سدۀ بیست در اروپا بر تلقی مارکسیستی از حزب صحه میگذارد.

  • ولی وجود احزاب نژادی (مثلاً در افریقای جنوبی)، احزاب میلتی و مذهبی (مثلاً در افغانستان، پاکستان و هند) نشان میدهد که احزاب می توانند پدیده های برون ـ اقتصادی نیز باشند.

۲-  ساختار:

برخی از سیاست شناسان بر این عقیده اند که «چه گونه گی ساختار سازمان یا نحوۀ تشکیلات حزب» عنصر اساسی ماهیت یا سرشت حزب مُدرن است. مسایل اندیشه یی و برنامه یی در جایگاه دوم قرار میگیرند. از مجموع ویژه گیهای ساختاری باید دو عنصر را مقدم شمرد:

  • تداوم ساختارِ سازمان در پهنۀ زمان. یعنی عوض شدن رهبری، بُنیادهای ساختاری حزب را بر هم نمی زند. فعالیت حزب تداوم می یابد.
  • وجود نهادهای محلی که باعث بروز سلسله مراتب در ساختار حزب میشوند و زمینه را برای تقسیم قدرت و صلاحیت در داخل حزب فراهم می سازند.

برای فهمیدن ساختار حزب باید آن را  به مثابۀ یک سیستم در نظر گرفت.

سه سطح در حزب وجود دارد:

  • عناصر صف، پیوستگاه حزب با توده ها: متشکل از کمیتۀ کار، حوزه، ناحیه؛
  • ساختارهای میانی، کمیته های شهری، ولایتی و غیره، به اساس ساختارهای اداری دولتی؛
  • ارگانهای مرکزی:

ارگانهای مرکزی متشکل از سه بخش است:

الف ـ ارگانهای تصمیمگیرنده: کنگره، کنفرانس که به طور متناوب برای مشوره، بحث و اتخاذ تصمیم بزرگزار میشوند.

ب ـ ارگانهای اجرایی: تصامیم ارگانهای مشوره تی را در عمل پیاده میکنند: هیئت اجرائیه، بیروی سیاسی و غیره که از بین خود یک دفتر کوچک را همراه با رهبر حزب مؤظف می سازد. دارلانشاء و غیره.

ج ـ ارگانهای عدلی: کمیسیون نظارت و کنترول، کمیسیون تفتیش و غیره.

موازی با این ساختار، احزابی که در ارگانهای دولتی نماینده میداشته باشند، ساختارهای ویژۀ اِعمال قدرت را نیز به وجود می آورند، مثل فراکسیون پارلمانی، فراکسیونهای ارگانهای انتخاباتی، گروه وزیران و غیره.

عضویت در یک حزب سیاسی،

شرکت اعضاء در فعالیتهای حزب به درجه های مختلف صورت میگیرد:

در پایین ترین سطح، رأی دهنده گان حزب قرار دارند؛ بعد، هواخواهان حزب که خود را با همین عنوان معرفی میدارند، گاهگاه در فعالیتها و کارزارهای تبلیغاتی ـ انتخاباتی حزب شرکت میکنند. مطبوعات حزب را می خوانند و بعضاً در «سازمانهای موازیِ» وابسته به حزب عضویت پیدا می کنند. بالاتر، اعضای عادی حزب قرار دارند که حق العضویت می پردازند و در جلسات حزبی شرکت میکنند.

بالاتر از اینها فعالان حزب قرار دارند که کار تبلیغاتی، سازماندهی فعالیتهای

عملی و غیره را به عهده دارند. فعالیت حزب روی همین رده استوار است.

فراتر از این سطح، اعضای حرفه یی حزب قرار دارند که سازماندهنده گان دایمی زنده گی حزب اند.

برای سنجشِ اعتبار و فعالیت حزب دو شاخص را می توان در نظر گرفت:

یک: «میزان عضویت» که مساویست به نسبتِ تعداد مجموعی اعضای حزب بر تعداد مجموعی رای دهنده گان به این حزب. به طور مثال اگر تعداد اعضای یک حزب هزار نفر باشد و حزب نامبرده در انتخابات، صد هزار رأی به دست بیاورد، میزان عضویت در آن حزب یک در صد است.

میزانِ عضویت، شاخص مهمی در مطالعۀ زنده گی تاریخی احزاب به شمار می رود و می تواند گواه خوبی از چه گونه گی نفوذ و اعتبار حزب در جامعه باشد.

دو: «میزان فعالیت» که مساویست به نسبت تعداد فعالان حزب بر تعداد اعضای حزب؛ مثلاً اگر تعداد فعالان یک حزب صد نفر باشد و تعداد مجموعی اعضای آن هزار نفر، میزان فعالیت آن ده در صد است.

«میزان فعالیت» نشان دهندۀ رزمنده گی یک حزب سیاسی است و درجۀ تاثیر گذاری آن را در حیات جامعه نشان می دهد و افق یا چشم انداز زنده بودن آن را در آینده تصویر می کند.

تقسیم قدرت در درون حزب:

تقسیم قدرت در حزب البته توسط اساسنامه پیشبینی میگردد، ولی در عمل، میکانیزمهای دیگری در بازیِ تقسیم قدرت دخیل میگردند. مثلاً افرادی که کرسی های بلند دولتی را احراز مینمایند اگر عضویت مقامهای رهبری را نداشته باشند، در آن مقامها جاگزین میشوند.

در برخی موارد دیگر، دموکراسی به ذرایع دیگری مخدوش میگردد: انتخابات غیر مستقیم، ارایۀ لست کاندیدهای از پیش تعیین شده وغیره. این کاستیها حزب را به سازمان بیروکرات مبدل می سازد که در آن یک الیگارشی حاکمیت میکند.

ترکیب اجتماعی ـ طبقاتیِ حلقات بالایی حزب بسته به ماهیت خود حزب فرق میکند. در احزاب کارگری، به خاستگاه کارگری بیشتر زمینه داده می شود در حالیکه در احزاب بورژوایی، کارایی و مؤثریت ایدیالوژیک ـ سیاسی اعضاء در نظر گرفته می شود.

سابقۀ عضویت نیز از معیارهاییست که برای راه یافتن به حلقات بالایی، از یک حزب تا حزب دیگر فرق می کند. در احزاب انقلابی، شخصیت تاریخی اعضا نقش عمده را در تداوم عضویت شان در حلقات رهبری ـ بالایی بازی می کنند.

نقش و رسالت حزب:

رسالت حزب به این خلاصه می شود که حزب برای اعمال مستقیم قدرت دولتی، به تنهایی یا با یک ائتلاف (در چوکات  نظام سیاسیِ موجود در جامعه) یا در چوکات برنامۀ ایجاد یک نظام دیگر سیاسی، فعالیت می کند. تفاوت حزب از دیگر گروه های عقیده تی یا گروه های فشار در این است که اینها خواهان تاثیر گذاری بر قدرت اند، نی در پی احراز قدرت.

بدین گونه در جوامع دموکراتیک احزاب ممثل ارادۀ گروه ها و طبقات مختلف در بازی قدرت اند. احزاب به حیث میانجیهای فعال بین مردم و قدرت عرض اندام میکنند.

حزب از دیدگاه مارکسیزم

نخستین سند بُنیادی مارکسیزم در عرصۀ سیاسی، «مانیفیست حزب کمونیست» نام دارد.

در این سند پیدایی حزب سیاسی کارگری پيامد مبارزات خود انگیختۀ کارگران است. از آنجا که هر نوع مبارزه بین طبقاتِ دارای منافع متضاد، یک مبارزۀ سیاسی است، مبارزات عدیدۀ کارگران علیه حاکمیت مناسبات سرمایه دارانۀ تولید، درشکل

سیاسی آن متراکم شده به ایجاد حزب طبقۀ کارگر منجر می گردد. طبقۀ کارگر

در جریان مبازه اش علیه استثمارگران، از وجود خود به حیث یک طبقه آگاه می گردد. همین آگاه شدن از خود است که آن را از حالت «طبقه در خود» برون کرده، «طبقه برای خود» می سازد، یعنی به حیث یک عامل آگاه در تاریخ حضور می یابد. این عامل آگاه وسیلۀ سیاسی خود را که حزب سیاسی است به وجود می آورد تا نقش خود را مؤثرتر در پهنۀ تاریخ به سر برساند. بدین گونه حزب یک وسیلۀ گذرا و مؤقت سیاسی برای کارگران است تا مبارزۀ سیاسی آنها را علیه حاکمیت سرمایه به نتایج نهایی آن برساند، یعنی نظام استثمارگرانه را منحل سازد.

با همین برداشت از مبارزۀ طبقاتی است که مفهوم «حزب ـ آگاهی» تکوین یافت. حزب ـ آگاهی به این معناست که حزب محل تاریخیِ گِره یافتن تیوری با پراتیک سیاسی ـ اجتماعی است. حزب محل اشاعۀ اندیشه ها و جایگاه پرورش ذهنی ـ اندیشه ییِ کارگران است.

حزب جایگاه اتحاد و تشکل طبقۀ کارگر و زحمتکشان است. با این دو ویژه گی حزب به سازمان اصلی و رهبر مبارزات زحمتکشان مبدل می گردد و ویژه گی سوم را که سازماندهی مبارزات طبقاتی کارگران است، کسب میکند. دیده می شود که پیوند دیالکتیکی بین آگاهی، پراتیک و سازماندهی متکای مادی خود را در وجود حزب طبقۀ کارگر می یابد.

پس از تشکل انترناسیونال دوم (۱۸۸۹) یعنی پس از آنکه بینش مارکس دیگر به حیث گرایش مسلط در جُنبش کارگری قد علم کرده بود، مسألۀ «شکل سازمان» باعث بروز اختلافات شدید در جُنبش گردید.

در ۱۹۰۳ منشویکها جانبدار رشته های سُسُت عضویت بودند. آنان می گفتند که هرکسی که خود را سوسیال ـ دموکرات اعلام کند، باید عضو حزب تلقی گردد. بلشویکها جانبدار عضویتِ مقید، پیوندهای استوار فعالیت مستدام و انظباط آهنین عضو حزب بودند. لنین در «چی باید کرد؟» بینش خود را از حزب در شرایط اختناق تزاری توضیح داد. کژ فهمیهای بعدی به بیروکراسی حزب انجامید، در حالی که لنین، در شرایط مشخص تاریخی آن وقت، جانبدار یک سازمان با انظباط و دارای کادرهای حرفه یی بود ولی هشدار میداد که اینها «نباید به جای همه گان فکر کنند» یا «مرکزیت وظایفِ مخفی سازمان» را «مرکزیت تمام وظایف جُنبش» تلقی کنند. نشریه مرکزی سازمان به حیث «مُبلغ، مروج و سازماندۀ دسته جمعی» باید وسیلۀ تأمین ارتباط و «تبادل تجارب و اسناد» باشد.

پس از اکتوبر، انترناسیونال سوم، اصول تشکیلاتیِ واحد را برای تمام احزاب کارگری جهان تدوین کرد و روی دموکراسی درون حزبی، پیوند آن با توده های مردم، پرورش اندیشه یی اعضای حزب تکیه کرد.

پیوند یافتن حزب کمونیست اتحاد شوروی با دولت، سازمان واحد سیاسیی را به وجود آورد به نام حزب ـ دولت. نقش اصلی حزب افول کرد.

گرامشی می گفت: «هر حزبِ واحدِ حاکم ناگزیر به یک دستگاه اداری و بیروکراتیک مبدل می گردد.» این حکم داهیانۀ گرامشی که بر بینش فلسفیِ ماتریالیستی استوار است، در همه جا درست از آب درآمد. فروپاشی حزب دموکراتیک خلق افغانستان که نتوانست به موقع خود را از بدنۀ بیروکراتیک دولت جدا سازد تجربۀ تلخیست برای مبارزان چپ افغانی.

خلاصه:

  • حزب سیاسی کارگری را نباید با خود طبقه یکی پنداشت؛
  • حزب سیاسی را نباید با کُل جُنبش کارگریِ یک کشور یکی پنداشت؛
  • وظایف و رسالتهای مشخص حزب را باید در سه بُعد آن در نظر داشت: آگاهی، سازماندهی و پراتیک مبارزه.
  • تاریخییت حزب: حزب طبقۀ کارگر با به سر رساندن وظایفش، خاموش می گردد همانگونه که دولت از وسیلۀ سیاسی سیادت به وسیلۀ سازماندهی امور عامه (تحصیلات، صحت عامه، خدمات اجتماعی وغیره)
  • گذار میکند و به اصطلاحِ کلاسیکها، خاموش می گردد. تمرکز و دموکراسی دو بُعد جدایی ناپذیر موجودیت حزب اند.

نتیجه

  • پیامد تحلیل حزب و قدرت این است که هر دو متعلق به یک سنخِ واقعیت در جوامع بشری اند. حزب چنان ساختاریست که توسط آن ساختار دیگری از همان سنخ (یعنی دولت) تصاحب میگردد و از طریق آن بر کل جامعه اعمال قدرت میشود.
  • این بررسی وظایف عاجل چپ افغانی را در عرصۀ سیاسی ـ سازمانی به طور روشن نشان میدهد.
  • ۱-Encyclopaedia universalis, « le pouvoir politique »
  • ۲-Poulantzas ; « Pouvoir politique et classes sociales » ; Paris, 1968
  • ۳-Encyclopaedia Universalis ; « Le Parti politique «

 

 

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien