سخنرانی در مراسم پدرود با رفیق اناهیتا راتب زاد
بانوی افسانه یی،
اینک لحظه های پدرودِ آخرین فرا رسیده اند. بنگر، همرهانت را که از فراسوی سوگ و اندوه به اِشراقی نگه دوخته اند که تو یکی از سرچشمه های آن بودی، اِشراقی که افزون بر نور و شفافیتِ برینِ بشری، اندیشه های الماسیِ برهم زدنِ ستبرای تیرۀ بنده گی و ستم را نیز تا کلبه های فقرِ زادگاهت، به ارمغان می آورد.
تو بودی که در دامنۀ پژواکِ صدای بلورینت علیه بیداد، نسلی از پیکار جویانِ جان به کف، قامت افراخت و آن آهنگِ امید آور را تسلسل بخشید.
تو بودی که در روزان و شبان دلهره انگیزِ مبارزه، ما را به ایستاده گی و بُرده باری فرا می خواندی، چون خود، عصاره یی از مقاومتِ زنان شوربخت افغان در درازنای سده ها بودی.
تو بودی که رمز گرانجانیِ اندیشه هایِ مسلطِ زن – ستیزِ سرزمینِ وامانده ات را گشودی و دختران افغان را با حقایق مظلومیت شان آشنا ساختی.
و تو بودی که دوشادوش رفیقانت پرچم ارغوانیِ قیام را برافراختی و افقهای رهایی را به خلقی فروخفته در مصیبت نشان دادی.
آرام بخواب، قهرمان!
ما از اندیشه ها و آرمانهای والایت پاس خواهیم داشت و تا آنگاه که سپیده دمانِ آزادی و داد بر پنجره ها ننشیند در این سنگر خواهیم ماند. تو آگاه بودی که در دشوارترین روزهای شکست و یأس، رفیقان راستینِ تو پیکارِ دادخواهانه را از سر گرفتند و با همان جهانبینیِ فرهیخته که تو داشتی، باری دیگر به “جنگ سیاهیها”، بی باوریها و پشیمانیها رفتند.
تعهد انقلابی ما پا برجاست، ای بزرگ ـ بانوی تاریخ! ما فردا ها را برگ برگ با کلید هایی چون نامِ ستردۀ تو باز خواهیم کرد و به خلقِ روان- آزرده ات بشارتِ آزاد زیستی و بهروزی خواهیم بُرد.
بانوی خاوران که چو خورشید سر زدی
اشراق وار، بر شب و ظلمت گذر زدی
بودی تو نورِ سرخِ رهایی به اوج صبح
بر شبسرای تیره، دمی بال و پر زدی
با واژه های مژده رسان از قیام فجر
در گوش خامُشان، سخنِ پُر هنر زدی
گفتند بس کنید، هیاهوی کوچه ها!
با بانگ آتشین، تو صدا بیشتر زدی
تا وا شود شمامه و افسونِ بنده گی
برچهره ات غرورِ حقیقت ـ نگر زدی
تا سرنهی به ذروۀ اسطوره های داد
پرچم به دست، شعله به کانون شر زدی
چهاردهم سپتامبر ۲۰۱۴
