برگشتِ تاریخ
رویدادهای اخیرکه به افسانۀ آسیب ناپذیری امریکا پایان بخشیدند، مسایل دوران ما را درحادترین شکل آن مطرح کردند. با آنکه برای استنتاج تاریخی از این رویدادها هنوز زود است، ولی میشود خطوط یک تحلیل کُلی را روشن ساخت تا در پرتو آن به بسیج سریعتر نیروهای دموکراتیک جامعۀ ما رسید. اعلام جنگ «خیر» علیه «شر» از سوی دولت امریکا مضحکه یی بیش نیست. در واقع ایدیولوژی امپریالیزم باردیگر پندارهای نادرست خود را به حیث حقیقتهای مسلم به خورد جهانیان میدهد. رویداد ۱۱ سپتامبر و پیامدهای آن، شکل ویژه یی از تضادهای درون امپریالیزم است: یعنی جنگ «شر» علیه «شر»!
بررسی اجمالی مسایل جیوپولیتیک منطقه پیچیده گی انکشاف اوضاع رانشان خواهد داد و ما را برای گزینش راه درست مبارزه یاری خواهد کرد. به یقین درگیری مستقیم امریکا درافغانستان صفحۀ جدیدی درتاریخ کشورما خواهد گشود. نیروهای دموکراتیک و مترقی باید با هوشیاری خواستهای اساسی خلق افغانستان را مطرح کنند و درجهت پیریزی زمینه های ایجاد یک دموکراسی واقعی و بازسازی سریع زنده گی اقتصادی ـ سیاسی جامعه، مسؤولیتهای امریکا وجامعۀ بین المللی را نشان دهند. امریکا و متحدان آن باید به جبران اعمال شان که باعث ایجاد وضع اسفناک کنونی افغانستان شده است، بپردازند!
الف: افغانستان در مرکز جهان
- تاریخ پایان نیافته است! برعکس برداشت ایدیولوژی نیولیبرالیستی، جهانی شدن سرمایه داری به هیچ وجه به تضادهای این نظام پایان نبخشیده، بل، آنها را حادتر و گسترده ترمیسازد. هم زمان با مطرح کردن «سود» به حیث یگانه «اصل» و یگانه معیار، تمامی ارزشهای معنوی بشر به حاشیه رانده میشود. در واقع معنویت بشرکه از هزارها سال بدین سو والاترین ارزشهای انسان را درخود متبلورساخته است، به حیث یک «پدیدۀ ارتجاعی»! و بازدارندۀ پیشرفت مطرح میشود. بحران معنویت در واقع جزیی از روند جهانی شدن سرمایه و ایدیولوژی آن است. زمانی که پایه یی ترین اصول و ارزشهای بشری به حیث پدیده های بیهوده تلقی شوند، راه برای اقدامهایی باز میشود که برای «منطق سود» و اندیشه پردازان آن غیرقابل تصوراند. ضعف دستگاه دولتی امریکا در رابطه با حوادث ۱۱ سپتامبر در واقع نمایانگر ضعف تمام دستگاه ایدیولوژیک جهان نیولیبرالیستیست که توان درک پیچیده گیهای زنده گی امروز بشر را ندارد.
قرار دادن «تمدن غرب» در برابر «تمدن اسلامی» یا تمدن غیرغربی دنبالۀ همین کج اندیشی ایدیولوژیک است که امریکا پادافرۀ آن را پرداخت.
نخستین درسی که میشود ازحوادث اخیرگرفت، این است که یک قطبی شدن جهان به هیچ وجه به معنای استقرار «صلح جاویدان اجتماعی» درمقیاس بشر نیست. تناقضها و تضادهای این جهان، در اشکال بسیارحاد و ناشناخته بروز میکنند.
جُنبشهای دموکراتیک و به ویژه چپ افغانی وظیفه داردند تا سرشت نظام استیلاگرانۀ سرمایۀ نیولیبرالیستی را به حیث سرچشمۀ بیعدالتیهای جدید درجهان افشا نمایند. یورش تبلیغهای جهان سرمایه که امریکا را یک کشورمظلوم جلوه میدهد، در واقع اهانت به خلقهاییست که هنوز زخم جنگ افزارهای امریکا را برتن و روان شان دارند.
- ُبنیادگرایی سیاسی مذهبی که درتلاش کانالیزه کردن مطالبات برحق خلقهای زیرستم و نادار است، از تمام زمینه ها درجهت تشدید تناقضهای محلی و منطقه یی و نظامی ساختن آنها استفاده مینماید تا باشد تمامی مسایل جامعه بامعیار یگانۀ «مذهبی»/ «غیرمذهبی» (که دربینش آنان مفهوم «ضد مذهبی» را میگیرد) سنجیده شوند و مرزبندیهای طبقاتیـ اجتماعی جای شان را به مرزبندیهای مذهبی بدهند. این طرز نگرش و عمل در واقع توجه انسان زحمتکش را از مسایل اساسی اقتصادی ـ اجتماعی و در نهایت از مسایل مربوط به رهاییش از چنبرۀ استثمار و ستم، منحرف ساخته، پیامدی جز تداوم نظامهای مبتنی بر استثمار نخواهد داشت. رویدادهای اخیر در داخل افغانستان کوچکترین دگرگونیی درخصلت تاریخی نیروهای درگیر وارد نخواهدکرد. تشدید تضادهای درونی ارتجاع حاکم درافغانستان و منطقه از یک سو و داخل شدن مستقیم امریکا و همپیمانهای آن در روندهای جاری کشور، زمینه های جدیدی را دراختیار نیروهای مترقی و دموکراتیک قرار میدهند تا سیمای قرون وسطایی هرگونه اسلامیزم سیاسی را (جهادی تا طالبی و غیره) افشا نمایند و تشکل یک دولت غیرمذهبی را براساس اصل جدایی دین از دولت، در دستور روز قراردهند. اسلامیزم سیاسی عبارت از وسیله سازی ایدیولوژیک اسلام برای مقاصد سیاسیی که هیچ گونه ربطی با اصول اسلام ندارد. در عقب این دستگاه اندیشه یی، ایجاد یک نظام توتالیتار طراز فاشیستی نهفته است، نی ایجاد یک جامعۀ واقعی اسلامی! این بار نباید گذاشت به بهانۀ عقبمانی ذهنی جامعۀ افغانی، به روحانیت مرتجع امتیاز داده شود.
- «نهضت آیندۀ افغانستان» مطابق اصول خود باور دارد که اهداف به هرپیمانه یی که شریف باشند – توجیه گر وسایل نیستند. ما برانیم که تنها از طریق کار بُرد وسایل شریفانه میشود به اهداف انسانی جُنبش دموکراتیک افغانستان رسید. اگر از یک سو نمیشود رویدادهای ۱۱ سپتامبر را تقبیح نکرد، از سوی دیگر ناگزیر باید ابراز تأسف کرد که تنها اقدامهایی درچنین سطح توجه زمامداران امریکا و وابسته گان اروپایی شان را به جدی بودن مسایل جهان معطوف ساخت. آیا آنان سنگینی سیادت نیروهای قرون وسطایی را برشانه های خلق بیدفاع افغانستان احساس میکردند؟ آیا تا پیش از انفجار پنتاگون نمیدانستند که دولت نظامی ـ مذهبی پاکستان تکیه گاه اساسی نیروهای قرون وسطاییست؟ مگرخود این دولت را چنین نساخته بودند؟
- «جنگ تمدنها»! تیوری «برخورد تمدنها» توسط ایدیالوگ امریکایی سامویل هنتینگتون «Samuel Huntington» در پیروی از شیوۀ پرداخت اندیشه یی آرنولد توینبه «Arnold Toyenbee» و اوسوالد سپنگلر «Oswald Spengler» وضع گردید. وی بر آن است، که پس ازپایان تشنجهای ملیگرایانه از پی سقوط و فروپاشی استعمار، دوران برخورد بین تمدنهای جهان آغازیافته است. غرب، چون موضع هژمونیک و تجهیزهای بسیار پیچیده جهت فاسد ساختن تمدنهای دیگر را دارد، ناگزیر آماج حملۀ تمدنهای دیگر قرارمیگیرد. بدین گونه مسألۀ اساسی، تناقض بین ارزشهای معنوی تمدنهای گوناگون است، نی تناقضهای طبقاتی درمقیاس جهانی، یا تقابل بین فقیر و دنیای غنی غرب. هنتیگتون برآن است که «ارزشهای جهانشمول وجود ندارند». از نظر او چون جوامع متنوع جهان به مسایل اساسی زنده گی مانند تولد، پرورش، عاطفه، رنج، ازدواج، مرگ و غیره، دیدگاه همسان ندارند، نباید دموکراسی، حقوق بشر و آزادی زن را ارزشهای جهانشمول شمرد و در پی تحمیل آنها بر جوامع دیگر بود! از دیدگاه این تیوری، رویدادهای اخیر درمتن همین «استراتیژی ضدغربی» جا دارد. اندیشه پردازان اسلامیزم بُنیادگرا در واقع طرزِ دید هنتیگتنون را دنبال میکنند: آشتی ناپذیری بینش آنان از اسلام با ارزشهای غرب. در واقع هر دو نگرش وظیفه دارند تا به نام تنوع تمدنها، تمام مسایل اساسی زنده گی اجتماعی ـ اقتصادی انسان امروز را به «برخورد تمدنها» خلاصه سازند. آشکار است که این دو بینش دو ایدیولوژی ضد بشری اند که آب در آسیاب بهره کشان جهان میریزند و مانع آگاه شدن «بشر فقیر» از حقوق انسانی شان میشوند.
ب – تسلط ارتجاع مذهبی درمنطقه
۱ـ روسیه و آسیای مرکزی
پس از فروپاشی شوروی، اثر گذاری مستقیم «جمهوریهای همسایۀ شمالی» در امور داخلی افغانستان خیلی ضعیف شد. نظامهای مسلط درجمهوریهای نامبرده، دربرابر مسایل عدیده یی چون نوسازی مؤسسات سیاسی، روسی زدایی (غیر روسی سازی) زنده گی اجتماعی ـ فرهنگی، گذاربه اقتصاد بازار، نگهداشت حاکمیت یا نفوذ احزاب حاکم قدیم، تهدید اسلامیزم سیاسی و به ویژه مسایل قومی، زبانی و مذهبی قرارگرفتند. این درگیریها به طورطبیعی امکان نفوذ و مداخلۀ قدرتهای حاکم جمهوریهای آسیای مرکزی را در امور داخلی افغانستان از بین برد.
روسیه با هراس از تکرار رویدادهای چیچین و داغستان، درحراست از سرحدهای جنوبی جمهوریهای همسایۀ افغانستان مانند گذشته فعال مانده است. حمایت روسیه از نیروهای شمال در برابر طالبان در چوکات استراتیژی آن کشور مبنی برحفاظت سرحدات جنوبی و نگهداشت شعلۀ جنگ و خشونت در برون از مرز های شوروی قدیم، مطرح بوده است. تا رویداد ۱۱ سپتامبر، منافع روسیه در تداوم جنگ در درون مرزهای افغانستان نهفته بود تا در استقرار صلح به سود یکی ازطرفهای درگیر که باعث انتقال مسایل و درگیریهای جدید مذهبی، قومی و نظامی درداخل حوزۀ منافع استراتیژیک آن کشورمیشد.
حمله های ۱۱ سپتامبر به حیث یک تحفۀ آسمانی چشم اندازهای جدیدی را برای استراتیژی منطقه یی روسیه باز کردند. با پیوستن به مواضع امریکا، حاکمان روسیه درانتظار برچیده شدن پایگاههای اساسی اسلامیزم نظامی در اطراف سرحدات شوروی قدیم اند تا باشد هم زمان کار خیزشهای اسلامیستی را درمناطق مسلمان نشین خود نیز یک سره کند. اما امکان حضور گستردۀ نظامی امریکا درمنطقه این رویای طلایی زمامداران ماسکو را کابوس آمیز میسازد. پذیرش حضورنظامی امریکا از سوی ماسکو بسته به امتیازهایی خواهد بود که امریکا به روسیه واگذار خواهدکرد. جمهوریهای همسرحد افغانستان برای کمایی کردن چند ملیون دالر و سرکوب اسلامیزم افراطی حاضراند سرزمینهای شان را به پایگاه عملیات نظامی در منطقه تبدیل نمایند.
۲- تیوکراسی ایران
نظام ایران یکی از خشنترین نظامهای توتالیتار مذهبی درتاریخ معاصر بشر است. دستگاه متمرکز و هرمی تشیع در واقعیت امر یک «پیش ساختار دولتی » بود که با ساده گی بردستگاه دولت شاهی ایران (متمرکز و هرمی) درآمیخت. ثبات نسبی دولت امروزی ایران ناشی از همین آمیزش «قدرت مذهبی» با «دستگاه سیاسیست». تمام شئون زنده گی اجتماعی درایران زیر چتر ایدیولوژی حاکم قرار دارد. ایدیولوژی حاکم تلاش میورزد تا ناخویشتنی سیاسی ـ اقتصادی و بیعدالتی اجتماعی ناشی از آن را زیر چادرِ «ولایت فقیه» کتمان کند. اقدامهای سیاسی مبنی بر راه اندازی انتخابات وغیره در داخل یک «نظام بستۀ مذهب سالارانه» صورت میگیرند که درواقعیت امرچیزی جزتخدیر ایدیولوژیک توده ها نیست. تاکنون حمایت دولت تیوکراتیک ایران از گروه های تشیع افغانی و پاکستانی و نیروهای شمال در برابر طالبان دردایرۀ استراتیژی «صدور انقلاب اسلامی طراز ایرانی» کشورهای همجوار صورت گرفته است. جلوگیری از تحکیم مواضع طالبان در افغانستان که میتوانست خطرهای جدیی را برای حاکمیت تشیع در ایران درچشم انداز نفوذ آن درکشورهای آسیای مرکزی به بار آورد، عنصر دیگری بود که مقامهای ایرانی را به پشتیبانی از گروه های سنتی ضدطالبی درشمال میکشاند.
تداوم جنگ فرسایشی درافغانستان جزِسیاست منطقه یی ایران بود. افغانستان ضعیف و چند پارچه همیشه به سود حاکمیتهای ضدمردمی ایران بوده است.
۳- مواضع چین و ارتجاع نظامی ـ مذهبی پاکستان
سیاست منطقه یی ارتجاع مسلط درپاکستان همیشه روی دو اصل استوار بوده است: ضدیت با هند و تضعیف حاکمیت ملی افغانستان. تا فروپاشی شوروی، روابط حسنۀ هند با شوروی و افغانستان دو پیامد مهم درموضعگیری ابرقدرتها داشت: حمایت پیگیر امریکا از پاکستان و تبدیل کردن این کشور به یکی از ژاندارمهای منطقه یی و نزدیکی چین با پاکستان بربُنیاد مخالفت مشترک آنها با هند.
فروپاشی شوروی به تجرید هند درمنطقه انجامید. امریکا در این اواخر درموضعگیری ضد هندی خود تجدید نظرکرده خواهان برقراری مناسبات نزدیک با هند شده است تا باشد امکان بهره گیری از ظرفیتهای بالقوۀ انسانی و استراتیژیک هند را در برابر گسترش ساحۀ نفوذ چین در آسیا، درموقع لازم دراختیار داشته باشد. رویداد ۱۱ سپتامبر و آماده گی هند برای همکاری با امریکا، روند نزدیک شدن دوکشور را سریعتر ساخت.
تحکیم مواضع طالبان درافغانستان راه را برای فعالیتهای گروه های اسلامیستی درنواحی مسلمان نشین غرب چین بازتر میکرد. حمایت چین ازمجاهدین در برابر شوروی دیگر به تاریخ تعلق دارد. منافع کنونی چین درتضعیف «اسلامیزم» در منطقه است.
درگیربودن حکومتهای پی در پی پاکستان درجنگ افغانستان دو اثر منفی در زنده گی اجتماعی ـ سیاسی این کشور داشت: تحکیم مواضع نیروهای نظامی و سازمانهای افراطی مذهبی از یک سو و تضعیف و سرکوب نیروهای مترقی ازسوی دیگر. مذهبی سازی روز افزون دولت زمینۀ گسترش نفوذ سیاهترین نیروهای ارتجاع مذهبی را فراهم ساخت. حمایت دولت از سازمانهای شبه نظامی مذهبی به ویژه از گروه های متعلق به جهاد درکشمیر عملاً حکومت نظامی را به یک نظام توتالیتار مذهبی تبدیل کرده. امروز در پاکستان نیروهای متعلق به یک الترناتیف احتمالی دموکراتیک درمواضع بسیار ضعیف قرار دارند.
پس از رویداد ۱۱ سپتامبر، سرنوشت پاکستان درچهار راه تاریخ قرار گرفته است؛ از یک سو کنار آمدن با امریکا علیه اسلامیزم نظامی اگر با تصفیۀ دستگاه دولت و به ویژه تصفیۀ اردو و دستگاههای استخباراتی همراه نباشد، احتمال قوی سرنگونی حاکمان امروزی توسط یک کودتا وجود دارد که راه را برای پیروزی افراطی ترین سازمانهای اسلامیستی بازخواهد کرد. از سوی دیگر تصفیۀ دورن دولت بدون انحلال سازمانهای شبه نظامی اسلامیستی خواست امریکا را برآورده نمیسازد.
بدین گونه سرکوب نیروهای افراطی اسلامیستی درپاکستان یگانه چشم انداز منطقی برونرفت از وضع نا به سامان سیاسی ـ اجتماعی آن کشوراست.
ج – وضع کنونی و وظایف جُنبش چپ
۱- وضعیت سیاسی
از بدو پیدایی «نهضت آیندۀ افغانستان»، به طورمستمر پیشنهادهایی به نشانی «آینده» میرسند، مبنی بر پرداختن به رویدادها و مسایل جاری داخل کشور. تمام این پیشنهادها از حُسن نیت و بیشترینه از روی عاطفۀ دیرین به زادگاه و دلبسته گی به سرنوشت ملیونها هموطن مان ـ که درشرایط قرون وسطایی زیر چکمه های تفنگداران دو شاخۀ ارتجاع مذهبی به سر میبرند ـ مطرح میشوند.
نسل «ثوردیده» که جز نظام تک حزبی، ساده سازیهای ایدیولوژیک سیاست، صف آراییهای «روشن» بین دوست و دشمن و در نهایت کوچکسازی گستردۀ پراتیک سیاسی مبارزان به «دفاع مسلحانه از انقلاب» چیز دیگری را نشناخته است، درگیر بودن در رویدادهای جاری داخل کشور را یگانه شکل مبارزۀ سیاسی میپندارد.
مسایل مربوط به پراتیک سیاسی به یقین درمرکز نوسازی بینش سیاسی ـ اندیشه یی جُنبش دموکراتیک افغانی قرار دارند. نخست از همه باید گِرهَی ترین و اساسی ترین وظایف مبارزان چپ را در وضع کنونی مشخص بسازیم.
با آنکه درجای دیگر دربارۀ «وضعیت سیاسی» به حیث مقولۀ اساسی پراتیک سیاسی به طور مفصل گفته ایم. در این جا به یادآوری فشردۀ چند اصل پراتیک سیاسی میپردازیم:
تحلیل مشخص یک وضیعت سیاسی پیش شرط پراتیک آگاهانۀ سیاسی درجهت دگرگون ساختن وضعیت نامبرده به سود این یا آن گروه یا طبقۀ اجتماعیست.
عنصراساسی یک وضع مشخص سیاسی را تلفیق فعالان اجتماعی (گروهی یافردی) با متن تاریخ تشکیل میدهد. یک گروه زمانی میتواند برحوادث سیاسی ـ اجتماعی تأثیر وارد کند و در نهایت مسیر آنها را به سود خود دگرگون سازد که در وضع سیاسی شرکت داشته باشد این شرکت توسط وسایل سیاسی – اجتماعی صورت میپذیرد. درجۀ اثرگذاری و مؤثریت هریک از این وسایل
ازیک سو به درجۀ انکشاف و تکامل سیاسی ـ فرهنگی یک جامعه و از سوی دیگر به ویژه گی خود وضع سیاسی بسته گی دارد.
عمده ترین وسایل نامبرده ازاین قرار اند:
- جُنبشهای سیاسی و احزاب؛
- سازمانهای اجتماعی و سندیکاها (اتحادیه های صنفی) به حیث شبکۀ مستقیم استقرار هژمونی طبقاتی؛
- نیروها و سازمانهای نظامی.
پراگنده گی مبارزان دموکرات و چپ افغانی ازپی فروپاشی حزب ـ دولت در «ثورثانی»، عملا ً جُنبش چپ را از وضع سیاسی بیرون کشید. این که ما به انعکاس رویدادهای جاری کشورما میپردازیم یا خیر، موضعگیری ضدبشری این یا آن گروه را افشا کنیم یا خیر، یا فلان افسر اردوی سابق را برای خدمت به این یا آن گروه درگیر بفرستیم یا خیر، به هیچ وجه ما را دوباره داخل وضع سیاسی – اجتماعی کشور نخواهد ساخت. برای داخل شدن در وضع سیاسی، باید دارای یکی از وسایل برشمرده در بالا بود. وظایف اساسی دموکراتها و چپیها دیگر کاملاً روشن است: نوسازی جُنبش چپ همراه با نوسازی اندیشه یی، سازمانی و شگردهای پراتیک سیاسی آن. تا زمانی که ما چنین وسیله یی را دراختیار نداشته باشیم، نخواهیم توانست برمسیرحوادث در افغانستان به سود آرمانهای زحمتکشان تأثیر وارد کنیم. به هدر دادن انرژی انسانی مبارزان چپ و منحرف ساختن توجه از این وظیفۀ اساسی، یک سره به زیان دموکراسی و ترقی در افغانستان است. خلاصه این که: در وضع کنونی، اساسی ترین هدف همانا تشکل وسیلۀ سیاسی برای تحقق آرمانهای زحمتکشان است.
۲- «منافع ملی» و «منافع خلق»
تاچندی پیش شماری ازمبارزان دیروزی چپ زیر شعار فعالیت برای صلح، برنامه های احتمالی امریکا را درجهت تعویض الیگارشی طالبان با یک حکومت دست نشاندۀ دیگر، مطابق به «منافع ملی» تلقی کرده، حمایت از آن را وظیفۀ نیروهای مترقی و دموکراتیک افغان میخواندند.
اینک که زمینه های عملی تحقق چنین برنامه یی فراهم شده میرود، روی تحلیل محتوای سیاسی – ایدیولوژیک حُکم نامبرده مکث میکنیم.
در بالا دیدیم که نیروهای دموکراتیک و چپ در وضع سیاسی جامعه حضور ندارند. بدین گونه تحولهایی که درآیندۀ نزدیک درعرصه های نظامی و سیاسی کشور روی خواهند داد، خارج از اراده و ساحۀ نفوذ آنها صورت خواهند گرفت. این واقعیت تلخ نی تنها به مبارزان چپ روشن است، بل، برای تمام سیاستگران استراتیژیست امریکا و کشورهای منطقه نیز وضاحت کافی دارد. دعوت مبارزان صادق دیروزی به حمایت از«برنامه های امریکا» در واقعیت امر یک بازی اغواگرانه و یک فریب کاری نابخشودنیست.
مفهوم «منافع ملی» ناگزیر در برابر مفهوم «منافع بیگانه و فراملی» بار معنایی کسب میکند. این مفهوم در ترمینولوژی جُنبشهای رهاییبخش ملی دردوران مبارزات ضد استعماری و ضدامپریالیستی ساحۀ وسیع کاربُرد داشت. مثلاً ملی ساختن نفت در ایران که عملاً به تاراج بخشی از داشته های سرزمین ایران توسط شرکتهای بیگانه پایان بخشید، به سود منافع ملی ایران بود. متوقف ساختن تحلیل به تنها «منافع ملی» در واقعیت امر بازنمایاندن بخش کوچکی از حقیقت است. مسألۀ مرکزی همانا مسألۀ نظام طبقاتی، سرشت دولت حاکم و تناسب قوای سیاسی درجامعه است. اگرحاکمیت سیاسی به دست نماینده گان واقعی خلق باشد، دفاع از «منافع ملی» درخط موازی دفاع از «منافع خلق» قرار میگیرد، درصورتی که مغایر منافع زحمتکشان کشورهای دیگر واقع نشود، در غیرآن، چیزی جز چکیده یی از همان ناسیونالیزم تنگنظرانه نخواهد بود. زمانی که استالین و دنباله روان او منافع شوروی را فراتر ازمنافع تمام جُنبش گارگری قراردادند، در واقعیت امر سوویتیزم را به حیث یک پوشش ایدیولوژیک و تبلیغاتی جهت کتمان ناسیونالیزم به کارگرفتند.
در اوضاع جاری کشور، مطرح کردن «منافع ملی» به حیث اصل مقدم در واقعیت امر یک شعار عوامفربیانه است که به بهانۀ استقرار صلح، به سیادت ارتجاع، سیمای دلپذیرتر ارزانی میدارد و تسلط امپریالیزم و تاریکترین نیروهای منطقه را برسرنوشت کشور تداوم میبخشد. استقرار صلح به خودی خود مسایل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ملی افغانستان را حل نخواهد کرد ـ البته جانبداری از صلح به حیث شرط اولی زنده گی نورمال اجتماعی خواست طبیعی تمام آدمها به ویژه مبارزان دموکرات و چپ است.
۳ – وظایف امروزی مبارزان چپ
درطرح مسایل:
درگیرشدن امریکا در روند جاری سیاسی ـ نظامی افغانستان به احتمال اغلب به برچیده شدن سیادت طالبان خواهد انجامید. وظیفۀ نخستین نیروهای دموکراتیک و چپ این است تا نگذارند این دگرگونی به تعویض یک شاخۀ ارتجاع مذهبی توسط شاخۀ دیگران خلاصه شود. باید به جدیت تمام مطالب اساسی خلق افغانستان را در برابر ذهنیت جهانی و جامعۀ بین المللی مطرح کرد. درگام نخست میشود این خواستها را پیش کشید:
- استقرار یک نظام دموکراتیک و یک دولت چند ملیتی مبتنی بر قانون؛
- انفاذ یک قانون اساسی دموکراتیک همراه با ارگانهای انتخابی قانونگذار از سوی مردم؛
- آزادی احزاب سیاسی و منع فعالیت گروه هایی که مذهب را وسیلۀ سیاسی میسازند؛
- سهمگیری عادلانۀ تمام ملیتها درامور دولت مرکزی؛
- جبران خساره های ناشی از مداخلۀ کشورهای بیگانه در امور داخلی افغانستان از سه دهه بدین سو؛
- ایجاد صندوق (فوند) بین المللی جهت کمک به نوسازی زیربنای اقتصادی و تجهیزات کشور؛
- تصویب یک میثاق بین المللی جهت حفظ سرحدات افغانستان در برابر تجاوزهای احتمالی کشورها یا گروه های مسلح فرستاده شده از خارج. تطبیق این میثاق باید از سوی جامعۀ اروپایی، امریکا، روسیه و چین تضمین گردد.
درتشکل سیاسی – سازمانی
ناگفته پیداست که تحقق این خواستها وابسته به تناسب قوای سیاسیست.
نیروهای دموکراتیک باید به تشکل شبکۀ وسیع سازمانهای اجتماعی و سیاسی خود دست یازند و آهسته آهسته درجهت ایجاد احزاب گسترده ـ بُنیاد گام بردارند. در تقسیم وظایف باید هُشیاری خود را حفظ کرد. وظیفۀ برچیدن نیروهای افراطی مذهبی از منطقه به دوش کسانیست که خود آنها را ایجاد، تجهیز و تمویل کرده اند یعنی مقامهای امریکا و همپیمانهای آنها، نیروهای دموکرات و چپ هدف استراتیژیک دیگری درتاریخ دارند: بسیج توده های زحمتکش و تجهیز آنها با اندیشه های نوین به منظور ایجاد یک نظام سیاسی – اقتصادی مبتنی برعدالت اجتماعی!
نشر شده در شمارۀ ۹ نشریۀ «آینده» (میزان ۱۳۸۰ مطابق اکتوبر ۲۰۰۱)
