تصفیۀ حساب با گذشتۀ مان
فرجام هر روند تاریخی، آغاز روند یا روندهای دیگر تاریخیست. مطابق این پیوستار دیالکتیکی تداوم و گُسسُت، تجلی دوبارۀ جُنبش چپ افغانی ناگزیر پایان دوره یی از جُنبش چپ افغانیست.
شهامت انقلابی درعرصۀ تفکر از ما میطلبد تا به معتقدات دیروزین مان با چشمانی فراختر بنگریم سره را از نا سره جدا سازیم؛ دردفاع از منافع انسان زحمتکش که دلیل موجودیت ما به حیث یک نیروی چپ و انقلابیست ـ پا بفشاریم و درطرد باورهای دگم گونه و جزمیات بی لزوم، از نوآوریهای اندیشه یی نهراسیم.
شهامت انقلابی درعرصۀ پراتیک از ما میخواهد تا فروپاشی سازمانهای چپ دیروزی را پایان جهان نینگاریم و با متانت و استواری در راه تشکل جدید مبارزان راه حق و عدالت گام برداریم.
سود مندیهایی درشکست وجود دارند که نمیشود آنها را درمراحل فرازمند جُنبش و به ویژه درهنگام پیروزی دید؛ شکست پرویزن تاریخ است، مطلوب و روینده را از نامطلوب و پوسیده جدا میکند، عناصر انگل را از بدنۀ پویش میزداید. شکست نیز قهرمانزاست!
با این تمهید که آشکارا رنگ عاطفی دارد میرسیم بر مسألۀ «تصفیۀ حساب».
سه پرسش مطرح میشوند:
- تصفیۀ حساب با کی؟
- تصفیۀ حساب درکدام زمینه ها؟
- تصفیۀ حساب برای چی؟
۱- تصفیۀ حساب در کدام زمینه ها
الف: در عرصۀ تفکر یا به قول متداول در عرصۀ «ایدیولوژیک»
مارکسیزم که با دستاوردهای فکری و تیوریک انگلس، لینن، تروتسکی، مائو، لوکاچ، آلتوسر، هانری لوفرو و دیگر تیوریسنهای سدۀ بیست غنا یافت، به حیث منسجمترین و هم زمان بازترین دستگاه علمی ـ فلسفی پویا، نقاد و خود ـ نقاد درعرصۀ تفکر اجتماعی بشر جا گرفت. این دستگاه در پیوند دیالکتیکیش با واقعیت اجتماعی، پیوسته در «اثبات» و «نفی» قرار دارد. نی انتزاع محض واقعیت است (بازتاب ساده)، نی تماشاچی راهنما (سمتدهندۀ سادۀ واقعیت).
مارکسیزم ریشه در دینامیزم واقعیت دارد (ریالیزم و تیوری شناخت آن از همین جا نشئت میکند) و هم خواهان دگر سازی واقعیت است (تیوری و پراتیک انقلابی).
رابطۀ جُنبش انقلابی افغانی با این دستگاه اندیشه یی (نمیگویم ایدیولوژی) چی بود؟ این رابطه ـ دریغا ـ نامزدیی بود که به پیوند نینجامید؛ چرا؟
ازیک سو: شرایط ذهنی پذیرش مارکسیستی که خواهان پیشزمینه های استدراکهای غنی علمیست، به ویژه درعرصۀ جامعه شناسی درجامعۀ عقبماندۀ افغانی وجود نداشتند. انقلابیون چپ از ورای ساده سازیهای ایدیولوژیک آن زمان (دهه های۵۰ ـ۶۰ میلادی) که مارکسیزم ـ لنینیزم را به جُنگی از نُسخه های معرفت و عمل به ویژه برای راه اندازی احزاب انقلابی وابسته به «سوسیالیزم موجود» تبدیل میکرد، با تفکر مارکس آشنا شدند. عقبمانی فرهنگی ـ علمی جامعۀ افغانی امکان تحلیل عمیق و همه جانبۀ مسایل جامعۀ افغانی را نمیداد.
دینامیزم انقلابی جهانی پیوند تفکر ـ عمل را برای انقلابیون افغان معکوس ساخته بود: عمل ـ تفکر! به هرصورت میباییست سازمان انقلابیی معتقد به مارکسیزم ـ لنینیزم شکل میگرفت، که گرفت. اما تلاش برای درک ویژه گیهای جامعۀ افغانی درسطح یک «خواست قانونی» و یک «عطش تیوریک علمی» هم چنان باقی ماند زیرا دانشمندان مستقل و غیر وابسته به چپ، درعرصۀ «جامعه شناسی تطبیقی» کار بزرگی را انجام نداده بودند که می شد بربُنیاد آن، به درک جامعۀ افغانی رسید.
ح. د. خ. ا از نگاه اندیشه و تفکر، شاخه یی از بقایای «سومین بین الملل کمونیستی» (بعدها نام «دفتر اطلاعاتی کمونیستی» را گرفت) بود که بر فراز جامعۀ افغانی روییده بود. این شاخه کدام ریشۀ اندیشه یی درجامعۀ افغانی نداشت.
از سوی دیگر: شرایط عینی درک مارکسیزم به حیث جهانبینی پرولتاریا درجامعۀ افغانی وجود نداشتند: عدم موجودیت مناسبات بورژوایی تولید، نبود طبقات سرمایه دار و کارگر و پدیده های دیگری درپیوند با آنها! درجامعۀ افغانی حرکتهای اقتصادی ـ اجتماعیی که گونه یی تبلور «مبارزۀ طبقاتی» ویژۀ جامعۀ سرمایه داری باشد، وجود نداشتند. چنان شکلی از جهانبینی پرولتاریا به افغانستان فاقد پرولتاریا آمد که هیچ گونه لابراتوار اجتماعی را برای آزمایشهای روزمرۀ خود در اختیار نداشت. مارکسیزم بی پیوند با پراتیک انقلابی پرولتاریا درچوکات یک بینش ساده شده و «معلق» وارد کشور شد. تیوری راه رشد غیرسرمایه داری و انترناسیونالیزم پرولتری دردی را در این «تعلیق» دوا نمیکرد!
البته این نبود زمینه های عینی و ذهنی برای ایجاد یک سازمان مبتنی برتفکر مارکسیستی، به معنای آن نیست که میبایست ازمبارزه درراه رهایی انسان زحمتکش ازچنبرۀ ستم فیودالی و ماقبل فیودالی، استعفا داده میشد. برعکس، راه اندازی جریانهای «دموکراتیک خلق» و «دموکراسی نوین»، فرآورده هایی از شهامت عظیم انقلابی رزمنده گان آن روزگار بود.
پس چی گونه میشود با آن بینش و دریافت دگماتیک، شوروی شده و سطحی ـ نسخه یی تصفیۀ حساب کرد؟
باید نکته به نکته به رفع دیالکتیکی آن پرداخت:
- به جای بینش دگماتیک: بینش نقاد، خود ـ نقاد، پویا، دگرشونده، فاقد نص و دگم؛
- به جای بینش شوروی شده: بینش مستقل از منافع این یا آن کشور، بدون دنباله روی از این یا آن «دارالعلوم تیوریک»، بینش معتقد به اصل بُنیادی انترناسیونالیزم و دفاع از منافع انسان زحمتکش درسراسرجهان؛
- به جای بینش سطحی ـ نسخه یی: بینش علمی از واقعیت، بینشی که بتواند تمام پیچیده گی درک روند واقعیت را درخود داشته باشد و بربُنیاد فلسفۀ ماتریالیستی و جامعه شناسی علمی (به بیان دیگر همان ماتریالیزم تاریخی ولی تصفیه شده از انحراف دیترمینیستی) استوار باشد.
این بینش، به یقین، تا دیری بینش حاکم جُنبش انقلابی افغانی نخواهد شد ولی بدون آن، هیچ گونه تغییر بُنیادی دموکراتیک و مترقی نیز مقدور نخواهد بود. تحول نقادانۀ بینش چپ بُنیادی یگانه چراغی خواهد بود که راه آینده را روشن خواهد ساخت.
ب: در زمینه های تشکیلاتی و پراتیک سیاسی
تصفیۀ حساب دراین زمینه ها به معنای این است که باید دموکراسی (از جمله دموکراسی درون سازمانی) و پلورالیزم عقیده تی را (به شمول تبلور آن در وجود گرایشها و جناحهای منسجم در درون سازمان) نی به حیث یک ضرورت موقت یا تاکتیکی، بل، درمقام جوهر پراتیک جدید سیاسی مطرح کرد و دفاع از آنها را مشمول گسترۀ «منافع زحمتکشان» ساخت. اتخاذ تصامیم دموکراتیک از طریق بحثهای آزاد و رأی گیری سری وتشکل اکثریتها بربُنیاد این شیوه، به هیچ وجه نباید به معنای آن باشد که اقلیتها از شرکت در فعالیتهای سازمان دور نگهداشته شوند یا وجود آنها به حیث اپوزیسیونهای درون ـ سازمانی غیرقانونی اعلام شود (ما دیگر درشرایط انقلاب اکتوبر قرارنداریم که اکثریت کمیتۀ مرکزی حزب بلشویک را درسال ۱۹۲۲ به فیصله یی کشاند که وجود فراکسیونها و گرایشها را در درون حزب ممنوع قرار داد و نتایج جبران ناپذیر درتاریخ جُنبش سوسیالیستی به بار آورد). اقلیتها (که شاید اکثریتهای مؤثر بعدی شوند) باید همانند اکثریتها از حقوق درون سازمانی برخوردار باشند.
اصل مرکزیت دموکراتیک که جوهر بینش لنینیستی را از حزب طراز نوین پرولتری تشکیل میداد، در واقع یک «طرح آرمانی» برای سازمانهای انقلابی بود. لنین همیشه روی بُعد دموکراتیک آن تأکید میکرد، چون دقیق میدانست که گرایش طبیعی مقامهای بالایی به سوی رجحان دادن مرکزیت و نقض دموکراسیست، درحالی که خواست مبارزان صف و سازمانهای پایینی، گسترش دموکراسی و کاهش مرکزیت به حد اقل آن است. تجربۀ سدۀ بیستم نشان داد که تشویش لینن کاملاً به جا بود! هرجا که دموکراسی درون سازمانی مطرح شد، با خشونت، زیرعنوانهای «انحراف راست»، «غرب زده گی»، «گرایش بورژوایی» و غیره سرکوب شد و چی بسا که شادترین سیماهای انقلابی جهان در این راه جانهای شان را فدا کردند. با این شیوه باید جاودانه وداع گفت؛ باید دموکراسی را به حیث اصل همیشه مقدم و حاکم مطرح کرد و شیوه های جدید تشکیلاتی، از جمله گسترش تشکیلات افقی در وجود فدراسیونها را (که از استقلال نسبی برخوردار باشند) مورد آزمایش قرار داد.
۲- تصفیۀ حساب با کی؟
با آنکه درشرایط کنونی عقبگرد وحشتناک جُنبش مترقی افغانی و سیرقهقرایی افغانستان در زیر سیطرۀ توتالیتاریزم قرون وسطایی، جایی برای هرعنصر تحول طلب و دموکرات در زنده گی سیاسی ـ اجتماعی کشور وجود دارد ولی جُنبش چپ بُنیادی نمیتواند مسألۀ تصفیۀ حساب را با گذشتۀ خود مطرح نکند. توده های زحمتکش، مبارزان و پیکار جویان صف و افسران وفاداری که حافظ جمهوری افغانستان بودند، حق دارند این پرسش را مطرح کنند که چرا درجریان یک دهه که از فروپاشی «حزب ـ دولت» درافغانستان میگذرد، هیچ یک از رهبران اصلی آن ـ به ویژه آن شمار که درسرنگونی آن سهم فعال داشتند ـ به کوچکترین توضیح جدی رویدادهای سه دهۀ اخیر نپرداخته اند؟ آیا این عمل یک استعفای سادۀ سیاسیست یا میشود صفتهای دیگری به آن بست؟
استعفا از مبارزه و سیاست حق طبیعی هرانسان است، ولی آیا استعفا از مسؤولیتهایی که خود برای حصول آنها تلاش همه جانبه ـ و چی بسا غیرمشروع، غیرقانونی و غیردموکراتیک و مبتنی برحق تلفیهای دور از اخلاق انقلابی ـ کرده بودند، به مفهوم گِِروکردن زنده گی صدها هزار انسان مبارز و وفادار به منافع خلق افغانستان، نیست؟ آیا میشود از این مسؤولیت عظیم تاریخی با چنین ساده گی کنار رفت؟ به یقین که خیر! اگر آنان فرصت و حوصله یی (!) برای تدوین یک تحلیل جامع از روند فروپاشی نداشتند، دست کم میتوانستند به ارایۀ دقیق رویدادها بپردازند. تصفیۀ حساب با پراتیک سیاسی گذشتۀ مان و با کسانی که آن پراتیک را در رهبری جُنبش تشخص میبخشیدند و دیگر ظرفیت تحول دموکراتیک را ندارند، با همین صراحت مطرح میگردد. این طرز دید به هیچ وجه نباید به مفهوم برخورد انتقامجویانه و کین توزانه درقبال این یا آن فرد مشخص درک شود، بل باید چنان شرایطی را فراهم سازد تا حقایق دربارۀ اندیشه ها، بینشها و پراتیک سیاسی شان آشکار گردد. تصفیۀ حساب در این عرصه، تشکل نوین نهضت مترقی را، با جلوگیری از تکرار اشتباههای نظری و عملی، نیرومندتر و سریعتر خواهد ساخت.
۳- تصفیۀ حساب برای چی؟
آنچه را که تا کنون مطرح کردیم، تمام اهمیت تاریخی خود را درهمین پرسش مییابد. به راستی اگر هدفی درآن همه تصفیه حسابها وجود نداشته باشد، ضرورت آن نیز چندان مفهوم نخواهد بود.
از سرگیری مبارزۀ دموکراتیک و دادخواهانه مستلزم بازنگری بُنیادی اندیشه و پراتیک گذشتۀ جُنبش مترقی و انقلابی افغانیست. این بازنگری بدون آن تصفیۀ حسابها ناممکن است!
ما درشرایطی قرار داریم که جُنبش انقلابی و دموکراتیک جهانی در پایینترین سطح خود درسدۀ بیستم قرار دارد (شاید سوای دوران غلبۀ فاشیزم): فروپاشی اردوگاه سوسیالیزم دولتی و تلاش در جهت احیای سرمایه داری بی بند و بار درآن، (سوای چین، کیوبا و ویتنام) همراه با فقدان واکنش جُنبش کارگری وکمونیستی جهانی درقبال آن (به شمول عدم عکس العمل طبقۀ کارگر صدها ملیونی کشورهای بلاک شرق!)؛ ضعف احزاب کمونیستی و کارگری درکشورهای سرمایه داری؛ یورش نیولیبرالیستی سرمایه داری برای تصرف جهان؛ بی رقیب شدن امپریالیزم و در نهایت آقایی امریکا برکرۀ خاکی!
هیچ گاهی درتاریخ بشر بی تناسبیی این چنین عظیم بین پیشرفتهای تکنالوژیک و ثروت اندوزی مالی درمقیاس جهان از یک سو و عقبمانی معنوی و ضعف مبارزۀ دموکراتیک و عدالتخواهانه از سوی دیگر، وجود نداشته است.
تیوری پیشرو عصر ما اینک درمرحلۀ تازه یی از درونجوشی خود قرار دارد. شکست نخستین «سیمای سوسیالیزم» که با اکتوبر آغاز یافته بود، در مرکز مسایلی قراردارد که این تیوری را مصروف خود ساخته است. تاخت و تازهای وسیع ایدیولوژیک امپریالیزم و سرمایه داری پیروزمند علیه جهانبینی چپ انقلابی به منظور آن است تا پایان هرگونه تفکر سوسیالیستی را اعلام بدارد و نظام سرمایه داری را زیر شعارهای «جهان آزادیها»، «نظام دموکراتیک»، «جامعۀ مبتنی بر برابری شانس افراد»، «دنیای پیشرفت و وفور نعمتهای مادی و غیره به حیث یک نظام جاودان و عادلانه معرفی بدارد.»
شکست جُنبش چپ ما، افزون برعوامل درونی، درمتن یک جنگ تحمیلی از سوی امپریالیزم ـ که سیاهترین نیروهای افغانی و منطقه یی را بسیج کرده بود ـ صورت پذیرفت. این شکست سیاسی ـ نظامی با مهاجرت گستردۀ عناصر انقلابی، دموکرات و تحول طلب همراه بود. مهاجرتِ ناگزیر، دو پیامد متضاد دارد:
- پراگنده گی مبارزان در سراسر جهان: عامل منفی درتشکل دوبارۀ جُنبش چپ؛
- آشنایی با دستاوردهای مادی و معنوی جهان سرمایه داری و به ویژه با شیوه های مبارزۀ احزاب و سازمانهای کارگری و چپ جهان: عامل مثبت در غنایابی تفکر و فرهنگ سیاسی انقلابیون افغانی.
درجریان دهه یی که از استقرار «انارشی جهادی» میگذرد، هیچ گونه نیرویی درجامعۀ افغانی پدیدار نگردید که بتواند سکاندار یک حرکت گستردۀ چپ و دموکراتیک باشد. واقعیت نامبرده نمایانگر این حقیقت است که در وضعیت کنونی جامعۀ افغانی، چپ نمیتواند بازمانده های سالم سازمانها و جریانهای چپ دیروزی را نادیده انگارد. البته از این واقعیت عینی نباید نتایج نادرست تشکیلاتی یا ایدیولوژیک گرفت. احیای ح. د. خ. ا نی تنها یک رویای خام، بل، یک عقبگرد وحشتناک جُنبش انقلابی نیز خواهد بود. تلاش درجهت بازیابی مشروعیت از طریق یادآوری عضویت در این یا آن ارگان رهبری احزاب فروپاشیده، مضحکه یی بیش نیست. این شمار از افراد اگر ترحم تاریخ را «فراموش خانۀ جامعه» میانگارند، باید بدانند که در دادگاهِ تاریخ، حافظه یی به وسعت حافظۀ کُل بشر وجود دارد.
جُنبش چپ و دموکراتیک افغانی تنها با «نفی دیالکتیکی» گذشتۀ خود خواهد توانست دوباره درتاریخ ظهور کند. نفی دیالکتیکی نا گزیر از «تصفیۀ حساب» آغاز میگردد. «نهضت آیندۀ افغانستان» نفی نامبرده را در هرسه زمینۀ اساسی آغاز کرده است:
- درعرصۀ تفکر و تیوری؛
- درعرصۀ سازمانی ـ تشکیلاتی؛
- درعرصۀ پراتیک سیاسی.
نشر شده در شمارۀ ۵ نشریۀ «آینده» (دلو ۱۳۷۹ مطابق فبروری ۲۰۰۱)
