تیوری : نزدیکترین راه به سوی واقعیت

تیوری : نزدیکترین راه به سوی واقعیت

 

 

طرح «تشکل اندیشه یی» به حیث یکی از ارکان اُرگانیک تشکل نوین جُنبش دموکراتیک و پیشرو افغانی با واکنش بسیار دلگرم کننده ازسوی اکثریت روشنفکران آگاه و باورمندان پیگیر و نقادِ مارکسیست مواجه شده است. چندتن با روگردانی از مواضع ظاهراً چپ انقلابی دیروز شان، به نقش اسف انگیزشان در زمینۀ تخدیر اذهان کماکان ادامه میدهند. ما همانگونه که در آغاز راه اندازی «نهضت آینده» گفته بودیم، به مشاجره های بی لزوم فردی دامن نخواهیم زد، ولی درنقد متقابل اندیشه یی به منظورتعمیق شناخت انقلابی و گسترش ساحۀ عملکرد اسلوب دیالکتیکی درعرصۀ تفکر و بینش چپ، پیوسته خواهیم کوشید.

تا فروپاشی شوروی، شماری از مشاجره های اندیشه یی درجُنبش انقلابی جهانی دیگر کهنه تلقی میشدند. اینک که درشرایط جدیدی (درمقیاس جهانی و وطنی) قرار داریم، از سرگیری مباحث قدیم تمام لزوم خود را مییابند، چون، از آنها بسیار سرسری عبورکرده بودیم. رابطۀ تیوری و واقعیت از جملۀ این مسایل اساسیست.

در این نبشته ما به بررسی مسایل میپردازیم که با جدیت درشرایط کنونی رشد نهضت جدید چپ مطرح اند:

۱ – مبانی علمی ـ تیوریک درکِ جامعۀ افغانی درمقابله با «ناسیونالیزم ایدیولوژیک»

برداشتی وجود داردکه «تشکل اندیشه یی» چپ نوین افغانی را گونه یی برگشت به «ایدیولوژی بیگانه و غیرافغانی» میپندارند. در این برداشت حکم میشود تا واقعیتهای جامعۀ افغانی را از ورای منشور «تفکرسیاسی ـ سُنتیِ افغانی» بنگریم و تنها براساس «طرزتفکر افغانی» راه حلهایی را برای مسایل جامعۀ افغانی تدارک بیبینیم. از این دیدگاه جامعۀ افغانی برون از جامعۀ بشریست و فانونمندیهای کُلی تکامل اجتماعی بشر، برجامعۀ افغانی تطبیق نمیشوند. از این نظرگاه چون «ایدیولوژیها شکست خورده اند» (مارکسیزم را نیز با سهل انگاری و مطابق تلقینهای ایدیولوژیک، ایدیولوژی قلمداد میکنند) ناگزیر «نهضت آینده» فاقد چشم انداز تاریخی خواهد بود.

اگر جنبه های تخریبی این برداشت را کنار بگذاریم، موضوع، درشکل مسأله شناختی آن بدین گونه مطرح میشود: آیا میشود بدون دستاوردهای جامعه شناسی علمی و بدون بینش ماتریالیستی از تاریخ، تنها درمحدوده های «تفکر افغانی»، «سیاست افغانی»، «عنعنه های افغانی» و چیزهای دیگری از این قبیل «افغانی» به درک مسایل اساسی جامعۀ افغانی رسید؟

نخست باید دید که چرا «جامعه شناسی» علم است؟ یعنی باید درنظر داشت که «موضوع بررسی و تحقیق» این عرصۀ شناخت، چیزی مادیست، درغیرآن، براساس معیارهای علم شناسی «Epistemologie » نمیتواند عنوان یک علم مستقل را داشته باشد.

از آن جا که جامعه شناسی، چگونه گی و سیرتحول روابط بین آدمها را درگروه های بشری مورد مطالعه قرار میدهد، سوال بالا میگیرد به این پرسش: آیا این «روابط بین آدمها درگروه های انسانی» (که «موضوع» جامعه شناسیست) چیزی مادیست؟

یکی از جامعه شناسان شهیر فرانسه یی مینگارد:

(همراه با گرامشی «Gramsci» لازم میدانم تا مفهوم «ماده» را از دایرۀ معمول علوم طبیعی فراتر ببریم و «مادۀ اجتماعی» (یعنی شبکۀ روابطی که همپیوندی «انسانهای اجتماعی» را مشخص میسازد) را مشمول آن سازیم. این «مادۀ اجتماعی» از«مادۀ طبیعی» فرق دارد. شناخت و فرضیه های علوم طبیعی توان توضیح «جامعه» را ندارند. . .  نخستین مشخصۀ جامعه در این است که از «مادۀ طبیعی» ساخته نشده است. مشخصۀ دیگر جامعه دراین است که با وجود حضور دایمی انسان درجامعه، جامعه از «مادۀ انسانی» ساخته نشده است. . .  جامعه آدمهایی را ـ که موجودات طبیعی اند ـ باهم یک جا میسازد که «امر اجتماعی» را درخود جذب کرده اند. . . .

فرضیه هایی چون «ذات انسانی»، «انسان ـ والاترین ارزش» یا «انسان ـ عقل» نمیتواند به حیث مبادی درک جامعه مطرح شوند، «مادۀ اجتماعی» به «انسان» خلاصه نمیشود. چون جامعه شبکۀ روابطیست که درمتن آن، آدمها «اجتماعی» میشوند. . . سرشت ویژۀ جامعه زمانی بهتر هویدا میگردد که آن را به حیث یک «فرآوردۀ تاریخی» مطرح کنیم. . . .» (۱)  (ترجمه از ماست).

این شکل افادۀ «مادیت» موضوع جامعه شناسی، از دیدگاه نگارندۀ این سطور، با حکم مشهور مارکس که بُنیاد ماتریالیزم تاریخی را تشکیل میدهد، همخوانی دارد: «سرشت انسان یعنی مجموع روابط اجتماعیش» (تِزششم در بارۀ فویرباخ).

هامبرماس «Habermas» تأکید میورزد: «مادیت شیِ اجتماعی، یک امرجاویدان است؛ این مادیت درنخستین جوامع بشری پدیدارگردید و با دگرشدن مستمر، با پیچیده تر شدن پی در پی، تمام جوامع تاریخی را ـ به شمول جوامع امروز و آینده ـ در مینوردد» (۲) (ترجمه ازماست).

با پذیرفتن جامعه شناسی به حیث علم و با جاویدان انگاشتن مادۀ اجتماعی به این حکم علمی میرسیم: تنها با برجسته ساختن و رجحان دادن انتزاعی ترین جنبه های «مادۀ اجتماعی» است که به درک اساسی ترین عناصرساختار اجتماعی دست مییابیم. به گونۀ مثال تنها از طریق مفهوم کُلی پول (انتزاع) میتوان اشکال گوناگون آن را (مشخص) درکشورها و بازارهای مختلف درک کرد. به همین سان درک ماهیت دولتهای افغانستان و مؤسسات سیاسی، اجتماعی، حقوقی و اقتصادی جامعۀ افغانی، بدون مفاهیم کلی و انتزاعی چون مذهب، دولت، طبقه، مبارزۀ طبقاتی، مالکیت، روابط تولیدی، شیوۀ تولید و غیره  نا مقدور است.

همان گونه که مطالعه و پژوهش دربارۀ مثلاً ویژه گیهای جیوفزیک اراضی افغانستان یا ویژه گیهای زبانهای مردم افغانستان به علوم جدیدی که «جیوفزیک افغانی» یا «زبانشانسی افغانی» باشند، منتهی نمیشود، به همان سان، مطالعه وبررسی ویژه گیهای جامعۀ افغانی به علم جدیدی که «سوسیالوژی افغانی» باشد، منتهی نخواهد شد!

وقتی خواسته شود مسایل سیاسی ـ اجتماعی افغانستان از طریق «تفکرسیاسی ـ سُنتی افغانی» حل شوند (و معلوم نیست که مفاهیم، احکام و جمعبندیهای تیوریک این نوع تفکر کدامهایند!)، در واقع روگردانی از برخوردعلمی به مسایل اجتماعیست. این بینش که چهرۀ پنهان ناسیونالیزم بازاریست، خطر های بزرگی را در پراتیک سیاسی  در قبال خواهد داشت. ناسیونالیزم در عمل، در بهترین  جلوه هایش، ممکن به پاتریوتیزم بیانجامد، ولی ناسیونالیزم در «تفکر» مستقیماً به شوونیزم و فاشیزم منتهی میشود، ولو درچادر دیماگوژیک «طرد ایدیولوژیک بیگانه» پیچانیده شده باشد! این برخورد در واقع شبح «ایدیولوژی ملی» را (با تمام فاجعه هایی که تاکنون درمقیاس جهانی به بارآورده است) درخود دارد.

باردیگر تأکید میکنیم که جامعۀ افغانی به مثابۀ جزیی ازخانوادۀ بشری تنها ازطریق سوسیالوژی مُدرن و تیوری ماتریالیزم تاریخی (شُسته شده از انحراف جبرگرایانۀ آن ـ دیترمینیزم تاریخی که پیروزی پرولتاریا را یک امر حتمی تصور میکرد، نی یک امر ممکن) قابل شناخت است و بس. به یقین کار بسیار دوامدار در پیش است تا بتوانیم به شناخت جنبه های مشخص و ویژه گیهای ساختاری – تاریخی جامعۀ افغانی برسیم. دشواری و درازی راه به هیچ وجه نباید دلیل کنار گذاشتن میتودولوژی علمی شود!

۲- تیوری و استراتیژی

برداشتِ دیگر آیندۀ ما را “موهوم” می انگارد؛ به این مفهوم که هرآنچه را که ما بربُنیاد تحلیلهای جامعه شناختی و با به کارگیری میتودولوژی دیالکتیکی به حیث نتایج کلی و اصول استراتیژیک مطرح میکنیم، یک سره فاقد محتوای عینی و مشخص میپندارد. این برداشت در واقع تیوری و تحلیل تیوریک را چیزهای موهوم و فاقد رابطه و پیوند با واقعیت افغانی تلقی میکند. گویا «واقعیت افغانی» اصلاًً چیزی «تیوری ناپذیر» است!

پرسشها را از سر میگیریم: آیا مطرح کردن «استقرار عدالت اجتماعی» به حیث یک هدف دورنمایی صرف یک توهم است؟ آیا مبارزه در راه «ایجاد یک دولت دموکراتیک مبتنی برقانون» یک رویای محض روشنفکرانه است؟ از آن جا که واقعیت تلخ کنونی جامعۀ افغانی در زیر چنبرۀ توتالیتاریزم مذهبی با اهداف دورنمایی و به ویژه با وسایل تیوریک و پراتیک رسیدن به این اهداف دورنمایی بسیار فاصله دارد، سوء تفاهمی را به بار می آورد؛

شماری چنین میپندارند که دفاع ازتفکرچپ بُنیادی به معنای مبارزه برای ایجاد جامعۀ کمونیستی در افغانستان امروز است! این طرز تلقی ناشی از «تلقین ایدیولوژیک» سه ـ چهار دهۀ گذشته در بین اعضای ح. د. خ. ا و دیگر سازمانهای چپ است. برخیها هم با بی پروایی از «فروپاشی رژیم کمونیستی کابل» سخن میرانند!! « تلقین ایدیولوژیک »،  همپیوندی  تیوری ـ پراتیک را  چیزی  مثل  «تحقق احکام تیوریک» درعمل میپندارد! کسانی که برای بیرون شدن از زیر بار «تلقینهای ایدیولوژیک» تلاش میورزند و خود صاحب تفکر مستقل و آزاد اندیشانه نیستند، راه برونرفت را در رد تفکر بُنیادی چپ جستجو میکنند تا در نفی ریشه یی «تلقینهای» نامبرده !

سوء تفاهم را رفع کنیم:

پرداختن به توضیح جهتهای اساسی تفکر مارکسیستی و نشان دادن انحرافهای تیوریک و پراتیک از آن، مطرح کردن تدوین تفکرمارکسیستی به حیث یک «پراتیک تیوریک» (اصلاً از لوی آلتوسر، فیلسوف کمونیست فرانسه ییست) نی یک جُنگ انباشته از اندیشه های پیش ساخته و جاویدان، نشاندادن جوهر بهره کشی از انسان زحمتکش توسط طبقات فرادست جامعه، توضیح سیادت سرمایه داری برکرۀ خاکی و زمینه های جدید مبارزات خلقهای کشورهای انکشاف نایافته، نشاندادن انواع گوناگون «ازخود بیگانه گی» بشر و غیره به هیچ وجه به معنای آن نیست که ایجاد جامعۀ سوسیالیستی در افغانستان در دستور روز قرارد دارد. درجامعه یی که هنوز وظایف عام دموکراتیک را به سر نرسانیده است، چنان بدیلی، تا دیرگاهِ دیگر، مطرح شده نمیتواند. آیا پرداختن به آن تیوری پیشرو و درگیر بودن با چنین جامعه یی عقبمانده یک تناقض نیست؟

به دو دلیل تناقض نیست:

  • آن گونه که در بالا توضیح دادیم، بدون شناخت تیوریک از روندهای جهانشمول و کلی، درک پدیده ها و روندهای مشخص از این یا آن عرصۀ زنده گی اجتماعی نمیتواند کامل و همه جانبه باشد. مثلاً بدون دریافتهای تیوریک از «شیوۀتولید آسیایی»، «استبدادشرقی»، «فیودالیزم»، «تکوین ملت»، «نقش دولت» و غیره به مشکل خواهیم توانست جامعۀ معاصر افغانی را درعمده ترین مسایلش درک کنیم و در پراتیک سیاسی ـ اجتماعی تحولهای لازمی را به سررسانیم.
  • باید «برنامۀ حد اقل» و «برنامۀ حداکثر» و تمامی مراحل و پله های انتقال از اولی به دومی را تفکیک کرد. «برنامۀ حداقل» دربرگیرندۀ تحولهای ضروری اساسی ترین کاستیهای جامعۀ امروز افغانی درعرصه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعیست. این برنامه ایجاد یک زنده گی اجتماعی نسبتاً به هنجار (نورمال) برای همه گان، مطرح است، از یک سو جو لازم را برای گسترش و تعمیق مبارزات داد خواهانۀ بعدی به وجود می آورد و از سوی دیگر زمینه های عینی و ذهنی را برای تحقق اهداف دورنمایی جُنبش پیشرو فراهم میسازد.

و اما «برنامۀ حداکثر» خواهان برقراری عدالت اجتماعی و رفع بهره کشی درچنان جامعه ییست که دیگر به سطح رشد معین خود از نگاه اقتصادی ـ اجتماعی رسیده است و اقشار وسیع خلق آگاهانه درتحولهای شرکت کرده بتوانند (نی یک حزب پیشاهنگ انقلابی به حیث نمایندۀ طبقات زحمتکش).

جُنبش چپ دموکراتیک در هر دو حلقۀ مبارزه، به تیوری پیشرو عصر ما نیاز دارد. اینک که درگود فروکشیدۀ نهضت انقلابی کشور قرارداریم و گذشته را از پرویزن تجربه های ناگوار خودی و کشورهای دیگر ـ به ویژه شوروی سابق ـ میبینیم، با تلخی تمام درمییابیم که کم بها دادن به کار تیوریک و اندیشه یی، رجحان دادن دایم «سیاست» بر «تیوری»، یکی از عوامل جدی شکست بوده است.

با درنظر داشت تجارب گذشته، درطرح وظایف نهضت نوین دموکراتیک باید بسیار دقیق بود و هرسه عنصر متشکلۀ مبارزۀ آگاهانۀ (سیاسی، اجتماعی، تیوریک) را با نظر داشت نیازهای برنامه یی به درستی تلفیق داد. بنگریم چگونه؟

۳- مفهوم «وضع سیاسی» و مسألۀ «طرح وظایف»

درکنار دو دیدگاه بالا، شماری از دوستان چنین مینگارند که پرداختن به «مسایل امروزی» جامعۀ افغانی (تحلیل پدیده ها و رویدادهای جاری کشور) مقدمتر و مهمتر از مسایل بُنیادی جُنبش چپ (تیوری و استراتیژی) است.

برای روشن کردن این موضوع که آیا ما تاکنون توانسته ایم اساسی ترین مسایل جُنبش و وظایف کنونی تأخیر ناپذیر مبارزان انقلابی و گروه های چپ افغانی را مطرح کنیم یا خیر، ناگزیر به یک یادآوری دیگر تیوریک در رابطه با مفهوم مارکسیستی «وضعیت»(Conjoncture,       KOHЪЮHKMYPA) بپردازیم و به دنبال آن، قانونمندی «طرح وظایف کنونی» ما را روشن سازیم.

الف : «مفهوم وضعیت»

مارکس «وضعیت سیاسی» را «مادۀ تاریخی موجود درحال تغییر روزمره» میپنداشت. از آن هنگام به بعد، مفهوم «وضع سیاسی» داخل تیوری مارکسیستی تاریخ شد و به حیث پیوستگاه تیوری و پراتیکِ سیاسی عرض اندام کرد. بدین گونه «وضعیت»، «لحظه یی از روند اجتماعی» و «گرهی از نسج تاریخ» است. به همین گونه «بحران، وضع سیاسیست که با برجسته گیِ فوق العادۀ مشخصه های خود تبارز میکند». شناخت از یک «وضعیت مشخص» با «شناخت کلی انتزاعی» پیوند ارگانیک دارد. به همین گونه شرکت کردن و درگیر بودن در «وضعیت»، لحظه یی از شرکت کردن در «کُل تاریخ» است. از این دیدگاه، «وضعیت» همان حلقۀ تاریخیست، که حال و آینده را با هم گره میزند.

میتوان این تعریف را از «مفهوم وضعیت» پیش کشید: «وضعیت ترکیبیست از تضادهای واقعی یک ـ یا چند ـ صورتبندی اجتماعی در یکی از لحظه های انکشاف آن ـ یا شان ـ که به شکل مبارزۀ چند سیمایی (اقتصادی، ایدیولوژیک، نظامی) بین نیروهای مختلف اجتماعی تبارز میکند.» (۳)

ج :«وضع سیاسی» و «تاکتیک سیاسی»

تاکتیک سیاسی و اشکال مبارزۀ مستقیم وابسته به تحلیل «وضع موجود» اند. در «اوضاع جهشی» باید به اقدامهای تعرضی درتمام عرصه های مبارزه پرداخت تا حداکثر مواضع را اشغال کرد («جنگ تحرکی» به گفتۀ انگلس و گرامشی) و اما درمراحل آرام و فروکشیدۀ جُنبش، به ویژه در وضعیتی که نیروهای تحول طلب و انقلابی درحالت ضعف و دفاعی قرار دارند،  یا تناسب قوا چنان به نفع دشمنان و مخالفان است، که هرگونه اقدام جهشی به سرکوب خونین جُنبش خواهد انجامید، راه دیگری جز تاکتیکِ «جنگ موضعی» (بازهم به قول گرامشی) برای تحکیم مواضع موجود، گسترش نفوذ اندیشه یی – سیاسی، تعمیق کار شناختی – تیوریک و بربُنیاد آن، نو سازی تشکیلات، وجود ندارد.

شکست نخستین سیمای جُنبش چپ معاصر افغانی (فروپاشی حزب ـ دولت) به معنای نابودی و اضمحلال انقلابیون و دموکراتهای افغانی نیست. آن گونه که درجای دیگر اشاره کرده ایم، مهاجرت ناگزیر مبارزان جنبه های مثبتی نیز برای آیندۀ جُنبش انقلابی دارد (آینده، شمارۀ۵). تحلیل وضع ثابت میسازد که اقدام ما مبنی بر از سرگیری مبارزۀ دادخواهانه، به ویژه در مهمترین بخش آن، یعنی در بخش نوسازی بُنیادهای فکری و تیوریک و سمتدهی استرتیژیک کار انقلابی، یگانه راه برای تشکل نوین مبارزان چپ افغانیست. آیا وظیفۀ دیگری اساسیتر از این وظیفه دربرابر رزمنده گان راستین – ولی پراگندۀ – انقلابی وجود دارد؟

پینویسها:

  1. «آیندۀ سوسیالیزم» از، فرانسه یی، چاپ پاریس، ۱۹۹۶، ص ۱۰۳ –
  2. همان اثر، ص ۱۰۹٫
  3. قاموسِ نقاد مارکسیزم، زیر عنوان «وضع»، به فرانسه یی، چاپ پاریس، ۱۹۹۹، ص ۲۲۰ .

نشر شده در شمارۀ ۶ نشریۀ «آینده» (حمل ۱۳۸۰ مطابق اپریل ۲۰۰۱)

 

 

 

 

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien