سخنرانی در اجلاس عمومی فدراسیون « نهضت آیندۀ افغانستان » در آلمان
عقر ب ۱۳۸۱ مطابق اکتوبر ۲۰۰۳
رفقای عزیز،
اجلاس عمومی فدراسیون نهضت آینده درآلمان درشرایطی برگزار شده که روندهای جدیدی در جُنبش پراگندۀ چپ افغانی آغاز یافته اند. نهضت آیندۀ افغانستان به حیث سازمان نوسازی جُنبش پیشرو اجتماعی ـ سیاسی افغانستان با احساس مسؤولیت درقبال سرنوشت زحمتکشان کشور نقش سازندۀ خود را برا ی تبارز نیروهای چپ و دموکراتیک درعرصه های سیاسی ـ اجتماعی با پشتکار و پیگیری ادامه میدهد. اینک فرصت آن رسیده است تا درموقعیت گذرای تاریخیی که قرار داریم، به جمعبستِ دستاوردهای ما بپردازیم و از ورای یک تحلیل علمی و همه جانبه از واقعیتهای جامعۀ افغانی و جهان، راه پراتیک بعدی مان را به سوی ایجاد یک سازمان بزرگ سیاسی مشخص سازیم.
-
وضعیت اقتصادی – سیاسی کشور
یک دهه از حاکمیت ارتجاعیترین نیروهای سیاسی ـ اجتماعی در افغانستان میگذرد. این حاکمیت در اشکال گوناگون آن (انارشی اول مجاهدین، الیگارشی طالبان و اینک انارشی دوم جهادی) کوچکترین پاسخی به نیازهای خلق ارایه نکرده است. مداخلۀ مستقیم امپریالیزم و حاکمیت برکشور گونه یی مُهر تداوم بر نظام ارتجاعی ـ مذهبی در افغانستان زده است. شعار عوامفریبانۀ مبارزه با تروریزم و نتایج زیانبار اقدامهای نظامی امریکا برخلق افغانستان باعث فاصله گرفتن مردم از امریکا و از خدمتگذاران آن درهیئت حاکمۀ امروزی کابل شده است. پروسۀ ایجاد یک دولت افغانی گوش به فرمان امریکا و غرب به بُنبستهای جدی مواجه شده است. تشکل چنین دولتی هم در درون پروسۀ خود تضاد آمیز است و هم در برون از خود با اهداف امریکا درمغایرت قرار میگیرد. تشکل یک «دولت مرکزی» ناگزیر نفی استقلال نظامی ـ مالی گروه های مسلح جهادی را مطرح کرده، مشروط نابودی یا انضمام آنها در روند تثبیت خویش به حیث ساختار مرکزی قدرت میباشد. دولت به حیث روندی که قدرت را از محل به سوی مرکز سوق دهد، با نهادهایی درتضاد قرار میگیرد که منطق وجودی چنین دولتی را در اطراف درهنگام فعالیتهای نظامی جهادی تشکیل داده بودند. منطق وجودی قدرتهای منطقه یی در این است که این قدرتها بانی دولت جهادی بوده اند و هم مدافع آن در برخورد با صفوف مقدم خلق. اضمحلال این نیروها در وجود یک دولت متمرکز در واقعیت امر تضعیف تاریخی ارتجاع جهادیست. چون این ارتجاع هژمونی اطرافی را در اختیار دارد. مانع تشکل دولتی میشود که زمینۀ تاریخی تضعیف آن را فراهم بسازد. قدرتهایی که در نامهای جنگسالاران تشخص یافته اند، تبلورچهرۀ اصلی ارتجاع قرون وسطایی اند. بدین گونه ارتجاع جهادی حاکم که یک نیروی واحد منسجم نیست، خود مانع تشکل دولت مرکزی میشود. منافع تاریخی این ارتجاع در ادامۀ انارشی است. و اما نیروهای جانبدار ایجاد دولت متمرکز کدامهایند؟ کسانی که عجولانه فکر میکنند که امریکا خواهان ایجاد فوری چنین دولت است، از اهداف کوتاه مدت امریکا اطلاع ندارند. تداوم انارشی در افغانستان زمینه های استقرار شبکه های اطلاعاتی امریکا را درمنطقه فراهم میسازد. از سوی دیگر نیروی سیاسیی که بتواند حاکمیت را دردولت متمرکز به عهده گیرد و مجری سیاستهای استراتیژیک امریکا در افغانستان و منطقه شود، هنوز وجود ندارد. امریکا متیقن است که شبکه های نفوذی اش از طریق قدرتهای محلی جهادی مستقر میشود و حکومتوارۀ فعلی کابل زیر چتر غرب درخود پایتخت دوام میکند، اما روند ایجاد نیروی سیاسیی که در رأس هرم قرار گیرد، با دشواریهای جدی مواجه شده است. آن چهره های مُدرن قابل پذیرش برای مردم افغانستان و جهان که هم زمان جانبدار سیاستهای غرب و امریکا باشند و بتوانند به حیث زعمای با نفوذ سیاسی و دولتمردان سنگین وزن روند تشکل دولت مرکزی را سرعت بخشند، هنوز روی صحنه نیامده اند. دست و پا کردن چنین آدمهایی در درون جُنبش چپ دیروزی تلاش دیگریست که تضادهای جدیدی را برای حاکمیت امریکایی درکابل به وجود می آورد. خلاصه تضاد اصلی تشکل دولت مرکزی در افغانستان یک تضاد ریشه یی سیاسی ـ اجتماعیست، نی یک مسألۀ صرف نظامی و اقتصادی.
از سوی دیگر ایجاد یک دولت متمرکز و با نفوذ و آن هم دموکراتیک ( آن گونه که امریکا و غرب آن را موعظه میکنند) لاجرم ویژه گیهای ساختاری خود را از نگاه حقوقی تبارز میدهد، یعنی تمامیت ارضی، حاکمیت ملی و استقلال سیاسی خود را مطرح میکند. ما میدانیم که امریکا چندان علاقه مند این ویژه گیها برای کشورهای تحت اشغالش نیست!!
ویژه گیهای یک دولت مستقل افغانی مبارزه علیه نیروهای اشغالگر امریکایی و اروپایی را سمتدهی خواهندکرد و به نیروهای ضد امریکایی میدان جدیدی خواهند داد. و امریکا با پاگیری چنین دولتی سر موافقت ندارد!
پس دولتی که هم زمان هم متمرکز باشد و هم دموکراتیک؛ هم افغانی باشد و هم موافق به استراتیژی امریکا؛ هم اسلامی باشد و هم ضد نیروهای جهادی؛ هم بازار آزاد را همراه با رشد سرمایه داری ضمانت کند و هم از استقلال سیاسی حرفی نزند؛ در واقعیت امر معجونیست آمیخته با انبوهی از تضادها. برخی از رفقای دیروزی ما که ماهیت و سرشت روندهای جاری و بُنبستهای ساختاری طرح ایجاد دولت اسلامی افغانی را که از طرف هیئت حاکمۀ امروزی و امریکا پیش کشیده شده است، درست درنیافته اند، به اقدامهای عجولانه یی برای شرکت درقدرت دست یازیده اند که هیچ گونه چشم انداز سازنده یی را نوید نمیدهند. طرح شرکت در قدرتی که هنوز وجود ندارد، یک اناکرونیزم سیاسی یا یک برخورد بی هنگام درتاریخ جامعۀ افغانیست.
درعرصۀ ساختار اقتصادی، جامعۀ افغانی مواجه به دشواریهای یک کشورجنگزده و فاقد سیستم مؤثر تولیدیست. فروپاشی مناسبات مبتنی بر مالکیت فیودالی بر زمین به حیث وسیلۀ تولید درجامعۀ افغانی و کاهش سرسام آور تولید، زحمتکشان روستاها را به چنان بینوایی کشانیده است که در بسا مناطق ناگزیر اند به زرع مواد مخدر بپردازند. کشور حتی از نگاه مواد مورد ضرورت اولیه، به ویژه مواد خوراکی، کاملأ وابسته به واردات و امدادهای ملل متحد شده است. درکنار بینوایی اکثریت عظیم مردم، گروه کوچکی که از راه های گوناگون، به خصوص از طریق «خدمتهای خاص» به قدرتهای منطقه و جهان و از طریق تصاحب شخصی پولهایی که جهت تمویل جهاد ازسوی غرب، ارتجاع عرب، پاکستان و ایران به رهبران سازمانهای جهادی سرازیر میشدند، ثروتمند شده اند، نیروی اساسی خرید را در بازار شهرها تشکیل میدهند.
برخیها از این وضع اقتصادی ـ اجتماعی چنین نتیجه میگیرند که چون جامعه فاقد طبقات معین و فاقد یک شیوۀ تولید حاکم است، پس تیوری مبارزۀ طبقاتی و درپی آن تمام تحلیل سیاسیی که بربُنیاد مفاهیمی مانند چپ، راست، ارتجاع، ترقی و غیره استوار میباشد گویا فاقد زمینۀ علمی کاربُرد اند. این طرح از نگاه تیوریک نادرست و از نگاه پراتیک خطرناک و انحراف آمیز است! جامعۀ افغانی در پی جنگ بیست و پنج سالۀ داخلی و خارجی با زیر و رو شدن کامل نهادهای سنتی اش در وضعی قرار دارد که از یک سو نیروهای مولد به ویژه بخش وسایل تولیدی (عمدتاً زمین) از حالت بالفعل به حالت بالقوه رفته اند و از سوی دیگر شیوۀ تولید کهن فروپاشیده است. در چنین وضعی نیروهای مولد نی تنها در رکود قرار دارند، بل فاقد چشم انداز رشد درچوکات یک شیوۀ معین تولیدی اند. رکود نیروهای مولده به درجه ییست که اکثریت توده ها، به گفتۀ مارکس به «لَجَنزار کهن» یعنی به میدان «مبارزه برای ادامۀ حیات» برگشته اند. اگر درهای تحلیل را درهمین جا ببندیم و این وضعیت را یک وضعیت جاویدان تلقی کنیم، به یقین میتوان گفت که جامعۀ افغانی از مسیر انکشاف قانونمند اقتصادی ـ اجتماعی برون شده است و دیگر نمیتواند مضمون و موضوع تیوریی واقع شود که بربُنیاد وجود طبقات اجتماعی و مبارزۀ طبقاتی عمل میکند. ولی اگر وضع جامعۀ افغانی را درچوکات روندهای کُلی «جهان ـ اقتصاد» امروز مورد بررسی قرار دهیم و نقش فراتعیّن (Sur ـ Determination) جهانی شدن سرمایه داری را به حیث عامل تعیین کنندۀ تمام حرکت اقتصادی جهان درنظر بگیریم، به این نتیجه میرسیم که وضع اقتصادی جامعۀ افغانی یک وضع گذرا و عبوریست، نی دواممند. دو امکان در برابر این وضع رکودی جامعۀ افغانی قرار دارد: یا به حاکمیت مناسبات قبلی اجتماعی ـ اقتصادی، یعنی مناسبات فیودالی ـ قبیله یی برمیگردد و یا به سوی استقرار مناسبات سرمایه داری روی میکند. از دیدگاه ما نفوذ تفنگداران جهادی و حاکمیت آنها در روستاها و اطراف کشور زمینۀ برگشت طبقۀ حاکم دیروزی را درسیمای طبقۀ فیودال از بین برده است. و مهمتر این که حضور نظامی امریکا و اروپا درکشور که نخستین عنصر استقرار استراتیژیک امریکا را در افغانستان و منطقه تشکیل میدهد، ناگزیر بُعد اقتصادی آن را نیز با خود خواهد آورد. پس افغانستان به حیث یکی از دورافتاده ترین گوشه های اطراف سرمایه داری، علیرغم رکود بیسابقۀ نیروهای مولد و عقبمانده گی اجتماعی ـ فرهنگی تحت تأثیر عنصر فراتعیّن جهانی شدن سرمایه، جوانه های تکوین شیوۀ تولید سرمایه داری را درخود میپروراند!
ممکن ایرادی مطرح گردد که اگر پاگیری مناسبات سرمایه داری در افغانستان یک امرمحتوم است و هم زمان به فروپاشی دنیای کهن قرون وسطایی تیپ شرقی می انجامد، به کدام دلیل باید مانع استقرار آن شد؟ مگر این گذار خود یک تکامل تعالی بخش جامعۀ افغانی نیست؟ و از سوی دیگر آیا ما امکان تاریخی ممانعت استقرار سرمایه داری را در افغانستان در اختیار داریم؟! به این ایرادها به طور مفصل در آتیه پاسخ خواهیم داد، ولی همین اکنون میتوان گفت که تحلیل ما وضع عینی جامعۀ افغانی را مورد بررسی قرار داد و امکان عینی استقرار سرمایه داری را نشان داد. اما اگر به این بخش تحلیل محدود بمانیم، در واقع در دامن ابژکتویزم می افتیم و قانونمندیهای انکشاف جوامع را چیزی جدا از زنده گی آدمها یا به عبارۀ دیگر جدا و بیگانه از پراتیک اجتماعی کتله های انسانیی که جامعۀ مذکور را میسازند، تلقی میکنیم. تضاد مادی و عینی بین شیوۀ تولید و رشد نیروهای مولده در زنده گی ملیونها انسان درگیر در روند نامبرده تبارز میکند. این تضاد رُخ دیگر روند را که عنصر ذهنی است، برملا میسازد. عنصرذهنی بازتاب پاسیف روند عینی انکشاف مادی نبوده، بل درهر یک ازگرهگاههای تضاد مادی جامعه تأثیر میگذارد. این موضوع را چند لحظه بعد به بررسی میگیریم، چون از اهمیت بزرگ تیوریک درتعیین استراتیژی چپ انقلابی برخوردار است.
برمیگردیم به مسألۀ فراتعیّن. مفهوم فراتعیّن یا surdetemination روندی را توضیح میدهد که در طی آن یک تضاد یا یک واقعیت اجتماعی ـ تاریخی زیر تأثیر یک عامل بیرونی فراگیر، مشمول حرکت این عامل بیرونی میشود. یا به دیگر سخن، تعیّن درونی واقعیت نامبرده نقش ثانوی را میگیرد و تعین بیرونی فراگیر (یا فراتعین) نقش بارز و اساسی را بازی میکند. درک عنصر فراتعیّن در وضع کنونی که در واقعیت امرکرۀ خاکی را به «جهان ـ دهکده یی بزرگ» تبدیل کرده است، از اهمیت بزرگ برخوردار است. وقتی ما یک میکروپروسۀ جهانی را در وجود جهانی شدن مناسبات سرمایه داری در نظر بگیریم، میکروپروسه های منطقه یی در پیوند با میکروپروسۀ نامبرده تکامل خواهند کرد، نی جدا از آن.
بپردازیم به تحلیل میکروپروسۀ نامبرده:
۲- وضع جهان
ما واقعأ درچرخشگاه عظیم تاریخ بشر قرارداریم. رشد سرسام آور نیروهای مولد که نتیجۀ انقلاب تکنالوژیک سرمایه داریست، از یک سو چشم اندازهای فراخی را برای حل مسایل بشریت باز کرده است و از سوی دیگر انسان را بیشتر از پیش تحت تسلط منطق تراکم سرمایه و افزایش سود قرار داده است. کاربُرد علوم و تکنالوژی پیشرفته درعرصۀ تولید دو پیامد متضاد را درقبال دارد: از یک سو بارآوری تولید را ارتقا بخشیده باعث ازدیاد ارزش اضافی میگردد و از این طریق به انباشت بیشتر سرمایه یاری میرساند و از سوی دیگر بخشهای بزرگ کار زنده را از عرصۀ تولید بیرون کرده باعث بیکاری کتله های بزرگ کارگران کشورهای مرکزی سرمایه داری میشود. هم زمان با انقلاب تکنالوژیک، سرمایه داری به انبساط خود درسراسرکرۀ خاکی میپردازد تا بازارهای جدیدی را برای مصرف مازاد تولید مراکز خود دست و پا کند.
انباشت سرمایه و ازدیاد تولید با پدیدۀ دیگری همروند است که آن را امپریالیزم مینامند. امپریالیزم یعنی حکومت برسراسرجهان! به حق امروز امپریالیزم امریکا را امپراتوری امریکا نام گذاشته اند. نیو امپریالیزم، بُعد سیاسی ـ نظامی جهانی شدن سرمایه است؛
ویژه گیهای جهانی شدن سرمایه و امپریالیزم از این قرار اند:
- جنگ وحشیانۀ اقتصادی بین شرکتهای سرمایه داری که باعث ورشکسته گی بخشهای عظیم اقتصادی درمراکز سرمایه داری گردیده، زیانهای جبران ناپذیر از نگاه مادی و انسانی به بار می آورد؛
- منحرف ساختن نقش دولتها درجهت سازماندهی تشدید استثمار و مانع شدن اعتراض اقشار فقیر جامعه؛
- تمرکز قدرت اقتصادی درسطح جهانی درسازمانهایی چون گروه هشت، بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، سازمان جهانی تجارت و غیره که دور ازساحۀ نفوذ شهروندان تحت قوماندۀ امریکا قرار دارند؛
- رسمیت بخشیدن جنگ به حیث یک عنصر ساختاری نظم جهانی امپریالیستی و جهانی شدن سرمایه؛
- تشدید نا برابری بین شمال و جنوب یا بهتر بگویم بین متروپولهای سرمایه و مناطق سرمایه داری، افزایش سرسام آور فقر و بینوایی درکشورهای اطراف سرمایه داری؛
- «کالا شدن» تمام عرصه های فعالیت بشری و حتی منابع طبیعی حیات؛ از فعالیتهای فرهنگی و علمی گرفته تا آب و در این اواخر «هوا» و حتی ژنوم (Genome) انسان مشمول منطق کالایی سرمایه شده اند.
رفقا،
چنین است خصوصیتهای روند جهانی شدن سرمایه که درمقام عامل فراتعیّنی میخواهد سرنوشت تمام کشورها، ازجمله سرنوشت افغانستان ـ این دورافتاده ترین گوشۀ اطراف کرۀ خاکی ـ را تعیین کند. این فراتعیّن منطقاً تنها از «بالا» ممکن است، یعنی از طریق سرمایه گذاری مستقیم خارجی. ساختارهای بین المللی سرمایه داری به منظور تحقق بخشیدن همین وظایف به وجود آمده اند و هماهنگ با بخش نظامی ـ سیاسی سرمایۀ جهانی عمل میکنند. «انکشاف»، آن گونه که از سوی ارگانهای مالی سرمایۀ جهانی مطرح میشود، چیز دیگری جز استقرار سرمایه داری در اطراف نمیتواند باشد.
آنچه را تاکنون مطرح کردیم، یک پهلوی روند جهانی شدن سرمایه است. تحلیل دیالکتیکی حکم میکند تا در «روند اثباتی یک واقعیت» جنبه های نفی آن واقعیت را نیز مطرح کنیم. انباشت بیحد و حصر سرمایه و جهانی شدن مناسبات سرمایه داری دو پدیدۀ دیگر را با خود دارند؛ جهانی شدن طبقۀ کارگر از یک سو و رشد سرسام آور نیروهای مولد از سوی دیگر.
میدانیم که تضاد اساسی یک فورماسیون یا صورتبندی اجتماعی ـ اقتصادی تضاد بین شیوۀ (روابط) تولید و نیروهای مولد است در این تضاد عنصر نیروهای مولد دینامیک است و عنصر شیوۀ (روابط) تولید باز دارنده و ایستا. تا زمانی که یک شیوۀ تولید، رشد نیروهای مولده را همراهی میکند، زمینۀ عینی تحول وجود نمیداشته باشد. انقطاع در روند جهانی شدن سرمایه توسط انقلاب اکتوبر صرف در بخشی از جهان روی داد. دینامیزم رشد نیروهای مولد درچوکات شیوۀ تولید سرمایه داری چنان بود که انقطاع نامبرده را از فرا راه حرکت جهانشمولی خود کنار زد. پس عنصر تعیین کننده، نیروهای مولد است که در پویایی و رشد شتابندۀ خود قطب دیگر تضاد را مورد سوال قرار میدهد. اجتماعی شدن تولید (به خصوص اضمحلال تولید کوچک خصوصی براساس مالکیت مولد کوچک بروسایل تولید و افزارکارش) که سراسرکرۀ خاکی را فراگرفته است، با خصوصی بودن مالکیت بروسایل تولید (که از طریق انباشت و تمرکز سرمایه مسیر مخالف اجتماعی شدن وسایل تولید را طی میکند) درتضاد سرشتی قرار دارد. بدین گونه سرمایه درمسیر جهانی شدنش از یک سو تمرکز بیسابقۀ مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را درخود دارد و از سوی دیگر جهانشمول شدن و اجتماعی شدن نیروهای مولد را. این تقابل نشان میدهد که بشر زمینۀ عینی فراگذشتن از مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را آهسته آهسته به دست می آورد. سرمایه درتکامل نهاییش، نفی مالکیت خصوصی را به حیث کلید حل تضادهای درونیش در برابر بشر قرار میدهد.
۳– نقش عنصر ذهنی در تحولهای اجتماعی – اقتصادی
رفقا، تا این جا ما به بررسی وضعیت عینی جامعۀ افغانی و ساختار انکشافی سرمایۀ جهانی پرداختیم. براساس اصول ماتریالیزم تاریخی باید «ساختارهای اجتماعی ـ اقتصادی» را در «تاریخیت» شان دید، یعنی باید آنها را با زنده گی آدمهایی که درمتن مناسبات اجتماعی قرار دارند، هم زمان و در پیوند باهم، مطرح کرد. در پشت مقولۀ « اجتماعی شدن تولید» صدها ملیون انسان مشخص قرار دارند که چرخهای تولید را به گردش می آوردند و از طریق فروش نیروی کار خود سرمایه را بزرگتر و متراکم تر میسازند. به همان پیمانه که سرمایه داری جهانی شده است، زحمتکشان نیز خصلت جهانشمول گرفته اند، یعنی زحمتکشان موازی با انکشاف سرمایه به حیث یک «طبقۀ جهانشمول» درتاریخ عرض اندام میکنند. مرزهای ملی، زبانی، فرهنگی، مذهبی و غیره با سرعت سرسام آوری دربرابر روند جهانی شدن سرمایه عقب میروند. این پدیده شرایط تشکل طبقۀ واحد جهانی شدۀ کارگر را فراهم میسازد. سرمایه با جهانی شدنش، زحمتکشان را جهانی میسازد! واقعیتی را که ما امروز مشاهده میکنیم، مارکس آن را صد و پنجاه سال پیش دریافته بود. آنگاه میگفت: پرولتاریا یک طبقۀ جهانشمول است و با داشتن چنین ویژه گی توان به سر رسانیدن انقلاب جهانی را علیه سرمایه داری خواهد داشت.
ظهور عینی «طبقۀ کارگرجهانی» برای به سر رساندن تحول بُنیادی کافی نیست، چون این طبقه مانند تمام طبقات محکوم زیر بار ایدیولوژی حاکم جهانی، یعنی زیر بار ایدیولوژی بورژوایی به سر میبرد، ایدیولوژی که تمام امکانهای پیشرفتۀ علمی ـ تکنالوژیک و منابع عظیم مالی را در اختیار دارد. آگاهی داشتن از وظایف تاریخی و تشکل آگاهانه برای تحقق آنها بُعد ذهنی تحول بُنیادی را تشکیل میدهد. ما در این جا مبحث آگاهی انقلابی را به طور مشرح مطرح نمیکنیم، بل به مسألۀ جدی تشکل بُعد ذهنی تحولهای انقلابی به ویژه درشرایط جامعۀ افغانی و در رابطه با موقعیت کنونی نیروهای بالقوۀ چپ و دموکراتیک در افغانستان میپردازیم. از تحلیلی که از وضع عینی ارایه کردیم، برمی آید که عنصر ذهنی دگرگونساز افغانی ناگزیر است با میکروپروسۀ جهانی شدن سرمایه (به حیث عنصر فراتعیّن) از یک سو و با میکروپروسۀ جامعۀ افغانی درتضادهای درونیش از سوی دیگر، هم زمانی داشته باشد. به این معنی که نمیشود درسطح ملی برای استقرار سرمایه داری کار کرد و درسطح جهانی درکنار زحمتکشان علیه امپریالیزم و سرمایۀ جهانی قرار گرفت. درگذشته نیز وقتی از انقلاب ملی ـ دموکراتیک سخن زده میشد، بُعد ضد فیودالی آن را دموکراتیک میگفتند و بُعد ملی آن را ضد امپریالیستی. ولی در آن زمان سخن برسر رشد غیرسرمایه داری درکشورهای نامبرده بود که با تکیه برکشور شوراها و سیستم سوسیالیستی جهانی میتوانستند مستقیمأ به سوسیالیزم گذارکنند. آن استراتیژی درشرایط فرضیۀ سوسیالیزم منطقه یی منطق خود را داشت. در وضع کنونی دیگر سوسیالیزم منطقه یی (یعنی یک عنصر بیرونی درمقام یک فاکتور فراتعیّنی) وجود ندارد که بتوان به آن به رشد غیر سرمایه داری پرداخت.
بدین گونه عنصر ذهنی که درمقیاس جامعۀ افغانی بتواند قانونمندانه تحولهای تاریخی را درجهت منافع انسان زحمتکش سمت دهد و شرایط ذهنی گذار به جامعۀ فاقد استثمار را فراهم سازد، ناگزیر است هم سیمای ملی داشته باشد و هم سیمای جهانی. این که سیمای جهانی نامبرده در روند تشکل خود به انترناسیونال پنجم خواهد انجامید یا شکل جدیدی از انترناسیونالیزم را به مثابۀ حلقۀ پیوست تمام جُنبشهای ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی به خود خواهد گرفت، وابسته به شرایط بعدی انکشاف مبارزۀ خلقهاست. در این جا ما عمدتاً روی مسألۀ حیاتی که دربرابر ما قرار دارد، مکث میکنیم و به تحلیل چگونه گی تشکل سیمای ملی عنصر ذهنی نامبرده میپردازیم.
۴ ـ مسألۀ ایجاد حزب متعلق به زحمتکشان افغانستان
درتحلیل وضعیت عینی جامعۀ افغانی به این نتیجه رسیدیم که پروسۀ انکشاف از بالا، ساختارها و سازمانهای وابسته به سرمایۀ جهانی را در افغانستان ایجاد خواهد کرد. «مقاومت پایین» یعنی مقاومت کتله های زحمتکش کشور در برابر شکل جدید استثمار و استقرار مناسبات جدید بهره کشی، ناگزیر است ساختارها و سازمانهای خود را به وجود آورد. دریک سو انقطاب امپریالیزم و ارگانهای اقتصادی ـ مالی بورژوازی جهانی، شماری از نهادهای جهادی و ارتجاع افغانی را برای تحقق برنامۀ شان در اختیار دارندو در سوی دیگر انقطاب، بازمانده های جُنبش چپ شکست خورده ـ به حیث نیروی بالقوۀ تشکل جدید سیاسی متعلق به دنیای کار ـ باقی مانده اند. نزدیکترین و آماده ترین نیروهای انسانیی که توان تاریخی تشکل جدید سیاسی زحمتکشان را دارند، درهمین بازمانده های جُنبش چپ سراغ میشوند!
ما با درک همین واقعیت به راه اندازی «نهضت آینده» پرداختیم . ما بر آن بودیم که پس از فروپاشی سوسیالیزم دولتی، جُنبش چپ افغانی نخست از همه نیازمند بازسازی بُنیادی اندیشه یی – تیوریک است، چون درک روندهای عینی جامعۀ افغانی و پروسۀ جهانی شدن سرمایه و ارایۀ یک استراتیژی علماً تدوین شده پیش شرطهای ایجاد یک سازمان بزرگ و مؤثر سیاسی برای پیشبرد و انسجام مبارزات توده های زحمتکش اند. بربُنیاد همین برداشت بود که ما نام حرکتی را که راه انداختیم، حزب نگذاشتیم و احراز قدرت سیاسی را چیزی ناهنگام تلقی کردیم. برعکس از همان بدو تشکل مان در وجود یک نهضت، «تشکل اندیشه یی» را به حیث عامل اساسی و سازندۀ تشکل سازمانی مطرح کردیم. ح. د. خ. ا و سازمانهای قمری آن درتکامل تاریخی شان با دولت گره خوردند و مانند یک جبهه، شکل حزب ـ دولت را به خود گرفتند. در آن جبهه، از بالا تا پایین، طیف ناهمگونی از آدمها، گروه ها و گرایشها ـ از آگاهترین انقلابیون و مارکسیستها گرفته تا آدمها و نیروهای نزدیک با ارتجاع ـ با هم متحد شده بودند. فروپاشی حزب – دولت و پراگنده گی سریع جبهۀ نامبرده، ترکیب التقاطی آن را آشکار ساخت. آن شمار از رفقای وفادار به آرمانهای ح. د. خ. ا که با برخورد هجرانی در رویای احیای آن سازمان اند، در واقع سرشت ناهمگون آن را دقیق درنیافته اند. تلاش در آن جهت به معنای شنا درجهت مخالف جریان تاریخ است و نتیجه یی جز ضیاع وقت نخواهد داشت.
برخی دیگر بربُنیاد معتقدات خود، درمقاطعۀ کامل با آرمانهای آغازین ح. د. خ. ا در راه ایجاد سازمانهایی تلاش کردند که وظایف استقرار سرمایه داری و دولتِ وابسته به امپریالیزم را در برابر خود قرار داده اند. آنان زیر فضای عمومی یورش ایدیولوژیک غرب علیه کمونیزم و مارکسیزم، زمینه های فورمالیستی ارایۀ اهداف سیاسی خود را یافتند و خواستند با ارایۀ یک تصویر ظاهراً دموکراتیک از «اقتصاد بازار»، «سرمایه گذاریهای خارجی»، «دولت لیبرال» و دیگر شعارهای عوامفریبانۀ بازمانده های ح. د. خ. ا و سازمانهای قمری آن را متشکل بسازند. ماحتی شاهد آن بودیم که برخی رهبران دست اول حزب ـ دولت دیروزی داوطلبانه به منادیان پُرشور ایدیولوژی بورژوازی جهانی تبدیل شدند و مارکسیزم و کمونیزم را پدیده های متعلق به جهان مرده گان شمردند. درچنین وضعیتی، تشکل دوبارۀ جُنبش چپ و نو سازی آن بر اساس تجارب، دستاوردها، شکستها و وظایف جدیدی که تاریخ در برابر ما قرار داده است، از یک نقطه میتوانست آغاز شود: تشکل آگاهترین و مبارز ترین عناصر چپ دیروزی در نهضتی که وفاداری به اندیشه های پیشرو عصر ما را در مقام اصل بُنیادی ساختمان یک حزب بزرگ سیاسی زحمتکشان افغانستان مطرح کند. ما برآنیم که جُنبش چپ افغانی تنها بر اساس پلاتفورم اندیشه یی – تیوریک جُنبش جهانی کارگری توان احیای اعتبار تاریخی خود را خواهد داشت وبس. هرگونه نوسان در این زمینه جُنبش را درمبارزه برای بهروزی انسان زحمتکش خلع سلاح خواهد ساخت. «نهضت آینده» هم زمان با ارایۀ دیدگاههای غنی شدۀ تیوری پیشرو عصرما برای ایجاد زمینه های «تشکل اندشه یی»، کار سازمانی را نیز آغاز کرد. شماری از رفقای دیروز ما که به آرمانهای اساسگذار ح. د. خ. ا وفادار مانده اند و مارکسیزم را دارندۀ ظرفیت عظیم عملکردی درجهان امروز تلقی میکنند، در پروسۀ نوسازی جُنبش به طور دسته جمعی و آگانه شرکت کردند. تشکل رفقای آماده در هستۀ مرکزی نهضت تشکل سازمان بزرگ فردا را ضمانت میکند. بدین گونه ما درمسیر نوسازی جُنبش درمقطعی قرار داریم که «تشکل اندیشه یی» نسبتاً به قوام رسیده است و «تشکل سازمانی» تهدابی ترین هستۀ خود را به وجود می آورد.
آری رفقا،
ما وظایف خود را با همین سنگینی تاریخی آنها مطرح میکنیم «کلوخ گذاشته از آب نمیگذریم»! نی خود را فریب میدهیم، نی رفقای دیروزی مان را و نی ملیونها انسان فقرزدۀ میهن مان را! یا جُنبش چپ بُنیادی احیا میشود و در این صورت راه دیگری سوای آنچه ارایه کردیم، وجود ندارد و یا احیای آن درشرایط کنونی تاریخ افغانستان اصلاً مقدورنیست و در آن صورت تلاش ما درمقام یک شهامت بی فرجام در افقهای زمان ثبت خواهد شد.
رفقا،
ایجاد یک حزب از بالا شروع میشود. منظور از بالا، همان هستۀ مرکزیست که در بُعد درونی، تشکل سازمان را پیش میبرد و در بُعد بیرونی به انسجام آن و سمتدهی مبارزات طبقه یا طبقاتی میپردازد که به نماینده گی از آنها درتاریخ ظهورکرده است. ما درواقع در آستانۀ ایجاد حزب چپ افغانی قرار داریم. وظایف اساسی ما در این نکته ها خلاصه میشوند:
- اشاعۀ اندیشه های پیشرو عصرما؛ آغاز یک ضدحملۀ نیرومند اندیشه یی علیه تاریک اندیشی و ایدیولوژیهای ارتجاعی داخلی و جهانی و نقد پیگیرانۀ گرایشهای منحرفانۀ ارتجاعی در درون بازمانده های جبش چپ افغنانی؛
- تسریع روند تشکل سازمانی با دعوت از آگاهترین و پیگیرترین مبارزان وفادار به آرمانهای آغازین جُنبش چپِ دموکراتیک افغانستان؛
- تلاش درجهت سمتدهی مطالبات توده های زحمتکش درعرصه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی وفرهنگی.
اگر فعالیتهای مان را از آغاز تا امروز مورد بررسی قراردهیم، درمییابیم که در بخش وظایف نخست دستاوردهای مهمی را نصیب شده ایم. انتشار پیهم نشریۀ «آینده» با ارایۀ طرحها و اندیشه های معتبرجُنبش زحمتکشان ازیک سو سیر قهقرایی جُنبش را متوقف ساخت و ازسوی دیگر منجبر به احیای اعتبار جهانبینی پیشرو عصرما درحلقه های چپ پراگندۀ افغانی شد. همراه با اشاعۀ این تفکر مابه نقد پیگیر، سازنده و رفیقانۀ گرایشهای نادرست شماری از همرزمان قدیم پرداختیم که عمدتاً نا آگاهانه و زیر بار ایدیولوژی امپریالستی، مواضع دفاع ازمنافع انسان زحمتکش را رها کرده بودند.
ما حق داریم با افتخار از نشریۀ نهضت خود یادکنیم. کسانی که خصمانه منتظرتوقف انتشار آن بودند، بالاخر باید دریافته باشند که چراغ اندیشه های کبیر رهایی انسان از ظلم و استثمار هنوز بر سرِ ویرانه های جُنبش چپ افغانی روشن است و روز تا روز درخشانتر شده میرود.
درعرصۀ تشکیلاتی کارما به کُندی پیش میرود. یکی از دلایل دورماندن سازمانی رفقایی که با دیدگاههای تیوریک و تحلیلهای سیاسی ـ اجتماعی ما موافقت دارند، این است که متأسفانه برخی از آنان تحلیلهای تیوریک ـ سیاسی ما را برنامۀ عمل ما تلقی میکنند و میگویند که این برنامه برای افغانستان امروز نیست. از فرصت استفاده کرده به رفع این سوء تفاهم میپردازیم؛
تشکل یک سازمان دگرگونساز بر اساس پیشرفته ترین اندیشه های اجتماعی ـ فلسفی عصرما و در پیوند با منافع دنیای کار پدیده ییست که میخواهد به طور آگاهانه درمسیر حرکت تاریخ مداخله کند و مبارزات طبقات محروم را به طور بالفعل درعرصه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی انسجام و مؤثریت بخشند و از اندیشه هایی که این پراتیک انقلابی را انعکاس میدهند، درعرصۀ پیکار ایدیولوژیک ـ اندیشه یی دفاع کند. محتوای چنین تشکل وابسته به شرایط هرجامعه، شکل ویژۀ خود را مییابد. مرام نهایی و استراتیژیک تمام احزاب و جُنبشهای کارگری جهان یکیست، ولی آغازگاه تاریخی، مسیر حرکت، شرایط تکوین جُنبش، ساختار قومی – فرهنگی، شیوۀ تولید حاکم، سطح رشد نیروهای مولد، وضعیت جیوپولیتیک، درجۀ وابسته گی کشور به امپریالیزم و غیره ناهمگون اند. این نا همگونی، از هرجُنبش انقلابی یک جُنبش مشخص میسازد که سمتدهی و سازماندهی روند دگرگونی جامعه را درشرایط ویژۀ تاریخ آن کشور به عهده میداشته باشد، بی آنکه کوچکترین خدشه یی به خصلت جهانشمول بودن آن وارد آید (یاد آورمیشوم که مطابق اصول دیالکتیکی، جهانشمول یا کُلی وجود ندارد مگر درمشخص). جُنبش جهانی طبقۀ کارگر وجود ندارد مگر درجُنبشهای مشخص کارگری در جوامع مختلف.
این نوع پرداخت تیوریک براساس شیوۀ دیالکتیکی ما را از مفهوم الگو یا مُدل نیز بی نیاز میسازد. هرجُنبش مشخص ویژه گیهای سرشتی خود را دارد و لزومی به نمونۀ دیگران جهت تکوین و تکامل خود ندارد.
۵ – چپ و ساحۀ مانور سیاسی
از آنچه گفته آمدیم، بر می آید که درحال حاضر پیش کشیدن برنامه یی برای احراز قدرت سیاسی از سوی بازمانده های چپ از نگاه عملی ناممکن و از نگاه تاریخی بی لزوم است. بی لزوم به این مفهوم که شرایط عینی داخلی امروز و درجۀ مداخلۀ امپریالیزم در امورجاری افغانستان، کوچکترین زمینه یی برای اقدامهای واقعاً دموکراتیک به سود زحمتکشان به جا نمانده اند. درچنین وضعیتی، از دیدگاه ما طرح احراز قدرت سیاسی ناشی از ناپخته گی سیاسیست. عملاً ناممکن به این مفهوم که ما هنوز وسایل سیاسی احراز قدرت را دراختیار نداریم. کسانی که میخواهند «راه بُر» تاریخی بزنند و بدون طی کردن مراحل قانونمند، از طریق ایجاد بازیچه های سیاسی در وجود این یا آن سازمانک، خود را تا آستانۀ قدرت برسانند، در واقع مبتلا به بیماری دولتزده گی اند و برداشت شان از پراتیک سیاسی، به رفت و آمد در دالانهای قدرت خلاصه میشود.
نیروهای درگیر درافغانستان هنوز با هم تصفیۀ حساب نکرده اند. تضادهایی که در آغاز از آنها یادکردم، هنوز چشم اندازهای خود را نیافته اند. احتمال وارد کردن فاکتور دیگری از چپ در عرصۀ سیاسی – نظامی امروز قریب به صفر است.
بدون ترس از اشتباه میتوان گفت که در وضعیت کنونی کشور، بازمانده های چپ کوچکترین ساحه یی را برای مانور سیاسی ـ نظامی دراختیار ندارند. گروه هایی که موفق میشوند ساحۀ مانور پیدا کنند، به یقین کامل دیگر متعلق به خانوادۀ چپ نیستند!
چپی که هنوز «برای خود» وجود ندارد و نتوانسته است وسایل سیاسی خود را که (حزب، مرکزی ترین آنهاست) ایجاد کند، چگونه خواهد توانست یک برنامۀ تاکتیکی برای سمتدهی تحولهای جاری کشور ارایه کند. شاید برخیها ایراد بگیرد که ارایۀ برنامۀ تاکتیکی برای یک مرحلۀ عبوری میتواند پلاتفورمی برای ایجاد یک سازمان چپ باشد و همین که مرحله نامبرده به سر رسید، سازمان مذکور نیز مضمحل خواهد شد (البته طرح «نهضت میهنی» چنین نیست، چون طراحان آن اعلام کردند که متعلق به خانوادۀ چپ نیستند). این طرح درگذشته درکشورهای به سرمایه داری نرسیده زیرعنوان «جُنبشهای رهاییبخش ملی» پیاده شده بود. امروز از سرنوشت جُنبشهای نامبرده آگاهی داریم. اگر روند جهانی شدن سرمایه، با سرعت سرسام آوری به پیش نمیرفت، میشد درمورد طرح نامبرده مکث کرد، ولی در وضعیت کنونی تنها یک برنامۀ ضدسرمایه داری برای نیروهای چپ ممکن است و بس و چنین برنامۀ نمیتواند صرف تاکتیکی باشد دردوام خود وجود اثباتی جامعۀ ما بُعد سرمایه داری را نگنجاند.
تنها درچوکات برنامه یی استراتیژیک میشود تحولهای دموکراتیک را با تکیه به نیروهای پایینی یعنی توده های زحمتکش، برسیر رویدادها تحمیل کرد. حرکتهایی که فاقد چشم انداز استراتیژیک اند، جزِ روند خود سرمایه داری خواهند بود و بس.
کسانی که از وضعیت بحرانزدۀ جُنبش چپ افغانی از دروازۀ راست برون میشوند، مستقیماً به بُنبست سرمایه داری و امپریالیزم خواهند رسید. بازیابی هویت انقلابی جُنبش درگزینش دروازۀ چپ است که آن را به سوی زنده گی انسان زحمتکش و دفاع از منافع این انسان رهنمون میشود.
بدین گونه تحقق برنامۀ استراتیژیک علماً تدوین شده درکشوری مانند افغانستان، از طریق ویژه گیهای مادی و معنوی این جامعه، اشکال مشخص خود را مییابد. یا به دیگر سخن طی کردن هدفمند مراحل پی در پی تکامل جامعه در راستایی که به هدف استراتیژیک بینجامد، مستلزم تدوین برنامه های مرحله یی (یا همان برنامه های تاکتیکی ترمینولوژی قدیم) است. سیاست جاری یا سیاست عملی سازمان درمطابقت با همین برنامه های مرحله یی یا اهداف تاکتیکی مطرح میگردد. احراز قدرت سیاسی ممکن تا دیرزمانی دردستور روز جُنبشی مانند جُنبش چپ افغانی قرار نگیرد، چی رسد به استقرار مناسبات سوسیالیستی درجامعه!
وقتی با این بینش، گسترده گی و دواممندی وظایف مان را درنظر می آوریم، به قول معروف «ما هنوز اندرخم یک کوچه ایم» هر افغان نسبتاً اگاه به ساده گی درک میکند که هیچ عاقلی شعار استقرار مناسبات سوسیالیستی را در شرایط امروزی جامعۀ افغانی مطرح نمیکند.
۶ – وظایف تأخیر ناپذیرِما
- وظایف مبارزان آگاه افغانی را میتوان چنین مرحله بندی کرد:
- دنبال کردن روند تشکل اندیشه یی مبتنی برجهانبینی پیشرو عصرما و تسریع روند پیوستن مبارزان آگاه به«نهضت آینده»؛
- گذار ازفورم ـ نهضت به فورم ـ حزب، یعنی گذار از شکل سازمانی نهضت به شکل سازمانی حزب؛
- آغازکار در راه ایجاد شبکۀ وسایل هژمونیک جُنبش در درون جامعه؛
- حضوریابی در «وضعیت سیاسی» کشور به حیث سازمان ممثلِ ترقی و مدافع زحمتکشان.
دو مرحلۀ اخیر ممکن هم زمان آغاز شوند، یعنی پس از ایجاد حزب، سازمان هر دو وظیفه را برابر خود هم زمان قرار دهد.
کسانیکه آگاهانه یا غیرشعوری ما را به ذهنیگرایی و آرمانگرایی متهم میکنند، باید دریافته باشند که برعکس، یگانه نیرویی که پا در پایاب واقعیت افغانی دارد و فریب سرابهای رنگارنگ سرمایۀ جهانی و امپریالیزم را نمیخورد، همین «نهضت آینده» و همفکران و هواداران آن اند.
ما در راهی که برگزیده ایم، امیدوار، استوار و بدون شتابزده گی به پیش میرویم و تلاشهای مان را درماههای آینده برای تحقق وظیفۀ نخستین ما یعنی گسترش سازمان وقف خواهیم کرد.
به پیش در راه ایجاد حزب چپ افغانستان !!
نشر شده در شمارۀ ۱۹ نشریۀ «آینده» (جدی ۱۳۸۲ مطابق دسمبر ۲۰۰۳)
