سخنرانی در محفل تبادل نظر و بحث آزاد پيرامون مسايل مربوط به وحدت جُنبش دموکراتيک، مترقی، چپ و صلحخواهِ افغانستان در شهر مونشن

سخنرانی

 در

محفل تبادل نظر و بحث آزاد پيرامون مسايل مربوط

به وحدت جُنبش دموکراتيک، مترقی، چپ و صلحخواهِ افغانستان در شهر مونشن

مؤرخ ۲۹ مارچ ۲۰۰۹ مطابق ۹ حمل ۱۳۸۸

رفقای عزیز،

نخست از همه از شرکت تان درگِردهمایی بحث و گفتگوی امروزی اظهار سپاس میکنم. محفل گفت و شنود ما جهت مطرح کردن مسایل اساسی جُنبش مترقی کشور دایرگردیده است. برای آنکه بتوانیم این مسایل را در زمینه های تاریخی آن مطرح کنیم، ناگزیر باید به طور اجمال وضعیت امروزی را در ابعاد مختلف آن، به صحنۀ نمایش بگذاریم. بنگریم درجریان هفت سال در افغانستان چی گذشت.

  • در عرصۀ سیاسی:

پس از اکتوبر ۲۰۰۱، افغانستان تحت اشغال ناتو زیر قوماندۀ امریکا درآمد. حضورگستردۀ نظامی ناتو ـ امریکا و تعیین سرنوشت کشور درکنفرانس بُن از سوی نیروهای غیر افغانی، عمده ترین عنصر زنده گی سیاسی کشور را تشکیل داده که پیامدهای زیر را در قبال داشت:

الف: ارادۀ مردم افغانستان کوچکترین نقشی درتعیین سرنوشت سیاسی کشور نداشت. عنصر تعیین کنندۀ سرنوشت افغانستان، در بیرون از وضعیت سیاسی کشور قرار داشت. بدین گونه وضعیت سیاسی افغانستان یک وضعیت از خود بیگانه است که سرشت آن را ناتو ـ امریکا تعیین میکنند. بیانیۀ پریروزی اوباما چیزی جز تایید این واقعیت نبود.

ب: حاکمیت در این وضعیت به نیروهایی تعلق گرفت که از دو دهه پیشتر درخدمت تحقق اهداف امپریالیزم عیله حاکمیتِ ح. د. خ. ا میرزمیدند. یعنی خود، نیروهای متعلق به ارادۀ امپریالیزم بودند. آن نیروها بخش بزرگ طیفهای ارتجاع قرون وسطایی را احتوا میکردند. کنفرانس بُن در واقعیت امرکنگرۀ جهاد ـ ناتو بود که سیطرۀ جهادیان قرون وسطایی را درکشور تسجیل کرد.

ج: قانون اساسی که با داشتن یک ظاهر فریبای دموکراتیک، ماهیت عمیقاً قرون وسطایی دارد، در واقع به حیث یک تزهین ایدیالوژیک و سیاسی برای قانونی ساختن حکومت جدید، از سوی یک لویه جرگۀ فرمایشی به تصویب رسید. این روپوش سیاسی ـ حقوقی مانع از آن نشد که وضع کشور به قهقرا برسد که حتی اوباما، از آن به حیث یک «وضع خطرناک» یادکند.

تصویب قانون اساسی یک مانور ایدیالوژیک ـ سیاسی بود که بتواند برماهیت سیاه قرون وسطایی نیروهای حاکم در وضعیت سیاسی، یک چادرسفید دموکراتیک بکشد. بخشی از بازمانده های چپ دیروزی، به ویژه اعضای ح. د. خ. ا، حزب وطن، یا فریب این صحنه آرایی را خوردند و شروع کردند به گامگذاری درکوچه و پسکوچۀ نظام یا با درک دقیق از این نیرنگ، خواستند خود نیز در این بازی شرکت کنند و از آن سود ببرند.

د: فعال شدن دوبارۀ نیروهای طالبی (این شاخۀ بیرونی اردوی پاکستان که درواقعیت امر نیروهای ضربتیِ منطقه یی دولت پاکستان جهت اعمال نفوذ درمنطقه است) در برابر حاکمیت جهادی کابل منجر به آن گردید که وضعیت اپوزیسیون نیز یک سره به دست شاخۀ دیگر ارتجاع قرون وسطایی بیفتد. در نتیجه هم حاکمیت و هم اپوزیسیون فعال در اختیار ارتجاع قرون وسطایی قرار گرفتند. درنتیجه، عمده ترین ویژه گیهای وضعیت سیاسی کشور را میشود چنین برشمرد:

  • حاکمیت ارتجاع کهن، در شرایط اشغال ناتو ـ امریکا؛
  • اپوزیسیون ارتجاع قرون وسطایی، افراز شده از سوی پاکستان؛
  • نبود دولتِ متمرکز؛
  • دیکتاتوری «شبکه یی»جهادیان و مافیای مواد مخدر؛
  • نبود قانونیت؛
  • تورم تزییناتِ تصنعیِ سیاسی چون وجود بیش از صد حزب، هزارها سازمان اجتماعی و انجو، صدها نشریه، رادیو و تلویزیون مبتذل.

۲- درعرصۀ اقتصادی:

گزینش راه سرمایه داری و بازار آزاد همراه با ایدیالوژی لیبرالیستی، به جز فروش معادن و مؤسسه های تولیدی دولتی، تشدید بیکاری وفقر، پیامد دیگری نداشت. یک سال پیش متصدیان امور اقتصادی حاکمیت، خود، اعتراف کردند که بازار آزاد و نظام سرمایه داری با شرایط امروز افغانستان همنوایی ندارند.

نهضت آیندۀ افغانستان از همان آغاز پیامدهای فاجعه بار سیاست اقتصادی حاکمیت را توضیح داده بود. باتأسف بسا از سازمانهای متشکل از بازماندۀ ح. د. خ. ا و شماری از صاحبنظران چپ دیروزی، به حمایت از سرمایه داری و بازار آزاد موضعگیری کردند و آن را درج برنامه های شان ساختند. امروز فقرچنان دامنگیر اقشارگستردۀ مردم گردیده است که حتی اوباما درسخنرانی پریروز خود آن را «عنصر تدوام بی ثباتی و وخامت در اوضاع افغانستان» قلمدادکرد.

اگرکشتِ مواد مخدر را که وسیلۀ امرار حیات ۵ ملیون هموطن ماست بیرون بکشیم، دسترسی به نان روزمره برای ملیونها باشندۀ افغانستان نا مقدور خواهد بود.

در بارۀ وضع زیربنای اقتصادی چون ظرفیت انرژتیک، سیستم مواصلات و حمل و نقل وغیره، باید گفت که افغانستان جایگاه آخری را درجهان دارد.

برخی رفقا از این وضعیت اقتصادی چنین نتیجۀ عجیب میگیرند که گویا در افغانستان طبقات وجود ندارند و چون طبقات وجود ندارند پس مارکسیزم در افغانستان قابل تطبیق نیست. من بعداً روی این موضوع به تفصیل برمیگردم، ولی دراینجا همینقدرمیگویم که کافیست سری به روستاها و کوچه های شهرهای زادگاه مان بزنیم تا وضع اقتصادی مردم را مسقتیماً مشاهده کنیم.

  • در عرصۀ اجتماعی و فرهنگی:

 تشدید بیعدالتیهای اجتماعی، ظلم مستمرِ روزمره بر ناتوان ترین اقشار جامعه چون زنان، کهنسالان و کودکان، شیوع تن فروشی، اعتیاد و افزایش سرسام  آورحاشیه نشینان جامعه، درتاریخ افغانستان و منطقه سابقه نداشته است. فساد رسمی اداری، تعمیم فریب و نیرنگ به حیث روش زنده گی اجتماعی، زمنیه های گمراهی نسلهای جوان را فراهم ساخته اند. بحران نظام ارزشها، شالودۀ های سنتی جامعۀ افغانی را ویران کرده است.

چنین است رفقا، منظرۀ تاریک افغانستانی که امروز در برابر ما قرار دارد.

پس در چنین شرایطی چی باید کرد؟

سوال را باید چنین مطرح کرد: نیروهای چپ، دموکراتیک و مترقی در وضعیت کنونی چی باید بکنند تا وظایف شان را مطابق ماهیت شان، یعنی چپ، مترقی و دموکراتیک، به سررسانند؟ خارج از این پرسش، متعلق به ما نمی گردد، این که امریکا درافغانستان چی میکند، ناتو چی میکند، پاکستان، روسیه و ایران چی میکنند و غیره، همه مشمول وضعیت عینی میگردند و جزیی از موضوع تفکر و تحلیل ما. ما ـ درمفهوم نیروهای مترقی، دموکراتیک و چپ ـ وظایف خود را مطابق ماهیت خود تعیین میداریم، البته با درنظرداشت دینامیزم وضعیت عینی جامعه.

امروز ما ناگزیریم درهمین وضعیت که پیامد حاکمیتِ برحال ارتجاع قرون وسطایی است، وظایف خود را مطرح کنیم. درتابلویی که ترسیم کردیم، الترناتیف دموکراتیک برای جاگزین شدن به این حاکمیت وجود ندارد. مهمترین نتیجۀ سیاسی هم همین است. ارتجاع حاکم و ارتجاع مخالف آن، تمام میدان قدرت و فعالیت سیاسی را در اختیار دارند. برای شرکت کردن درمیدان سیاست یعنی درتاریخ، باید به حیث یک نیروی منسجم سیاسی مشمول وضعیت سیاسی شد، در آن نیروگرفت و به حیث یک بدیل یا یک الترناتیف دربرابر حاکمیت ارتجاع قدعلم کرد و برنامۀ دگرگونی وضعیت را درجهت منافع زحمتکشان افغانستان ـ که وظیفۀ ماست و ماهیت ما را به حیث نیروی چپِ دموکراتیک میسازد ـ تحقق بخشید. در این تابلو به وضاحت دیده میشود که استراتیژی و تاکتیک نیروهای مردمی چگونه تعیین میگردند.

ممکن است برخی از رفقای دیروزی ما، فردی یاگروهی یاسازمانی، با عنوان کردن بازسازی افغانستان، انکشاف اقتصادی، باثبات ساختن وضع وغیره، خواهان شرکت مستقیم درحاکمیت کنونی باشند. این حق مسلم هرکدام شان است. ولی پیامد سیاسی حضوریابی خود را در دستگاه حاکمیت کنونی نیز باید بپذیرند. شرکت کردن در روند انکشاف اقتصادی یک کشور، فی نفسه، یعنی به خودی خود تعیین کنندۀ ماهیت یک نیروی سیاسی نمی باشد. تعیین کنندۀ ماهیت انکشاف اقتصادی، درخود انکشاف اقتصادی نی، بل درچگونه گی روابط اجتماعی ـ اقتصادییست که درمتن آنها این انکشاف رُخ میدهد. انکشاف اقتصادی درمتن جامعۀ فیودالی، عمدتاً به سود مالکان زمین رُخ میدهد. به همینگونه درسرمایه داری، انکشاف به سود بورژوازیست. درجُنبش چپ اصل «انکشاف مترقی» به حیث کلید انکشاف کُلی جامعه مطرح میشود، یعنی بهره مند ساختن اقشار گستردۀ مردم از فرآروده های انکشاف، ارتقای سطح زنده گی مادی، حل مسألۀ مسکن، تضمین صحت و آموزش و غیره . . . و اینگونه انکشاف صرف از طریق برنامه ریزی دولتی درمتن مناسبات سیاسیی که به سود زحمتکشان باشد، یعنی این که ادارۀ دولت به دست نیروهای چپ و مترقی قرار داشته باشد، میسر است و بس. درغیرآن انکشاف، یک مفهوم اختصاصی چپ نیست. پس چسپیدن به موضوع انکشاف و بازسازی به هیچ وجه بارآور ماهیت مترقی برای یک نیروی سیاسی نیست. نه خود را باید فریب داد و نه دیگران را!

برای ناتو ـ امریکا فرقی نمیکند که سیاستهایش را طالبان میانه رو عملی میکنند یا پرچمیهای اعتدال گرا! اما با پرچمیهای اعتدال گرا، ممکن است کارهایی را به سود خود انجام دهد که طالبان میانه رو هرگز نپذیرند!

برگردیم به موضوع اصلی بحث ما که تعیین وظیفۀ مقدم نیروهای چپ و مردمیست. گفتیم برای آنکه این نیروها بتوانند درتاریخ یعنی در وضعیت سیاسی حضور یابند باید به حیث یک نیروی الترناتیف در

برابرحاکمیت ارتجاعی کنونی ظهورکند. نیروی سیاسی، یعنی تجمع افراد دریک ساختار؛ ساختاری که براساس اصول معین سازمانیابی، تحقق یک برنامۀ معین را به حیث هدف در برابر خود قراردهد. اگر هدف استراتیژیک جُنبش دموکراتیک افغانی تغییردادن وضعیت به سود مردم نباشد، ضرورت وجود آن به حیث یک نیروی سیاسیِ چپ منتفی میگردد.

اما تشکل نیروهای چپ در یک سازمان و حضور یابی آن در وضعیت سیاسی کشور به هیچ وجه به معنای آن نیست که باید فوراً شعار سوسیالیزم را مطرح کرد. دشمنان چپ افغانی، عمدتاً تبلیغهای زهرآگینِ ایدیالوژیک را علیه نهضت آیندۀ افغانستان راه انداخته اند مبنی براین که نهضت آیندۀ افغانستان یک سازمان چپ افراطی است که خواهان استقرار کمونیزم در افغانستان است. به این نوع تبلیغهای ابلهانه باید چنین پاسخ داد که مبارزۀ سیاسی از جایی آغاز میگردد که تاریخ جامعه را در آن قرار داده است. درکشوری که هنوز نیروهای مولده درسطح بسیار نازل انکشاف خود قرار دارند و از نگاه ذهنی، جامعه تحت سیطرۀ ایدیالوژیهای قرون وسطایی است، مطرح کردن هرگونه شعارسوسیالیستی، نابهنگام است. دشمنان چپ و منحرفان جُنبش این حقیقت مسلم را خوب میدانند، ولی به خاطر مانع شدن رُشد جُنبش انقلابی کشورتبلیغهای عوامفریبانه را که از آبشخورهای انتی کمونیزمِ بَدوی بورژوازی آب میخورند، راه می اندازند.

وظایف چپ امروزی افغانی به طورمفصل دربرنامۀ نهضت آیندۀ افغانستان مطرح گردیده اند. اما مطرح کردن مسایل بُنیادی اندیشه یی جُنبش دموکراتیک، از هردیدگاه اندیشه ییی که باشد، یک نیازمندی جدی برای تقویت و گسترش حرکت مترقی است و راه را برای زدودن لکه های دگماتیزم از تفکر چپ باز میکند. چندی قبل رفیق یاسین بیدار موضوعهای جالبی را در یک مقاله مطرح کردند که اینک به تحلیل فشردۀ یکی از آنها میپردازم که نمونه یی از بحث رفیقانه را نشان داده باشیم.

رفیق یاسین بیدار مینگارد:

«باید به توجه خواننده گان محترم برسانم که هدف من از این نوشته کشیدن خط بطلان بالای مارکسیزم نیست. چنین ادعایی وجود ندارد. باید اذعان نمایم که مارکسیزم فی نفسه

غلط نیست. بسیاری مسایل درهمان دورانیکه مارکس زنده گی میکرد قابل تطبیق بود و شاید هم درآینده زمینه تطبیق بعضی تیوریها فراهم شود. هدف من مبارزه علیه درک و برخورد دگم با مارکسیزم است. باید راه ها، وسایل و شیوه های درست تطبیق آن را جستجو نمود و مهمتر از همه آن را با سنن، عنعنات، باورهای مردم عیار و از هاضمه فکری شان عبورداد. بالاخره هدف نهایی انسان زحمتکش و زنده گی پویای اوست.» (۱)

خوشنودم که آقای بیدار با تواضع یک روشنفکر از طریق نگاشته هایی زیر عنوان: «نگاهی به جُنبش “چپ” افغانی و ضروت نوسازی فکری افغانی آن» بحثی را راه انداخته است که از دیری بدینسو در نشرات «آینده» به طور جدی بازتاب یافته بود.

وقتی ما مجمع نیروهای چپ، مترقی، دموکرات و صلحخواه را مطرح کردیم، هدف اغازین و اساسی آن را راه اندازی چنین بحث خواندیم. با تأسف آن پیشنهاد ما درست درک نشد و خوشبختانه اینک، به مبرم بودن چنین بحثی در لایه های گوناگون چپ افغانی اعتراف میشود. ما صمیمانه و رفیقانه از آن استقبال میکنیم و سهمگیری خود را همانند گذشته دنبال می کنیم.

بندی از نبشتۀ آقای بیدار را در این بخش آوردم تا روحیۀ کلی پرداختهای او را انعکاس داده باشم. کسی که بر مارکسیزم «خط بطلان» نمیکشد، آن را «فی نفسه غلط» نمیداند، هدف خود را «مبارزه علیه درک و برخورد دُگم با مارکسیزم» اعلام میدارد، «وسایل و شیوه های درست تطبیق آن را جستجو میکند» و «بالاخر هدف نهایی» را «انسان زحمتکش و زنده گی پویای او» تعیین میدارد، به یقین یک مبارز جُنبش چپ است. من با همین داوری ـ که از ورای نبشته های او شکل میگیرد ـ  در بحث شرکت میکنم. یک نکتۀ دیگر را نیز یادآور میشوم که بحث دربارۀ مسایل اساسی تیوریک و پراتیک و حتی سرنوشتِ افغانستان، به دایرۀ پرداختهای تحلیلی و اندیشه یی خود افغانها محدود نمیگردد. نی تنها رفقا و دوستان ایرانی، بل تمام آنانی که به این مسایل علاقه مند اند میتوانند آزادانه به آن بپیوندند. اندیشه ها وطن ندارند! ما باید از سهمگیری رفیق ایرانی با قدردانی یادکنیم و نقدهای معقول و سازنده را با شکیبایی یک انقلابی پذیرا شویم!

مسألۀ «تطبیق مارکسیزم»، خود، یک ترکیب مغشوش و چند معنایی است. «تطبیق» به مفاهیم زیر به کارگرفته میشود:

  • تطبیق یک شیوه؛
  • تطبیق یک نسخۀ درمانی بر یک بیمار؛
  • تطبیق قوانین؛
  • تطبیق یک اصل کُلی بر یک وضع مشخص؛
  • تطبیق یک تیوری بر یک مسأله؛
  • تطبیق یک علم بر یک علم دیگر (مثلاً تطبیق الجبر بر هندسه)؛
  • و غیره.

پس تطبیق مارکسیزم را بریک کشور چگونه باید درک کنیم؟ لنین در زمینه نوشته بود: «دکتورین مارکس برای ما، به هیچ وجه چیزی تکمیل شده و دست نخوردنی نیست! برعکس ما برآنیم که این دکتورین تنها سنگ تهداب چنین علمی را گذاشته است که باید سوسیالیستها ـ اگر نمی خواهند از زنده گی عقب بمانند ـ آن را درهمه جهت ها انکشاف دهند. ما به این باوریم که سوسیالیستهای روسی باید مطلقاً خودشان تیوری مارکس را انکشاف دهند زیرا این تیوری تنها اصول کُلی راهنما را نشان میدهد که در هر وضعیت خاص، به طورخاص انطباق می یابد؛ در انگلستان به یک شکل، در فرانسه به شکل دیگر، درآلمان به شکل دیگر و در روسیه به شکل دیگر.»

در این برخورد لنین میبینم که:

  • دکتورین مارکس، چیزی تکمیل شده و دست نخوردنی نیست. یعنی هم یک شناختِ باز است و هم قابل دست خوردن. قابل دست خوردن به این معنا که تیوریها، احکام و نتایج آن به طورجاودانه تغییرناپذیر نیستند، بل دربستر پژوهشها، کشفها و دستاوردهای جدید تیوریک و پراتیک، میتوانند باز نگری شوند، تکمیل شوند.

تکمیل ناشده و «باز» به این معنا که عرصه های جدیدی از زنده گی اجتماعی، مشمول معرفت سوسیولوژی علمی میگردند. به گونۀ مثال مسألۀ جایگاه و نقش زنان درجامعه باید به طور اخص در تیوری مارکسیستی جا داده شود و غیره.

بدین گونه دکتورینی که به نام مارکس یاد شده است، یک دکتورین پویا، تکامل یاب، دگرگون شونده و گسترش پذیر است.

حال که ویژه گیهای این دکتورین را فهمیدیم، بنگریم تطبیق آن درافغانستان یعنی چی؟ تطبیق آن در افغانستان به این معناست که ما واقعیت جامعۀ افغانی را باکاربست و (من کاربُرد مفهوم «کاربست» را نسبت به مفهوم «تطبیق» ترجیح میدهم) با استفاده از دستاوردهای تیوریک جهانبینی علمی مورد ارزیابی و تحلیل قرار بدهیم و بربُنیاد آن چشم انداز تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی  و وظایف نیروهای انقلابی، مترقی و پیشرو را تعیین بداریم.

از آنجا که تاریخ هیچگاه تکرار نمی گردد (نی به طور تراژیک و نی به طور مضحک و خنده آور) هر واقعیت اجتماعی ـ اقتصادی در یک مقطع معین تاریخی، یک واقعیت بِکر مشخص و تازه است که باید مورد تحلیل مشخص قرار گیرد. شعار معروف تحلیل مشخص از وضع مشخص بربُنیاد همین اصل استوار است. واقعیت امروزجامعۀ افغانی یک واقعیت مشخص، بِکر، تازه و تکرارنشدنی است. یگانه برنامۀ سیاسی ـ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیی میتواند برآن تطبیق گردد که از خود این واقعیت سرچشمه گرفته باشد و برای همین واقعیت تدوین شده باشد. وقتی رفیق بیدار مینویسد: «چی کسی و چگونه خواهد توانست برنامه های مارکسیستی را درکشور جنگ زده و محتاجی مثل افغانستان تطبیق نماید؟» در واقعیت امریک پرسش غیرمارکسیستی را مطرح میکندکه با مارکسیزم هیچگونه رابطه یی ندارد. زیرا مارکسیزم هر وضعیت تاریخ را یک وضعیت یگانه و تکرار ناشدنی میداند،      پس «برنامۀ مارکسیستی» یک  مفهوم  ذاتاً  تناقض آمیز (Oximor) است  (چنان که بگوییم «سایۀ نورانی»). پس طرح برنامۀ مارکسیستی برای افغانستان و تطبیق آن، حرفهای فاقد محتوای سیمانتیک اند. اما درعرصۀ شناخت جامعه و ازجمله جامعۀ امروز افغانی، نیازمند میتودولوژی علمی و تیوری علمی درعرصۀ تاریخ و روابط اجتماعی هستیم.

از یاد نبریم که وظایف جُنبش مترقی و چپ را وضعیت جامعه و به ویژه وضعیت زنده گی زحمتکشان تعیین میدارند. نی مارکسیزم! یک وضعیت خاص تاریخی اگر از یک سو، تکرار ناشدنی و همیشه یگانه است، از سوی دیگر دارای عناصر یست که آن را با وضعیتهای دیگر تاریخ گِره میزند. یعنی عناصر مشترکی در بسا از وضعیتهای تاریخی وجود دارند که بربُنیاد آنها میشود قانونمندی حرکت تاریخی را توجیه کرد. اگر هیچ عنصر مشترکی بین دو مقطع تاریخی وجود نداشته باشد، یعنی اگر هیچ عنصر یگانه یی به حیث حلقۀ پیوست، دو مقطع تاریخی را با هم گِره نزند، توالی تاریخ ناممکن است. از بدو پیدایی علم تاریخ، دانشمندان درپی یافتن همین عناصر مشترک برآمده اند تا با شناخت آنها، قانونمندیهای تاریخ اجتماعها را پیدا کنند. مارکس و انگلس مبارزۀ طبقاتی را به حیث موتور تاریخ کشف کردند. کسانی که مبارزۀ طبقاتی را صف آرایی دو لشکردر برابر هم و طبقه را یک جمعیت کمابیش متعدد انسانهای همسان و یکریخت تصور میکنند با تیوری مبارزۀ طبقاتی خیلیها فاصله دارند.

«مبارزۀ طبقاتی» هم یک پیوند یا یک رابطه است، هم یک تضاد است. پیوند به این معنی که وجود یک طبقه (مثلاً طبقۀ مالک بر وسایل تولید)، وجود طبقۀ دیگر را با خود دارد و این وجود را در پروسۀ تولید با خود گِره میزند. در پروسۀ تولید، نیروی کار یعنی طبقۀ مولد و وسایل تولید، یعنی طبقۀ مالک، با هم پیوند می یابند. درهمین پیوند یا گِرهگاه است که رُخ دیگر رابطه آشکار میگردد: فعالیت این یکی (مولد) باعث غنای آن دیگر (مالک) میگردد. همۀ اینها دریک پروسۀ واحد رُخ میدهند. افزایش ثروت درهمین تضاد طبقاتی نهفته است. حال این که این تضاد طبقاتی یا مبارزۀ طبقاتی درعرصۀ غیراقتصادی چگونه بروز میکند، موضوعیست که باید به طور مشخص، در شیوه  های مختلف تولید و درمقطعهای مختلف تاریخ بادرنظر داشت دیگرعرصه های فعالیت اجتماعی مورد مطالعه قرار گیرد. اما به طورکُل درسرمایه داری، این تضاد شکل آشکار اقتصادی را دارد و درفیودالیزم و برده داری، عمدتاً درشکل سیاسی چون عملکرد دولتهای مستبد یا قیامهای برده گان و دهقانان تبارز کرده است.

در افغانستانِ پیشاسرمایه داری امروز متوجه میشویم که مبارزه های سیاسی به شکل حاد آن، تعیین کنندۀ سمتگیری بعدی نظام اقتصادی خواهد بود. درجوامع ما قبل سرمایه داری، تناقض ها و مبارزات سیاسی، شکل بروزِ تناقضها و تضادهای طبقاتیست.

پس جستجو کردن صفهای منظم دهقانی و کارگری درجامعۀ امروز افغانی یک تلاش عبث است.

گِرهگاه بُنیادی مبارزه های طبقاتی درافغانستان امروز، مبارزه های سیاسیست. باید این مبارزه ها را به سود زحمتکشان افغانستان – که هنوز در چوکاتهای خط کشی شدۀ شیوه های معین تولید، تقسیم نشده اند – به سر رساند. مفهوم زحمتکشان را به معنای آن کته گوری از آدمهای جامعه باید درک کرد که صرف از طریق فروش یا به خدمت گذاشتن نیروی کار خود در بدل حصول وسایل معیشت شباروزی، امرار حیات میکنند. در افغانستان امروز اکثریت قریب به اتفاق افراد جامعه به این کته گوری تعلق دارند.

ما برآنیم که گسترش دادن این نوع بحثها که نهضت آیندۀ افغانستان آغازگر آن است، یکی از شرایط اساسی استحکام جُنبش افغانیست. به همین منظور ما راه اندازی مجمع نیروهای چپ، دموکراتیک، مترقی و صلحخواه افغانستان را پیشنهاد کرده ایم تا از طریق آن این بحثها را به اولین نتایج مشخص برسانیم و یک پلاتفورم یا یک برنامۀ واحد برای ایجاد یک سازمان بزرگ مترقی و مردمی به دست آوریم.

بحث امروز ما هم در همین راستاست.

از توجه تان تشکر

(۱) «نگاهی به جُنبش “چپ” افغانی و ضروت نوسازی فکری افغانی آن» قسمت اول، بخش دیکتاتوری پرولتاریا، پراگراف ۱۲٫

 

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien