
-۱۶-
خورشید، ستاره یی ز چشمانِ تو است
آغوشِ سپیده موجِ دامانِ تو است
صد بند مرا به صبحِ دیدار فتاد
زندان وجود، نقضِ پیمانِ تو است
کابل – ۱۳۶۴
* * *
-۱۷-
آن یار که بامدادِ دنیای منست
دیدارِ سپیدِ صبحِ فردای منست
دیریست کناره گیرِ آفاق شده
از دور نظاره گر به شبهای منست
کابل – ۱۳۶۴
* * *
-۱۸-
این شامِ سیاه ز آسمان می گذرد
اندوه شکست بی گمان می گذرد
با مرگ به بامدادِ دیدار رسم
کاین فجرِ سپید از جهان می گذرد
کابل – ۱۳۶۴
