بامدادیها ۸۵-۸۷

-۸۵-

ای دوست بگو کجا شُدَت سینۀ سوز

و آن دستِ دعا به شامِ آدینۀ سوز

رفتی چو بهاران ز سرِ شاخۀ خشک

ماییم و همان اجاق دیرینۀ سوز!

۵ سنبله ۱۳۶۸ – کابل

***

-۸۶-

شب را بگشا که شهر بیدار شود

یک دست ـ سپیدی که سحر- سار شود

پایانِ زمستانِ زمین منتظر است

یک چشم ـ فروغی که بهار – آر شود

زمستان ۱۳۶۵ – کابل

***

-۸۷-

در خانه عبورِ آفتابی همه صبح

در کوچه طلوع بی حجابی همه صبح

چندان که ترا به بر کشد چادرِ شب

ناهید وُشان تو بی نقابی همه صبح!

۱۱ دلو ۱۳۶۵ – کابل

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien