امید
دگر مباد!
که آتش از گلوی باد
به بستر ترانه ها، تفنگها گذر کناد
دگر مباد!
که دیوِ شب
سیاله های خون داغ را،
شگوفۀ امید را،
نگاه شید را
به بر کناد
دگر مباد!
که سینۀ سپید بید
ز دودِ مکتب و ز دودِ ناله های آتشین ـ
به خاک تیره جان دهد
و چشمۀ بنفش آرزو
به آتش آشیان دهد
کابل ـ ۳۱ حمل ۱۳۶۱
