خورشید دستها ـ یاقوت دریا

خورشیدِ دستها – یاقوت دریا

 

ـ۱ـ

دریا چرا نشسته در آغوش آتشی؟

دریا چرا به چشم تو قوغین ـ غبارها

می بیزد از شمایلِ توفندۀ طلوع؟

دریا مگر خروش تو آهنگ درد هاست؟

ـ کز عمق خاک ـ

چون چشمِ قرنها

در پای لحظه های بهاران عصر من

اینسان شگفته ای؟

ـ۲ـ

مرجانهای سُرخ

ـ با چشمهای من به ستایشِ نشسته ها ـ

نجوای آب را

در گوش ریگهای شب اندوده می سرود:

آنجا فراز شرق

ـ در روح آسمان ـ

دستان شعله بار

با بازوان سنگی هندوکش بلند

خورشید را ز هستی خود آب می دهند

 

سرطان ۱۳۶۱

کنار دریای خزر – آذربایجان شوری

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien