ستارۀ بهار
اهدا به فاضله ها و شمله ها
دخترانِ آزاده یی که در سنگرِ داد جان باختند
تو ای ستارۀ غنوده در بهار یادها!
تو دختر خروش خشمها!
تو آتشی، رمیده از ستیز آبها
تو سرگذشت سُرخ آفتابها
تو کاش یک شب از سرای خوابهای من گذر کنی
تو کاش!
به صبح خنده های من سفر کنی
که بنگری
تلاش دخترانه ات
چه سان
به چشم لحظه های سبز زنده گی
الهه سان نشسته است
***
بخیز خواهرا!
بیا که کودکت ز خواب می شود:
به یاد گفته های آن شب سیاه
ـ که در میان آللوی مادرانه میسرودیش ـ
«بخواب کودکم!
بخواب! آخر از کرانه های سُرخ:
بهار می رسد.
شگوفه ها
ـ امیدِ بازِ شاخه ها ـ
ستاره های چترِ شهرِ سبزه می شوند
و باور زمین
به روح ارغوانی شفق
به خندۀ طلایی سپیده ها
زقلب سنگهای خفته در حریر برف
به بال عطر سبزه ها
به اوجها تنیده می شود
بخواب کودکم!
که ز آن کناره ها
پرندۀ امیدِ ما
سرودِ دره های سبز را
به باغ شهر می برد.»
***
بخیز خواهرا!
که پِلکهای بازِ در
در انتظار تُست
و دستهای کودکی
به یادِ مرمرِ سپیدِ هیکلت
به روی فرش سرد
عاشقانه میدود
بخیر خواهرا که شامها
به سقف کلبه ات
نقوش ساکت خیال کودکانه میدود
***
تو ای ستارۀ غنوده در بهار یادها!
تو دختر خروش خشمها!
بیا که شعلۀ نگاه تو
کنون به قلب سنگها جوانه می زند
امید تو
ـ شگوفه سان ـ
ستاره های چتر شهر سبزه می شوند
تو ای ستارۀ غنوده در بهار یادها!
تو دختر خروش خشمها
بهار، در امید سُرخ تو نهفته بود
و آتش نبرد
ـ جهید از بلور سینه ات ـ
به قلب سنگها نشسته بود
کابل۷ حوت ۱۳۶۰
