شگوفۀ آتش

شگوفۀ آتش

 

_۱_

شبانگاهان

سوارانی ز شهرستانِ آتشهای خونین بال بر گشتند

به چشمان، سایه های مرگ

به کفها: لاله های دود

و دشنامی میان کوچۀ لبهای شان لرزان

زمان در گام شان گریان

_۲_

در آن جوشنده وحشتهای شبگردان

سکوتِ دشت را در سینۀ هر سنگ، آهی بود

در آن تاریکِ بی اندام

فراز کلبه یی، بر سینۀ بام

دو چشمِ دختری آیینه بندان نگاهی بود

و از سبزینۀ هر چشم

هزاران برگِ هستی در عروق راه می رویید

و بارانی ز چشمکها

ز شهرِ اختران بر برکه های پیکرش جاری

به آغوشش رفیقِ لحظه های سُرخ

و دستِ مهربانش در گلوی سرد ماشیندار ـ

گُل افسانه می پاشید

ضمیر راه می لرزید:

«مبادا قامت خوابیده ام گنجینۀ این کلبه را آماجِ رگبارانِ شان سازد؟

مبادا چشم سبزش بر شفق دیگر نرویاند امیدِ باغِ فردا را»

-۳-

سیاهیها رسیدند

لبان داغ دختر بر گلوگاه رفیقش بوسه یی افشاند

و مضراب سر انگشتش به رقص آمد

از آن پرواز میرمیها

سرود سُرخ دستانش به گوش اوج جاری شد

زمین با قطره های خون شبزادان

به خود لرزید

و در پیدای آن زایش

امیدِ آتشینِ دخترِ آن کلبه را تا روح آشامید

نبرد لحظه ها در بسترِ فردا گدازان بود

زمان با جاریِ هر جوی می خندید

سکوت آهنگ دردش را به گود لحظه ها می بست

دو چشم دخترک: آماج افتیدن

-۴-

سیاهیها خمیدند

_۵_

ز ناپیدایِ آن ظلمت

ز گام ماشه یی آتش خروشید

بلور سینۀ دختر زهم پاشید

به فرش بام

تن خونین دختر آتش افراخت

دو دستش حلقه در آه تفنگش

نگاهش: رعشه یی بر قامت اوج

و در لغزشگۀ هر قطرۀ اشکش

شکوه خاک می رقصید

-۶-

به پای قطره های خون آن آزادۀ سُرخ

گُل فردا شگوفان بود

 

کابل ـ ۲۱ جوزای ۱۳۶۱

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien