لالۀ سیاه در بستر عید

لالۀ سیاه در بستر عید

 

همه شبها را

در پلکهای پیرهنت دیدن

گُلِ تبها را

از سر انگشتان تو چیدن

و شفقهای نا آرامِ تموز را

در پَرشِ گونه های تو یافتن

و صدها ترانۀ امید را

ز آهنگ گامهای تو بافتن

فردا های رهایی را

در گردش چشمان تو دیدن

لبخند سُرخ خدایی را

از پهنۀ لبهای تو چیدن

. . .

و تنهایی

خنده زنان گفت به من:

عید است مگر؟

 

کابل ـ ۲۳ سرطان ۱۳۶۲

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien