آشیانی برای تو
ترا در سایه سارِ چشمانم کاشتم
باد سراسیمه در عروق تو دوید
خورشید بر فرازت چتری بست از مرمرِ نور
شبها برای تو بستر گشودند
و چشمهای من پیوسته ترا آب دادند
بامدادِ یلدایی
تو از میانِ شبکدۀ پیکرم بلند شدی
اندامت هنوز بوی سبزینۀ بهار داشت
و سینه هایت ـ آمیزه یی از مرمر و نور
و من رفتم تا آشیانت را
ـ با خاشاک مژگانم ـ
بر تاج ارغوانی خورشید بُنیاد نهم
کابل ـ ۵ جدی ۱۳۶۱
