با رودبارِ نقره و آتش
ای رودبارِ نقره و آتش
از من کجا روی؟
من خشک ـ دشتِ کاهیِ روزم
من آخرین کرانۀ سوزم
از من کجا روی؟
ای شاخه سار نور
خونت فسوس در رگِ شب میدود هنوز
چشمت سلامِ سبزِ بهارانِ نامده است
اما، تو از فرازۀ پیوند میرمی
ـ پیوند داغ روزـ
ای چشمه سارِ خفته در آن سویِ رنگها
بنگر که باز کورۀ آغوش من تهیست
بنگر که مرغ خستۀ شعرم
با بال اوج، راه ترا می رود هنوز
از من کجا روی؟
ای رود بار نقره و آتش
ای شعله زار آبیِ سرکش
با صدهزار رشته به جانم تنیده ای
با صدهزار واژه ز شعرم جهیده ای
کابل ـ ۷ حمل ۱۳۶۴
