به باقی بریال، افسر شاعر، که در نبردِ انقلابی نابینا شد
عبور از جاودانه گی
نگاه را
در آن کنارِ پلکهایِ بسته تا همیش
به چتر یاد های رفته دوختی
هنوز لاژورد آسمان
تلاوتیست برکبودِ سوگِ چشمهات
و ابر ـ هودجِ سپید – پوشِ اوج
غبارِ بی نگاهیِ ترا تنیده در بهارِ خاک
هنوز
فروغِ چشمهات
ـ پرندۀ رهیده زآفتاب ـ
به دیده گان تشنه نور میدهد
شفاف آرزو
زشیشۀ شکستۀ سرشکهای نا شگفته ات
سپیده های نو رسیده را بلور میدهد
*
فرودِ راه را
به نیم ـ گام خسته سوختی
هنوز رهسپار روز
رهین گامهای سُرخ تُست
چه باک
ازین نشستنِ بزرگ
که لشکری دگر
زگامهای تازه تر
ترا ز جاودانه گی عبور میدهد
کابل ـ ۲۹ دلو ۱۳۶۴
