از پایابِ شطِ نیاز
ایستاده است
شب به درگاهِ گره یابیِ گرمای دو دست
*
رویشِ دلهرۀ داغِ حضورت
نقش بر باورِ چشمانِ نیازم ـ
گوییا لرزۀ پروردۀ تب باشد
*
تا کجا دوری
تا کجا زمزمۀ شطِ عبوری
تا کجا قامتِ پروازِ غروری
باری ای صبحِ جدا مانده ز پرکارِ نمازم
ایست
تا جاریِ غمهای مرا
روز
مصب باشد
*
بنوازم به نگاهی
بنوازم به سلامی که مرا فاتحۀ شب باشد
کابل، ۲۵ سنبله ۱۳۶۴
