دخترِ خاک
به دهقان دخترانِ زادگاهم
ای بلندای غرور
ای فرو رفته به شادابیِ بی بسترِ یک جفت در اندوه طویله
دخترِ کاه!
دخترِ خاک!
چادری بسته به سرچون گُلِ پژمرده به انگشتِ خزان دیدۀ یک باغ
دخترِ درد
دخترِ خار
ساقۀ نیم فراگشتۀ بیباک!
پُشت دیوار
قامتِ عفتِ تو خفته چه سرد!
لیک با زمزمۀ نور به درگاه سحر
ـ پای فریادِ خروس ـ
چه شکوهنده ز شب می آیی!
***
وقتِ برپا شدنِ خمیۀ موهات به باد
عطرِ گندم زتنت می ریزد
وقت دل دادنِ خورشید به پنهانِ همان خوبترین پیرهنت فصلِ دَرو
نورِ گندم ز تنت می بیزد
و تو با نابترین بوسۀ “سر- شیر”[۱] به رخسار
سوی غمهای زمستانِ زمین، داغ چو تب می آیی
***
وقتِ تصویرِ نگاهت
ـ روی هیزم، به تهی بودنِ فریادِ شفقها، به خدا ـ
من به پروازِ دروغینِ سخن میخندم
و تو دیدارِ بهاران به نگاه
با همان پیرهنت، گلدار
سوی دریاچۀ روز
چه بزرگ و چه خموش و چه عجب می آیی!
کابل، ۱۳ عقرب ۱۳۶۵
[۱] چربیی که از شیر تازۀ جوش ناخورده روی شیر می آید و زنانِ روستا برای چرب کردن رخسار و دستها از آن استفاده میکنند.
