در امتدادِ بهار
در دیباچۀ فصلی دیگر
خورشید
ازخوشه های سبزِ نگاه هات
می روید
و برگی دیگر
از صبحنامۀ رویش
ورق می خورد
تو
با بکارتِ نیایشِ زردشت
زآنسویِ امتدادِ بهار
آمده ای
و با خاطره های سرخِ آتش
بر خاکسترِ خزان
می ریزی
در دیباچۀ فصلی دیگر
_ که پرواز را
در آبیِ اوج
فریاد می زنی
و حریرِ اقیانوس را
در انتظارِ سفری بی برگشت
به خواب می بینی _
سکوتِ ماندگارانِ آتش و رگبار را
فراموش مکن
در دیباچۀ فصلی دیگر
که لبخند را
با طلوع ارغوانی لبها
سیراب می کنی
اندوه شبانه های شاعر را
در یادگارِ زخمی واژه های عشق
با خود ببر
کابل ۲ عقرب ۱۳۶۴
