در تداومِ باور
در دلتنگیِ صبورِ کلبه ام
دیریست
قامت رویای تو روییده به دیدار شب اندودۀ فجر
لیک میدانم
آمدنت را
ـ باید ـ
در ناگزیری فاصله کتمان کنم
*
در ذهنِ پرسشگرِ هر چشم
دیریست تنهایی ما
تندیسۀ مرموز گناه است
لیک میدانم
هیچ پرسشی
بر صدف عفت تو
دوده نخواهد گشت
و هیچ تلخیِ تنهایی
طعمِ پیوستِ ترا
در تن تنها شدۀ من
نخواهد کُشت
*
دردِ نجاتِ نجابت
پایاست
و راه بی برگشتِ عشق
در استوانه های روشنِ دستانت
پیداست
و فجری دیگر
بر شیشه های فرداها
خواهد نشست
و راه
قنوتِ اجابت را
ز آهنگِ گمگشتۀ گامهای ما
خواهد شنید
کابل، ۳ سنبله ۱۳۶۴
