زمینه های اجتماعیِ تکوینِ تفکر فلسفی در یونان باستان
شناختِ گروه های اولیۀ انسانی از جهان و از خود، با پراتیک اجتماعی و زنده گی عینی آنها پیوند ارگانیک داشت. این نظریه که بر اساس نگرشِ علمی از تاریخ – به شمول تاریخ اندیشه ها و شناختها – استوار است، از سوی ایده آلیزم مردود شمرده می شود. ایده آلیزم، از «افلاطون» گرفته تا «سارتر» و «هایدگر»، شعور و کارکرد آن را ـ و در نتیجه شناخت را ـ چیزهایی مستقل از هستیِ تاریخی و مشخص آدمها می پندارد.
«سرچشمه های تکفر یونانی»، اثریست از «ژان پی ـ یر ورنانت Jean – Pierre Vernant »، استاد فقید در کالج فرانسه، عضو چندین اکادمی علوم و برازنده ترین متخصص تاریخ تفکر یونانی، که در سال ۲۰۰۹، پنجمین تیراژ از چاپ دهم آن به بازار کتاب فرانسه آمد.
نویسنده در این اثر، نشان می دهد که چه گونه زنده گیِ اجتماعیِ یونانیان باستان تفکر فلسفی و جهانبینی آنان را تکوین بخشید.
من خطوط کلیدیِ بررسیِ نویسنده را در اینجا به طور فشرده در اختیار پارسی زبانان قرار می دهم. پژوهش استاد (ورنانت) مؤید تیوری ماتریالیزم تاریخی است و اهمیت علمی آن در کار بستِ متودلوژی علمی در تاریخ تفکر است.
خلاصه:
کتابِ «سرچشمه های تفکر یونانی» به بررسی زمینه های عینی و اجتماعی تکوین تفکر علمی و فلسفی در یونان باستان پرداخته، روند دگر گونیهای فکری را بین سده های دوازدهم و پنجم پیش از میلاد، دنبال می کند. در این اثر راستاهای اساسیِ گذار از دوران شاهی “میسین” به دولت – شهرهای دموکراتیک که با افولِ اسطوره و تکوین تفکر خِرد بُنیاد (عقلانی) همراه بود، بیان گردیده اند. در این گذار سه ویژه گی تکامل به طور عمده مورد بررسی قرار گرفته اند:
- در گام نخست چنان عرصه یی از تفکر شکل گرفت که کاملاً خارج از حوزۀ مذهب بود. «طبیعت شناسان»ِ (فیزیسینها) ایونیا (Ionie) در بارۀ تکوین جهان و پدیده های طبیعی، توضیحاتِ غیر مذهبی ارایه کردند. قدرتهای آسمانی که در سنتهای مذهبی و آفریده های شعرای مذهب گرا چون «هیزیود» (Hesiod) جایگاه مرکزی داشتند، آگاهانه از عرصۀ تفکر در بارۀ جهان رانده شدند.
- در گام دوم تصورِ چنان نظمی از جهان پیش کشیده شد که نی بر اساس قدرتِ باری تعالی، بل، بر بُنیاد قوانینِ درونیِ خودِ جهان، استوار بود.
- در نهایت، تفکر نامبرده خصلت عمیقاً هندسی داشت، به این معنی که این تفکر در عرصه های نجوم و کیهانشناسی، جهان طبیعی را در چوکات یک فضای کاملاً هندسی تصور می کرد که در آن، عناصر طبیعت با هم روابط بالمثل، متناظر و حتا برگشت پذیر به یکدیگر را ایجاد می کردند که هیچ گونه ربطی با خصلتهای مذهبی چون شوم بودن، سرمدی بودن، دوزخی بودن و غیره نداشتند.
این سه ویژه گی تفکر یعنی غیر مذهبی بودن، درونی انگاشتن نظمِ جهان، بینش و پنداشتِ هندسی از جهان (که جهان را در فضای مطلقاً همسان و متناظر قرار می داد) با هم پیوند ارگانیک داشتند و تفکر اولیۀ یونان را از گذشته های یونان و همچنان از دیگر تمدنهای خاور نزدیک، متمایز ساخت.
***
تحلیل تاریخی از سلطنت «میسینها» (۱۵۸۱ تا سدۀ دوازدهم پیش از میلاد) آغاز می گردد. در این نظام شاهی، زنده گی اجتماعی به دورکاخ سلطنتی که همزمان مرکز مذهبی، سیاسی، نظامی، اداری و اقتصادی بود، سازمان می یافت. شاه به واسطۀ درباریانِ متنفذ و قشری از کاتبانِ کریت تبار (از جزیرۀ کریت) همه شئون زنده گی جامعه را اداره می کرد. می شود به زبان امروزی دستگاه و گرداننده گان آن را نوعی «بیروکراسی» شمرد (سلطنت بیروکراتیک). اقتصاد کاخ محورانۀ مسینیها روی «برنامه ریزی متمرکز» استوار بود و تجارت خصوصی را نمی شناخت یعنی تولید و توزیع از سوی کاخ سازمان داده می شد و بازارِ دادو ستد وجود نداشت. درباریان صرف کارمندان دولت نبودند، بل، در واقعیت امربه حیث خدمتگاران شاه، ممثل قدرت مطلقۀ او بودند.
شاه (Anax) همزمان مسوول امور مذهبی و مقام عالی نظامی بود. سر لشکر که در رأس «مردم مسلح» (Laos) قرار داشت، فرد دوم قدرت به شمار می رفت. مردم روستایی که در اطراف کاخ زنده گی داشتند زیر اتوریتۀ یکی از اشراف که گماشتۀ شاه و فرمانبردار او بود، قرار داشتند، ولی، شورایی به نام «شورای کهنسالان»، موازی با گماشتۀ شاه، از اتوریته برخوردار بود.
روستائیان (Damos) هیچ گونه نقشی در اتخاذ تصامیم نداشتند.
هجوم «دُریاییها» (Dorian) در پایان سدۀ دوازدهم پیش از میلاد، نظامِ «کاخ محورانه» را فرو ریختاند و برای مدت درازی یونان را از خاور زمین جدا ساخت. یونان به اقتصاد زراعتی برگشت، ادارۀ متمرکز فروپاشید و همراه با آن، خط و کتابت خاموش شد. یونانیان در قرن نهم پیش از میلاد کتابت را از طریق «فنیقیها» بازیافتند، ولی این بار خط و نگارش امتیاز یک قشر معین کاتبان نی، بل، به حیث داشتۀ مشترک همه، وسیلۀ تبادل اطلاعات و تبلیغات شد.
گسترش ساحۀ نفوذ «دُریاییها» با مرحلۀ جدیدی از تمدن یونان یعنی «عصر آهن»، (به جای عصر مفرغ) همراه بود. از پی فروپاشی نظام کاخ محوری، شاه که حیثیت «ایزد ـ شاه» را داشت ناپدید گردید. “خدا” دیگر در سیمای انسانی تشخص نمی یافت و رفته رفته از دنیای انسانی دور گردید. دیگر انسان به جهان سرمدی دسترسی نداشت.
دو نیروی اجتماعی آن نظام، یعنی اشرافیت نظامی و جامعۀ روستایی در برابر هم قرار گرفتند. جستجوی گونه یی تعادل بین این دو نیروی مخالف، زمینۀ چنان تفکر اخلاقیی را فراهم ساخت که به زایش و تکوین نخستین شکلِ «حِکمت» بشری انجامید. این اولین صورتِ «سوفیا» (Sophia) یا حِکمت در اوایل سدۀ هفتم پیش از میلاد پدیدار گردید.
موضوع مورد بررسی این حِکمت، جهانِ بشری بود، نی طبیعت (phusis). عناصر ترکیبیِ جهانِ آدمها کدامهایند؟ کدام نیروها باعث برهم زدن یگانه گی و وحدت آن می گردند؟ چه گونه می توان این نیروها را هماهنگ و متحد ساخت تا از بر خورد آنها با هم، نظم زنده گی انسانی در شهر استوار گردد؟ چنین بود پرسشها و مسایلی که حِکمت اولیه به آنها پرداخت. از آنجا که همۀ این مسایل با موضوع قدرت، اشکال عدیدۀ آن و اجزای ترکیبی آن پیوند داشتند، “قدرت” به گونۀ کاملاً نوی مورد بررسی قرار گرفت .نظام شاهی مطلقه کاملاً فروپاشید.
فرمانروایی Archè)) با تصمیمگیری دسته جمعی از طریق انتخابات همه ساله به یک فرد واگذاشته می شد. این تصمیمگیری از پی کنکاش و بحث و تقابل نظریات و مواضع صورت می گرفت. چه گونه ممکن است گروه های متقابل اجتماعی بتوانند در نظمی واحد و در وحدتِ نظام با هم به سر برند؟ چه گونه یگانه گی (دولتِ یگانه) می تواند از چندی (تنوعِ جامعه) برون آید و چندی از یگانه گی؟
در این زمان زنده گی اجتماعی زیر تأثیر دو موجود یزدانی، یکی «ایریس» (Eris) یا نیروی تقابل و کشمکش و دیگر «فیلیا» (Philia) یا نیروی همایش، قرار داشت. سیاست نیز شکل مبارزه (Agôn) بین آدمهای مساوی الحقوق را به خود گرفت که میدان آن حوزۀ عمومی (Agora) بود. دولت تمام ویژه گیهایِ فردی و خصوصی خود را از دست داده، به مشغلۀ همه گانی مبدل گردید. به همین گونه «حوزۀ همه گانی» یا «آگورا» مرکز سیاسی و طراحیِ دولت ـ شهر (Polis) شد. یادآور باید شد که دولت ـ شهر بین سدۀ هشتم و هفتم بناء یافت.
تشکیل دولت ـ شهرها، نقش تعیین کننده را در عرصۀ تفکر داشتند، زیرا در آنها سخن (کلام) (Logos) به حیث وسیلۀ مسلط در زنده گی اجتماعی و نظام قدرت، تبارز کرد. کلام هیئت مباحثاتِ مبتنی بر تقابل و برخورد اندیشه ها را در
ملای عام به خود گرفت که در نهایت، مردم یکی از جوانب درگیر را بر می گزیدند. در این فضا بود که سیاست و «لوگوس» با هم در آمیختند و مسایلِ مربوط به زنده گی دولت ـ شهر از عرصۀ خصوصی به حوزۀ عمومی انتقال کردند. مردم عامه (demos) به زنده گی معنوی شهر ـ جامعه (پولیس) راه یافتند و خودِ معرفت (شناخت) به حیث یک موضوعِ قابل بحث در حوزۀ همه گانی یا ملای عام، مطرح گردید. خط (نگارش) باعث غنامندی و گسترشِ ساحۀ بیان و نمایشِ اندیشه ها و شناختها گردید. خط همانند زبان، داشتۀ مشترک تمام شهروندان شد. در عرصۀ مذهبی، تشکل فرقه های باطنیه این امکان را به وجود آورد که سالکان، پس از طیِ مراحلِ طریقتِ خاصِ هر فرقه، به مقام رهایی فردی در ماورای بندهای اجتماعی، برسند. این گونه حِکمت ادعا داشت که انسان را از درون تغییر می دهد و به او مرتبتی عالی چون مقامِ ایزدی ارزانی می دارد، یعنی از او یک «حکیم» می سازد. این حِکمت، یا سوفیا یا فیلوسوفیا، راه تحقیق و تذکیۀ نفس را گشود ولی مراسم کهنِ تمرکز روحی و حالات عروجِ نفس (خُلسه یا ecstasy) برای وصول به الوهیت را کماکان در خود نگهداشت.
فلسفه در آغاز پیدایش خود دچار یک ابهام بُنیادی بود: روحیۀ باطنی گری و سرگرایی از یک سو و بحث و مجادلۀ فکری در حوزۀ عامه از سوی دیگر. در عرصۀ سیاسی، وحدت و یکپارچه گی شهر ـ جامعه یا دولت ـ شهر بر این واقعیت تکیه داشت که در آن آدمها به حیث “افراد مشابه” با هم می زیستند. این همسانی یا شباهت، روابط بالمثل و بالمقابل را بین آنان ایجاد می کرد، نی روابطِ مبتنی بر سلسله مراتب (بین فرادستان و فرودستان یا حاکمان و محکومان) را. آنانی که به امور دولتی اشتغال می ورزیدند خود را “افراد همسان” (Homoioi) و حتا “افراد مساوی” (Isoi) معرفی میکردند. در سدۀ ششم پیش از میلاد، مشارکت و سهمگیری مساویانۀ شهروندان در اِعمال قدرت با مفهوم «ایزونومیا» (Isonomia) یا همسانی، افاده می شد. دموکراسیِ مبتنی بر «همسانی» ویژه گی سرشتی دولت ـ شهر (Polis) ها بود.
در دولت ـ شهر، یا شهر ـ جامعه، موقف سرباز با موقف شهروند یکی بود، یعنی هرکسی که در تشکیل نظامی شهر سهیم می شد، همزمان در نظام سیاسی آن شریک می گردید.
از سرگیری تجارت با خاور زمین در سدۀ هفتم پیش از میلاد، اشتیاق به ثروت و گروه جلال را در اشرافیت یونان برانگیخت. انباشت ثروت و تمرکز زمین در دست کوچکی از آدمها، جامعه را به دو اردوگاه مخالف تقسیم کرد. این واقعیت به حیث یک وضعیت بی نظمی (anomia) در جامعه احساس می شد. جامعه، خواهان برقراری مجددِ برابریِ مبتنی بر سنتها و روحیۀ زنده گی جماعتیِ پیشین بود. تلاش در راستای حذف امتیازات ثروتمندان و استقرار موازین عادلانه و برابرانه جهت ایجاد یک “شهر ـ جامعۀ” متحد و یک پارچه تمام عرصه های زنده گی اجتماعی را فرا گرفت.
تفکر اخلاقی سدۀ ششم روی موضوع «ثروت» که به حیث یک قدرتِ نوینِ حد ناپذیر، در زنده گی شهر ـ جامعه تبارز کرده بود، متمرکز گردید. ثروت، برخلاف دیگر انواع قدرت، وسیله یی برای رسیدن به هدف نبوده، بل، خود به حیث هدفی ظهور کرد که آدمها را به بیشتر داشتن نسبت به دیگران ترغیب می کرد. در برابر این اشتیاق به ثروتمندتر شدن، آرمان دیگری تکوین یافت که نوعی تعادل و میانه روی را در ثروت اندوزی موعظه می کرد. این آرمان در وجود یک نظام سیاسی توسط طبقۀ متوسطی تحقق یافت که در حد وسط دو طبقۀ متخاصم ـ ثروتمندان و ناداران ـ قرار داشت. قانون، خصلت سراسری به خود گرفته بر همه گان، طور یک سان تطبیق می گردید. همین ضرورتِ برپاییِ زنده گیِ متعادلِ اجتماعی در چوکات تاریخِ مشخصِ برخورد و تخاصم بین دو گروه بود که “حکیمان” را به تدوین “اخلاق” (Ethique) یا «حِکمت عملی» کشاند که هدف آن، استقرار نظم در شهر ـ جامعه بود. مؤسساتِ دوران سولون (Solon) بر بُنیاد چنان برداشتی از برابری استوار گردیدند که ممثل نوعی “تعادل” در جامعه گردیدند. قوانین دورۀ «سولون» موازینی را معین ساخت که استقرار و حفظ تعادل و هماهنگیِ (homonoia) زنده گی گروه های انسانی را در نظر داشتند.
روابطِ استوار بر سلطه گرایی یعنی روابط حاکمیت فرادستان بر فرودستان، جای شان را به مناسبات بالمثل بین افراد همسان و هم صف واگذاشت. این مناسبات جدید به وسیلۀ یک جریان دموکراتیک که مدافع برابری (Isonomia) بود، دفاع می شد. اصلاحات کلیستین (Clisthene) جامعه را به ده قبیلۀ مشابه تقسیم کرد. سال به ده ماه تقسیم گردید تا هر قبیله بتواند سال یکبار، برای مدت یک ماه مسوولیت کمیسیون دایمی شورا را به دست گیرد. در نظام مبتنی بر برابری (“ایزونومیا”) شهروندان از موقف همسان برخوردار بودند و همه با هم یک «جهان همبسته و واحد» را تشکیل می دادند.
در سدۀ ششم پیش از میلاد، در آسیای صغیر در میلطۀ (میلتوس) ایونیا – که یکی از مستعمرات یونان بود ـ مطالعۀ طبیعت یا فوزیس (Phusis) جای تفکر اسطوره یی قدیم را گرفت. از دیدگاه طبیعت شناسانِ (Physicien) ایونی، انسانها، ایزد و کاهنات، جهان همسان و واحدی را می سازند که مستقل از زمان طابع عین قوانین اند. نیروها و قوانین آغازین تا امروز عمل می کنند. پس دست یافتن به شناخت امور امروزین در واقع دست یافتن به شناختِ آغاز و مبدا نیز است.
در «ایونیا» بود که «تالس» (Thales)، «اناکسیماندر» و «انکسیمِنس» طبیعت را موضوع مطالعه خود قرار دادند و از آن یک تصور کُلی یعنی یک تیوریا (Theoria) ارایه کردند. در این تیوری از خلقت و آغاز جهان، ترکیب آن، نظم و پدیده های طبیعی، آن چنان توضیحاتی پیشکش می شوند که هیچ گونه ربطی با افسانه های تکوّنِ خدایان، تکوین جهان، نیروهای اولیۀ فرا طبیعی و دیگر قصه پردازایهای اسطوره یی که در آثار شاعرانی چون «هومر» و «هیزیود» باز آفرینی شده اند، ندارد. آنان حتا به خدایانِ مذهبِ رسمی که در ذهنیت عامه و مراسم مذهبی، با نیروهای طبیعی پیوند دارند، کوچکترین اشاره یی نمی کنند. از دیدگاه فیزیسنهای «ایونی»، همه چیز طبیعت است. انسان، خدا و جهان، طبیعت واحدی را می سازند که در آن، در همه جا، عین عوامل و نیروها عمل می کنند. نیروهای طبیعت در آغاز به همان گونه کنش داشتند که امروز دارند. در آغاز، آتش به همانگونه لباسها را خشک می ساخت که امروز می سازد! عبور از پرویزن به گونه یی که امروز رُخ می دهد، همیشه چنین رُخ داده است. از آنجا که طبیعت، یگانه است، زمان نیز در آن یگانه است. رویدادهای آغازین جهان، چیزهایی جز رویدادهای پیش پا افتادۀ امروزین نیستند، چون بر اساس عین قوانین و عوامل تکوین یافته بودند. بدینگونه نقاب سِرآمیز از رُخ رویدادهای آغازین فرو افتاد! در تفکر اسطوره یی، تجاربِ روزمرۀ اکنون صرف در پرتو رویدادهای خارق العادۀ خدایان در آغازِ تکوینِ جهان، قابل فهم بودند و معنا می یافتند. تفکر ایونی این برداشت را باژگون ساخت: پدیده های امروزین، تعبیر رویدادهای آغازین را با خود دارند. توضیح گذشته ها از طریق شناخت امور روزمرۀ کنونی ممکن گردید.
این “انقلاب فکری” چنان آنی و عمیق و توضیح ناپذیر از دیدگاه علیتِ تاریخی، جلوه کرد که به حیث «معجزۀ یونانی» شهرت یافت. ولی، بررسی دقیق این پدیداری نشان می دهد که هیچ گونه معجزه یی در کار نبوده است. تحلیل تحولات تاریخی آن روزگار، کلید درک پیدایی تفکر جدید را به دست می دهند.
«طبیعت شناسیِ» (Phusis) «ایونی» که هنوز با شیوه های تجربی آشنایی نداشت، عین برداشتهای مذهبی را در شکل غیر مذهبی با یک زبان انتزاعی ارایه می کرد. با آنکه «اناکسیماندر» (Anaxemander) ابهاماتِ مفهومِ تکوین (Genisis) را که همزمان به معنای زایش و مبدأ بود، رد می کرد اما نوعی انطباق و رابطه بین یزدان زاییِ (Theogonie) اسطوره یی و فلسفۀ او کاملاً مشهود است. ساختار کُلی تفکر اسطوره یی و ساختار نظام اندیشه یی «انکسیماندر» هر دو یکی اند. هر دو از یک حالتِ قدیمِ فاقد صورت {بی نظمیِ مطلق یا (chaos) در اشعار اسطوره ییِ هیزیود؛ نامتناهیِ نامتعّین (Apeiron) در فلسفه اناکسیماندر} سخن می رانند. از آن «واحدِ قدیم یا نخستین»، به تدریج در جریان یک روند جدا شدن و تفکیک، جُفتهای متقابل ظهور می کنند: ظلمت و روشنایی، گرم و سرد، خشک و تر، بالا و پائین و غیره. این جُفتها حوزه های مختلف هستی را محدود می سازند: آسمانِ گرم و درخشان، هوای تیره و سرد، زمین خشک و بحرِ تر. این جُفتها با آمیزش خود باعث زایش و مرگِ تمام زنده ها (نباتات، حیوانات و انسان) می گردند.
اما با وجود این همسانی در ساختار تفکرِ اسطوره یی و تفکر «اناکسیماندر»، تفاوتهای بُنیادیی نیز پدیدار گردیدند.
طبیعت شناسانِ (فیزیسنها) نامبرده با آنکه از تصویرهای اسطوره یی در بیان شان استفاده می کردند، با طرح کردن مسایلِ مربوط به منشأ و نظم کائنات جداً خواهان پاسخها و توضیحاتِ بنا یافته بر خِرد بودند. فلسفۀ نو ظهور با کنار گذاشتن مذهب، نظمِ موجود در جامعه را بُنیاد توضیح نظم کائنات ساخت،
یا به دیگر سخن چه گونه گی زنده گی اجتماعی آن وقت را روی پردۀ کیهان انداخت. پنداشتی را که تفکر سیاسی و اخلاقی از مسألۀ نظم و قانون در جامعه تدوین کرده بود، برای توضیح طبیعت مورد استفاده قرار گرفت. هماهنگی و تجانسِ اجتماعی، الگوی هماهنگی تمام کائنات گردید؛ در کائنات نیز، اجزا (همان افراد در جامعه) از قوانین واحدی پیروی می کنند.
فیزیسینهای «ایونیا» جهان را هندسی ساختند، یعنی نظم آن را در فضا به وسیلۀ هندسه (که همزمان امکان نقشه کشی ـ کارتوگرافی ـ را فراهم می سازد) توضیح دادند.
«اناکسیماندر» با قرار دادن زمین در مرکز کائنات صفحۀ جدیدی در کیهانشناسی گشود.
زمین چون در مرکر قرار دارد، یعنی در فاصلۀ مساوی با تمام نقطه های گُنبدِ آسمان یا چرخ فلک وا ایستاده است، نیازی به متکا ندارد و به طور خود بوده و طبیعی در فضا معلق است. وی فضا را «حسابی» کرد یا بهتر بگویم ریاضیات را بر فضای کیهانی تطبیق کرد. او بود که تساوی و تناظرِ نیروهای طبیعت را به حیث قانون اساسی کیهان مطرح کرد یعنی گونه یی همسانی یا (Isonomia) را از جامعه به کیهان انتقال داد.
فضای سیاسی دولت ـ شهر نیز مطابق عین الگو نظم یافته بود: قدرت (archè) در بالا نی، بل در مرکز (es meson) قرار داشت. میدان مرکزی شهر یا «اگورا» (Agora) که در در واقع میدانِ زنده گی عامه بود، به حیث مرکز، تمام شهروندان را در فاصلۀ همسانی از خود قرار می داد و از آنها افراد مساوی با هم (Isoe) می ساخت. اگر روند پیدایی نخستین تفکر فلسفی را به طور خلاصه بیان کنیم می توانیم بگوئیم که نظم جهان انسانی به حیث الگوی توضیح نظم کیهان مورد استفاده قرار گرفت.
از این قرار در مکتب «میلطه»، در ایونیایِ آسیای صغیر بود که گونه یی از خِرد یا عقل تکوین یافت؛ گونه یی از خِرد، نی خِردِ نابِ مطلقِ میتافیزیکی! این نخستین شکل خِرد (راسیونالیته)، فرآوردۀ روابط معین اجتماعی ـ تاریخی در سرزمین یونان بود، جایی که زنده گی شهر ـ جامعه (Polis) در ملای عام «اگورا» مورد بحث و کنکاش قرار می گرفت.
فلسفه که در آغاز ریشه در سیاست داشت، به تدریج از آن جدا شد و نخستین فیلسوفی که این جدایی کامل را بُنیاد نهاد، «پارمینید» (Parmènid) بود که برای بار اول پرسشهایی را دربارۀ ذاتِ وجود و سرشتِ شناخت و پیوند این دو، مطرح کرد و بدینگونه دفتر جدیدی از تفکر بشری در «میلطه»، گشوده شد.
منتشر شده در شمارۀ ۵۱ نشریۀ آینده، دلو ۱۳۹۱ (فبروری ۲۰۱۳)
