اثبات/ ایجاب/ تصدیق (Affirmation)
هم به معنای راست (صحیح) پنداشتنِ یک حُکم یا یک داوری است چه خودِ این حُکم راست باشد [مثلاً حکمِ «وقتی ابر نیست، آسمان آبی است»] یا دروغ [مثلاً حکمِ «آسمان از آب ساخته شده است»]، چه به شکل تصدیق باشد [زمین کروی است] یا به شکل نفی/ سلب [زمین مکعب نیست]؛ هم به معنای مطرح کردنِ وجودِ رابطه بین اجزای یک قضیه یا یک داوری/ حُکم (مثلاً سقراط انسان است، که در این جا رابطه بین سقراط و انسان مطرح شده است.)
ایجاب در مقابل نفی (Négation) قرار میگیرد ولی در نهایت آن را از خود میسازد، زیرا هر نفی، یک ایجاب یا یک تصدیق است. (مثلاً وقتی قضیۀ سالبۀ «سقراط سنگ نیست» را پیش میکشیم، همزمان تصدیق میداریم که سقراط چیز دیگری است، سنگ نیست). در فلسفۀ هِگل، ایجاب/ اثباتِ حقیقی در وهلۀ اولِ پدیداری آنیِ یک پدیده رُخ نمیدهد، بل، از نفیِ نفی گذشته به تبارز حقیقت خود میرسد. (مثلاً روح که آخرین مرحلۀ دستگاه فلسفی هِگل است، نفیِ طبیعت به حیث مرحلۀ دوم است و طبیعت، خود، نفیِ تصور [ایده] که مرحلۀ اول دستگاه است، میباشد. از این قرار روح به حیث نفیِ نفی [نفیِ تصور = طبیعت؛ نفیِ طبیعت = روح] تبارز راستین خود را مییابد. از دید هِگل، اثبات/ ایجابِ تصور با اثبات/ ایجابِ روح عین معنا را ندارد، چون ایجابِ روح از مرحلۀ نفی گذشته است در حالی که ایجاب تصور هنوز از نفی نگذشته است.
