اثبات گرایی

 

اثبات‌گرایی/ تحصل‌گرایی/ پوزیتویزم (Positivism)

۱- بینش فلسفیِ اوگوست کُونت که با کنار گذاشتن و ردِ برداشت‌های میتافیزیکی، وظیفۀ علوم را تشریح و تبیین پدیده‌ها و استخراجِ قوانینِ واقعیت، مبتنی بر داده‌های تجربه، شُمرد. اوگوست کُونت تحصیلات مسلکی ریاضی داشت ولی همزمان خواهان تغییرات بُنیادی اجتماعی بود؛ وی تلاش کرد تا سیاست را روی علوم استوار سازد و بر آن بود که علوم باید در خدمت سیاست به منظور تغییر دادن جامعه قرار گیرند. یکی از آثار دوران جوانی‌اش چنین عنوان دارد: «برنامۀ کارهای ضروریِ علمی برای بازسازیِ جامعه» (۱۸۲۲). عصارۀ اندیشه‌هایش در دو کتاب بیان شده است: «درس‌های فلسفۀ تحصلی» (۱۸۳۰-۱۸۴۲) و «نظام سیاسیِ تحصلی» (۱۸۵۱-۱۸۵۴).

پوزیتویزمِ کونت در خطِ فلسفۀ دوران روشنگری فرانسه قرار دارد. در آن زمان، جامعه سیرِ انکشاف صنعتی خود را متکی بر دستآوردهای علوم به سرعت پیش می‌بُرد و پوزیتیویزم در تلاش شد تا از مجموع فرآورده‌های علوم یک آیین منسجم بسازد و آن را در خدمتِ سمتدهیِ تغییرات قرار دهد. از دیدگاه کونت، پوزیتیویزم فلسفه‌یی است که با وضعیتِ شناختِ علمی در جوامعِ مُدرن پیوند دارد و وظیفه دارد تا به انسجام بخشیدنِ داده‌های علوم بپردازد. وظیفۀ دیگرِ اثبات‌گرایی، طبقه‌بندی و تصنیف علوم است. کونت علوم را به ترتیبِ اهمیت و جایگاه شناختی‌شان چنین دسته‌بندی کرد: ریاضیات، کیهان‌شناسی، فیزیک، کیمیا، بیولوژی، جامعه‌شناسی. در این تصنیف، جامعه‌شناسی پیامد و توجیه علوم دیگر تلقی گردیده است. کونت سوسیولوژی را معادلِ «فیزیکِ جامعه» به کار می‌بُرد.

نقد مارکسیزم از اثبات‌گرایی این است که اثبات‌گرایی با آنکه به جمع‌بندی دستآوردهای علوم می‌پردازد و مسایل شناختی را نشانی می‌کند، امّا، راه تدوینِ مفاهیم جدید و تیوری‌های نو را نشان نمی‌دهد.

۲- فلسفۀ پیروان اوگوست کونت که ابعاد اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و مذهبیِ تفکر استاد را کنار گذاشتند. می‌شود فلسفۀ آنان را به یک تیوریِ شناخت فروکاست.

۳- پوزیتیویزم منطقی (نقل از:کریستیان دولا کامپانی، ۱۳۸۲: ۱۹۶ـ۱۹۹): «در پایان سال‌های دهۀ بیست، همین پرسش [چگونه فلسفه وارد علم شود؟]در اتریش به پاسخی محتاط‌تر، «مثبت اندیش»تر، می‌انجامد. از نظر دانش‌پژوهانی که پیوندهای مشترکشان آنان را در «حلقه»ای مشهور به نام «حلقۀ وین» گِرد آورده است، مجموعه‌ای از علومِ ریاضی و آزمایشی  موجود  است که باید جای میتافیزیک را پُر کند و مسایلی را که میتافیزیک هرگز نخواهد توانست جوابی برای آنها بیابد (چرا که خود میتافیزیک نمی‌تواند به علم تبدیل شود) به زبانی که خاص علوم باشد مطرح کند.

این جریان که با وجود این که ارتباطی مستقیم با اندیشۀ اگوست کنت ندارد «پوزیتیویسم» یا «پوزیتیویسم منطقی»، نامگذاری شده، و نام کسانی چون موریتس شلیک، رودلف کارناپ، هانس هان، اوتو نویرات را در بین پیروان آن می‌بینیم، مکتبی را به معنای خاص کلمه تشکیل نمی‌دهند. چون، با وجود انتشار یک بیان‌نامۀ جمعی (۱۹۲۹)، در بین اعضای آن، و حتی در بین سه یا چهار نفری که در رأس جریان قرار دارند، بالاترین تنوع‌ها را در آراء و عقاید می‌بینیم.

با این همه، بر دو خصوصیت کُلی، که همۀ اعضای گروه در آن شریک‌اند، می‌شود انگشت گذاشت. نخستین آن دو، علاقۀ مشترک همۀ اعضای گروه به منطق است، و دومی آزمون‌گراییِ قاطع آنان.

اعضای حلقۀ وین، که از رقبای برگشت‌ناپذیر ایده‌آلیسم آلمانی و به ویژه هِگل‌اند، مانند لایب نیتس و بولتسانو، در رویای ایجاد زبانی جهان شمول به سر می‌برند که این استعداد را داشته باشد که به محض برگرداندنِ مسأله‌ای بدان زبان جوابی قطعی برای آن مسأله پیدا کند، یا نشان دهد که مسأله اصلاً مشکلی کاذب است. آنان، با این اعتقاد که چنین زبانی نمی‌تواند چیزی جز زبانِ علم داده نگر (Science positive) باشد که در پرتو منطق جدید تحلیل می‌شود، در واقع در چشم‌انداز «چرخِش زبان‌شناختی» در فلسفه که فِرگه، مور و راسل آغازگرانِ آن بودند قرار می‌گیرند، ضمن آنکه معنایِ تازه‌ای به این چشم‌انداز می‌دهند که نسبت به معنای آغازین آن ضدِ میتافزیک‌تر است. چون می‌بینیم که اصطلاح «چرخِش زبانی» (۱۹۵۳)، که توسط نئوپوزیتیویستی به نام گوستاو برگمان (G.Bergmann) براین جریان تحمیل شده بود، از ۱۹۶۷ به بعد در عنوانِ گزیده‌ای از متونِ «تحلیلی» که زیر نظر ریچارد رورتی منتشر شده است به کار برده می‌شود (Richard Rorty، ۱۹۶۷) و بدین‌سان برسر زبان‌ها می‌افتد.

از سوی دیگر، اعضای حلقۀ وین، به علت آزمون‌گراییِ آشکارشان، از اندیشه‌های کانت دوری می‌گیرند، هر چند که هدفِ خودِ آنان هم این است که همان طرح کانت را، گیرم به شکلی دیگر، برای پی افکندن علم بر پایه‌ای استوار از سرگیرند؛ آنان می‌خواهند، با دور شدن از کانت، به هیوم به ویژه به آن جریانی که ما از آن سخن گفتیم، یعنی به آمپیریوکریتیسیسم ماخ، که آن نیز، مانند آثار بولتسانو، در امپراتوری اتریش ـ مجار شکل گرفته است، نزدیک شوند.

ماخ، که استاد بی بدیل نئوپوزیتویست‌هاست، به مدت بیست سال، فیزیک آزمایشی را در دانشگاه چارلز، در پراگ، تدریس می‌کرد، سپس (در ۱۸۹۵) تدریس کرسی فلسفه را در دانشگاه وین پذیرفت و نام آن را «کرسیِ تاریخ و نظریۀ علوم استقرایی» گذاشت. وی در استادی همین کرسی تا زمانی که بیماری‌اش او را وادار به کناره‌گیری کرد (۱۹۰۱) باقی ماند. ماخ، که از هواداراِنِ «احساس‌گراییِ» رادیکال بود، با هرگونه میتافزیک دشمنی داشت. به نظر وی، اشیایی که علوم از آنها سخن می‌گویند، چیزی جز انتزاعیاتی که دانشمند بر پایۀ احساس‌های پیچیدۀ خویش به آنها رسیده است نیستند. و این انتزاعیات هم خطرناک‌اند. زیرا کار دانشمند، به عقیدۀ ماخ، تشریح جهان است و نه ادعایِ تبیین جهان، و علم. از نظر او حداکثر چیزی جز «پدیده‌شناسی» (Phénoménologie) نیست.

ماخ، بر پایۀ همین منطق، مفهوم کلیِ علیت را قبول ندارد و پیشنهاد می‌کند به جای این مفهوم از مفهوم رابطۀ کارکردی بین متغیرها استفاده کنیم؛ او همچنین با اندیشه‌های نیوتنی یا کانتیِ مکان و زمانِ مطلق مخالف است، و زمینه را برای درهم شکستنِ بعدیِ این دو توسط آینشتاین آماده می‌کند. او ضمن رد هرگونه گزارۀ برخوردار از معنایی ظاهری، به طور کُلی، که در بر دارندۀ تعابیری خالی از هرگونه معنای آزمونی باشند نمی‌خواهد در قالب تقابل سنتیِ ایده آلیسم و ماتریالیزم باقی بماند. «احساس‌گراییِ» او، در عوض، شباهتِ بیشتری به نظرات ویلیام جیمز دارد که در سال ۱۸۸۲، برای دیدار با ماخ به پراگ می‌آید و الهام‌بخش آیینی خواهد شد که راسل با نام یکتانگریِ «خنثی» در ۱۹۱۴، از آن دفاع می‌کرد، یا الهام‌بخش نخستین فلسفۀ کارناپ، یعنی فلسفۀ «ساختمان» (Aufbau) (1928) [ساختمانِ منطقیِ جهان، Der Logische Aufbau der Welt نام کتاب ردولف کارناپ است که به اختصار ساختمان  Aufbau می‌گویند.]

احساس‌گرایی، از آن جا که مجموعۀ مفاهیم علوم آزمونی را به عنوان مفاهیمی مشتق شده از یک سرچشمۀ واحد در نظر می‌گیرد، در ضمن عاملی برای توجیه تز وحدتِ علم می‌شود، تزی که نئوپوزیتیوست‌ها بدان علاقۀ زیادی نشان می‌دهند، زیرا که مایل‌اند «علوم انسانی» را دنبالۀ مستقیم علوم طبیعت بدانند. بنابر این، دَینِ این گروه اخیر نسبت به آموزه‌های ماخ بسیار زیاد است، حتی اگر در نزد آنان به چیزی شبیه به اعتقاد راسخ ماخ در باب خاستگاه فیزیولوژیکیِ قوانین منطق، که هوسرل از آن انتقاد کرده است، برنخوریم.»

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien