اخلاق

 

اخلاق/ اِتیک/ اخلاق‌شناسی/ فلسفۀ خلاق (Ethic/Êthikos)

۱- معناشناسی،

الف: مجموعۀ قواعد، موازین و دستورهای رفتار آدمی و توجیه آنها.

ب: اِتیک یا اخلاق‌شناسی به بخشی از فلسفه گفته می‌شود که اخلاقیات را مورد مطالعه قرار می‌دهد؛ بُنیادهای اصول اخلاقی را توضیح می‌دارد و سر چشمۀ خیر یا شر را نشان می‌دهد.

ج: رواقیون فلسفه را به سه بخش تقسم می‌کردند: منطق، طبیعت‌شناسی (فیزیک) و اِتیک (آنچه به مطالعۀ پراتیک بشری می‌پردازد).

۲- فلسفه،

الف: اخلاق گروه‌های بشری: در تمامی جوامع بشری، ازکهن‌ترین تا انکشاف یافته‌ترین آنها، قواعد و معیارهایی وجود دارند که شر را از خیر تمیز می‌دهند. در تمام آنها اخلاق به حیث شیوۀ زیست حضور دارد. در جوامع اولیۀ بشری، قواعد و دستورهای اخلاقی نظامی را تشکیل می‌دهند که مراعات آن برای تمام افرادِ متعلق به یک جامعه الزامی است. اصل و مبدای این نظام بیشترینه آفریدگارِ جهان تلقی می‌گردد. نظام اخلاقی همانند آفریدگار، جاودان و بدون آغاز و پایان انگاشته می‌شود. اخلاقِ یک گروه بشری با اخلاقِ گروه‌های دیگر بشری همسان نیست. اختلاف در نظام اخلاقی باعث می‌شود که افرادِ یک گروه افرادِ متعلق به گروه‌های دیگر را بیگانه بپندارند. اخلاق مانند زبان یا دینِ یک شخص، پیش از او در جامعه وجود دارد و پس از او به وجود خود ادامه می‌دهد. البته افراد با درونی ساختنِ هنجارهای اخلاقیِ مسلط در جامعه (که پیش از او، بیرون از او وجود داشته‌اند) می‌توانند برخی تغییرات را در آن وارد سازند اما به مشکل می‌شود گفت که بتوانند کلیت آن را دگرگون سازند. سقراط پس از نوشیدنِ جام شوکران تغییر بزرگی در اخلاقیاتِ مردم آتن وارد نکرد! رعایت احکام اخلاقی در مقام الزام‌های رفتاری بر فرد واجب می‌باشد ولو او با این احکام مخالفت کند.

ب: علم اخلاق، با در نظر داشت وجود گوناگون پدیده‌های اخلاقی در جوامع مختلف بشری، علم اخلاق یا علم اخلاقیات تلاش دارد تا به توضیح پدیده‌های اخلاقی بپردازد، یا به توضیح شرایطی بپردازد که زمینۀ انسجام درونی یک نظامِ معینِ اخلاقی را فراهم می‌سازد یا در نهایت به تحلیل نقش اخلاقیات در ساختار و تاریخ جوامع مشغول گردد.

اخلاق به حیث نظام اجتماعی یا به حیث یک نظامِ پرداخته شده توسط یک شخص، با «مصلحت‌اندیشی» (Prudence) در تقابل قرار می‌گیرد چون مصلحت‌اندیشی بر محورِ سودِ فرد (خود) می‌چرخد، در حالی که اخلاق به شکلی از اشکال سودِ همه گانی را در نظر دارد.

در نهایت می‌شود اخلاق را چنین تعریف کرد: «اخلاق مجموعه‌ای است که دارای اهداف تعریف شده فرهنگی و قواعد حاکم بر تحصیل این اهداف است. این اهداف و قواعد، نسبت به فرد، تقریباً خارجی‌اند و به صورت عادات بر او تحمیل یا به او تلقین می‌شوند. این اهداف و قواعد می‌توانند «درونی» شوند و عمدتاً هم تا حدی «درونی» می‌شوند؛ یعنی فرد آنها را از آن خود می‌داند و سلوک خویش را با آنها تنظیم می‌کند؛ او به «وجدان» یا «فرا خود» دست می‌یابد. این فرایند درونی شدن ممکن است کاملاً غیر عقلانی باشد.» (فلسفۀ اخلاق، ۱۳۸۹: ۳۳)

ویلیام کی. فرانکنا اخلاق را متشکل از عناصر زیر می‌داند:

«نهاد اخلاق شامل چند عنصر است:

۱- شکل‌های خاصی از حُکم که وصف، الزام یا مسؤولیت اخلاقی (Moral responsibility) معینی را به چیزهای خاصی نسبت می‌دهند یا از آنها سلب می‌کنند؛

۲- اشارۀ ضمنی به اینکه اقامۀ دلیل به سود این احکام، هم ممکن است و هم مطلوب؛

۳- پاره‌ای قواعد، اصول، آرمان‌ها و فضایل که بتوان آنها را در احکام کُلی‌تر بیان کرد و زمینه را برای احکام جزئی و ادلۀ آنها فراهم آورد؛

۴- حالت‌های احساسی طبیعی یا اکتسابیِ ویژه که همراه این احکام، قواعد و آرمان‌ها باشند و ما را به عمل بر اساس آنها برانگیزند؛

۵- ضمانت‌های اجرایی خاص یا منابع انگیزشی بیشتر که معمولاً به صورت یک سلسله احکام شفاهی بیان می‌شوند، یعنی مسؤول دانستن، ستایش و نکوهش؛

۶- دیدگاهی که در تمام این احکام، ادله، و احساسات اتخاذ می‌شود و با دیدگاه مصلحت اندیشی، هنر و مانند آن متفاوت است. ممکن است به دلیل اهدافمان بیشتر بحث خود را روی احکام اخلاقی‌ای که با عوامل (۱)، (۳) و (۵) سر و کار دارند، متمرکز کنیم. اینها محورهای اصلی اخلاق‌اند و مسایل عمده اخلاقِ هنجاری و فرا اخلاق به آنها مربوط می‌شود.» (همان، ۳۵)

ج – فلسفۀ اخلاق،

مسألۀ بُنیادی اخلاق در فلسفه، نخست توسط افلاطون (با پیروی از روشِ زیستِ سقراط) مطرح گردید. وی موضوع را بدین‌گونه پیش کشید: پیش از آنکه دربارۀ «خوبی» یا «خیرِ» یک کُنش یا یک نهاد داوری کنیم، باید بدانیم که خودِ «خوبی» یا «خیر» چیست؟ فلسفۀ اخلاقِ یونان باستان یکسره مشغول پاسخ دادن به این پرسش بود. پاسخ پرسش نامبرده را از کجا می‌شد به دست آورد؟ افلاطون نی تنها مسأله را مطرح کرد، بل، راستای پژوهش برای یافتن پاسخ را نیز تعیین کرد: زمانی می‌توان به «خیر چیست؟» (= ذاتِ خیر) پاسخ داد که بتوان طبیعت یا سرشت خود انسان را (بشر را) به حیث انسان تعیین کرد و جایگاه او را در متنِ طبیعت یا کیهان که یک کلیّتِ زنده، ساختارمند، سازمند و دریافتنی برای بشر است، معین ساخت. در یونان باستان، مدینه (پولیس) حلقۀ پیوست بین فرد و کیهان است. نظمِ مدینه (دولت شهر)، بازگویندۀ نظم کیهانی است و هر کس در آن جایگاهِ طبیعی خود را دارد. فرد با قرار گرفتن در جایگاه و موقعیت طبیعی خود در مدینه، احساس خوشبختی می‌کند.

تفکر در‌بارۀ مسألۀ چیستی خیر و شر و مفاهیمی که با این دو مقوله پیوند دارند (چون درست، نادرست، ارزش، فضیلت و‌.‌.‌.) از سه طریق صورت پذیر است:

۱- پژوهش علمی – تاریخی در‌بارۀ شیوۀ زیست گروه‌های انسانی که به گستره‌های جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی، روان‌شناسی تعلق می‌گیرد؛

۲- تفکر هنجاری (نورماتیف) که با مشخص ساختن آنچه خوب، صواب یا بد است وظایف فرد را در گروه تعیین می‌کند. این تفکر به تدوین احکام اخلاقیِ هنجاری منجر می‌شود (چون «میازار موری که دانه کش است!»)؛

۳- تفکر تحلیلی یا انتقادی یا فرا اخلاقی (Meta ethical) که در واقع بخش بُنیادی فلسفۀ اخلاق را تشکیل می‌دهد زیرا به بررسی خودِ مفاهیم بُنیادی اخلاق چون خوب، بد، خیر، شر، ارزش می‌پردازد تا ماهیت آنها را بدون در نظر داشت احکام هنجاری (Normative judment) تبیین کند.

شماری از اندیشه‌پردازانِ عرصۀ اخلاق، فلسفۀ اخلاق را به همین تفکر دربارۀ ماهیت خیر و شر محدود می‌سازند، امّا هستند کسانی که احکام هنجاری را (البته به حیث احکام کُلی نی احکام جزیی) نیز مشمول فلسفۀ اخلاق می‌شمارند.

انواع احکام هنجاری را می‌شود چنین دسته‌بندی کرد: دو دسته مربوط به حوزۀ اخلاق و دو دسته مربوط به حوزۀ غیر اخلاقی:

«پس طرح اجمالی زیر درباره انواع احکام هنجاری به دست می‌آید:

I: احکام مربوط به اخلاق یا فلسفه اخلاق منطبق می‌شوند بر:

الف – احکام مربوط به الزام اخلاقی (Moral obligation) (احکام ناظر به فریضه):

۱- خاص، مثل (بافرض اینکه اصطلاحات در معانی اخلاقیشان به کار می‌روند):

الف: من نباید الان از زندان بگریزم؛

ب: شما باید مُبَلغ دینی بشوید؛

ج: آنچه او کرد خطا بود.

۲- عام، مثل:

الف: باید بر میثاق‌های خود وفادار بمانیم؛

ب: محبت تحقق قانون اخلاق است؛

ج: همه انسان‌ها حق آزادی دارند.

ب: احکام مربوط به ارزش اخلاقی (احکام ناظر به فضیلت):

۱) خاص، مثل:

الف: پدر بزرگ من مرد خوبی بود؛

ب: زاویر قدیس بود؛

ج: او مسؤول کاری است که انجام داده؛

د: شما مستحق مجازاتید؛

ھ : منش او قابل تمجید است؛

و: انگیزه اش خوب بود.

۲) عام، مثل:

الف: نیکی‌خواهی فضیلت است؛

ب: حسد انگیزۀ پستی است؛

ج: کسی که می‌تواند چنین گذشتی داشته باشد قدیس است؛

د: انسان خوب نه می‌فریبد و نه دزدی می‌کند.

II: احکام هنجاری غیر اخلاقی:

الف: احکامی درباره ارزش غیر اخلاقی:

۱) خاص، مثل:

الف: این ماشین خوبی است؛

ب: مینیور چیوی زنده‌گی خوبی نداشت.

۲) عام، مثل:

الف: لذت فی نفسه خوب است؛

ب: دموکراسی بهترین نوع حکومت است.

ب: احکام مربوط به الزام غیر اخلاقی:

۱) خاص، مثل:

الف: شما باید لباس نوی بخرید؛

ب: شما همین الان باید به آن کنسرت بروید.

۲) عام، مثل:

الف: در ساختن قفسه کتاب باید از میخ استفاده کرد نه از پونز؛

ب: کار درست برای پایین رفتن از طبقه چهارم با سیزده یارد ارتفاع این است که از وسیله [مثل پلکان] استفاده شود.»(فلسفۀ اخلاق، ۳۷ـ۳۹)

۴- تیوری‌های فلسفۀ اخلاق،

الف: نظریه‌های غایت‌انگارانه (Teleological theories) یا پیامدگرایانه (Consequentialism)

از نِگرگاه این تیوری ملاکِ نهایی و بُنیادیِ درست بودن (صواب) یا نادرست بودن یا الزامی بودنِ یک عمل (کُنش) در این است که آیا کدام «ارزش غیر اخلاقی» را باعث می‌شود یا نی؟ به دیگر سخن برای داوری دربارۀ یک عمل باید میزانِ خیرِ ایجاد شده به وسیلۀ آن را یا غلبۀ نسبیِ خیر بر شر به وسیلۀ آن را مورد ارزیابی قرار دهیم.

«بنابراین تنها در صورتی عملی صواب است که خودش یا قاعده‌ای که تحت آن قرار می‌گیرد، دست کم به اندازه هر بدیل ممکن دیگری، غلبۀ خیر بر شر را ایجاد کند، یا احتمالاً ایجاد کند، یا مقصود این باشد که ایجاد کند؛ و تنها در صورتی خطاست که چنین نکند. عمل تنها در صورتی باید انجام شود که خودش یا قاعده‌ای که تحت آن قرار می‌گیرد، بیش از هر بدیل ممکن دیگری، غلبۀ خیر بر شر را ایجاد کند، یا احتمالاً ایجاد کند، یا مقصود این باشد که ایجاد کند.» (فلسفۀ اخلاق، ۴۵)

از این دیدگاه، یک عملِ خوب اخلاقی آن است که باعث ایجاد یک «خوبِ غیر اخلاقی» شود. مثلاً کنش‌هایی که باعث آزادی بیشتر، زدودنِ درد، بقای بشر و چیزهایی از این سنخ می‌شوند (که همه غیر اخلاقی‌اند) اعمال خوب یا الزامیِ اخلاقی‌اند بی آنکه به ماهیت و نوعیت خودِ این اعمال توجه داشته باشیم.

غایت‌گرایان دربارۀ «خوبِ غیر اخلاقی» اختلاف نظر دارند: برخی لذت‌گرایند (هدونیسم) و خوب را شادمانی و بد را رنج تعریف می‌کنند؛ برخی دیگر لذت‌گرا نیستند و خوب را معرفت، قدرت، کمال و… می‌دانند.

پیامدگرایان دربارۀ این که خیر به چی کسی تعلق گیرد، نیز اختلاف نظر دارند. شماری (چون اپیکور، هابز و نیچه) بر آن‌اند که باید تلاش کرد تا بیشترین خیر به خودِ شخص تعلق گیرد (خود گروی اخلاقی) (Ethical egoism) و برخی دیگر «خیر عمومی» را منظور می‌کنند (سود گروی) (Utilitarisme/Utilitarianism).

«همه گروی اخلاقی یا آنچه اغلب سود گروی نامیده می‌شود، این موضع را اتخاذ می‌کند که مقصود نهایی عبارت است از بیشترین خیر عمومی، و عمل یا قاعدۀ عمل تنها در صورتی صواب است که دست کم به اندازۀ هر بدیل دیگری به غلبۀ خیر بر شر در کُلِ جهان منجر شود یا احتمالاً منجر شود؛ و خطاست درصورتی که چنین نشود؛ و الزامی است در صورتی که تحقیقاً یا احتمالاً به بیشترین غلبۀ ممکنِ خیر بر شر در جهان بینجامد. به اصطلاح سودگروان، همچون جِرِمی بنتام (Jeremy Bentham) و جان استوارت میل (John Stuart Mill) ، دربارۀ آنچه خوب است، معمولاً لذت‌گرا بوده‌اند و مدعی‌اند که غایت اخلاق، بیشترین غلبۀ لذت بر الم است. اما برخی سودگروان، مثل جی. ای. مور (Georges Edward Moore) و هستینگر رَشدال (Hastings Rashdall) لذت‌گرا نیستند. بنابراین سودگروان «آرمانی» نامیده شده‌اند. یعنی سودگروی نوعِ خاص از نظریۀ غایت انگارانه دربارۀ الزام است و مستلزم هیچ نظریۀ خاصی درباره ارزش نیست؛ هرچند سودگرا باید نظریۀ خاصی را دربارۀ ارزش بپذیرد.» (فلسفۀ اخلاق، ۴۸)

ب: تیوری‌های وظیفه‌گرایانه (Deontological)

این نظریات بسته به نقشی که برای «قواعد کُلی اخلاقی» قایل می‌شوند به دسته‌های زیر تقسیم می‌شوند:

۱) نظریات وظیفه‌گرایانۀ عمل‌نگر بر آن‌اند که باید صرف یک عمل مشخص را بدون در نظرداشت کدام قاعدۀ کُلی مورد بررسی قرار داد و دربارۀ صواب بودن یا ناصواب بودن آن داوری کرد. این تیوری‌ها هیچ‌گونه معیاری را برای درست بودن یا نادرست بودن موارد جزئی ارایه نمی‌کنند. برخی از این نظریات به این باوراند که گونه‌یی «شهود» (Intuition) ما را در گزینشِ ما یاری می‌رساند امّا تاکنون علوم انسان‌شناسی کدام نیروی خاصی را به نام «شهود» در انسان کشف نکرده است! برخی دیگر (از جمله اگزیستانسیالیست‌ها) به این باوراند که هر انسان در موقعیتی که قرار می‌گیرد، «تصمیمی» برای عمل کردن می‌گیرد؛ از این قرار باید مواظب بود تا در هر وضع و احوال آنچه را که صواب پنداشته می‌شود، برگزید. اما اینان نیز نمی‌گویند که روی کدام معیاری این فرد تصمیم می‌گیرد. تیوری‌های وظیفه‌گرایانۀ عمل‌نگر چنین استدلال می‌کنند که هر موقعیت یک موقعیت متفاوت و یگانه است، پس نمی‌توان برای موقعیت‌های یگانه قواعد و معیارهای کُلی را تعیین کرد. امّا اینان فراموش می‌کنند که هر موقعیت با همه خصوصیاتش باز هم جنبه‌هایی مشترک با برخی موقعیت‌های دیگر دارد و نمی‌تواند از همه جهات کاملاً یگانه و استثنایی باشد. مثلاً عهد بستن به حیث یک قاعدۀ کُلی بر بسیاری از موقعیت‌های خاص انطباق می‌یابد.

۲) نظریات وظیفه گرایانۀ قاعده نگر (Rule-deontological theories): این نظریات برای انتخاب این‌که چی چیز خوب یا صواب است یک یا چند قاعدۀ کُلی را (چون راستگویی، وفا به عهد و غیره) لازم می‌داند البته بدون در نظر داشتِ پیامد یک کُنش (یعنی در مخالفت با نظریات غایت‌گرایانه)

۳) نظریات وظیفه‌گرایانۀ قاعده‌نگرِ یگانه انگار: این نظریات وجود قاعدۀ واحد را برای معیار اخلاقی پیشنهاد می‌کند.

الف: نظریۀ امر الهی: در این نظر آنچه را خدا به حیث خوب و صواب یا خطا تعیین کرده است، معیار است. اخلاق در تمامی ادیان بر همین اصل استوار است. در اسلام «امر به معروف و نهی از مُنکر» اصل اساسی اخلاقی پذیرفته شده است. اما مسأله‌یی در تعیین صواب از خطا بروز می‌کند. سقراط در «اثیفرون» در برابر گفتۀ اثیفرون که صواب را امر خداوند معرفی کرد، چنین پرسید: «آیا چون خدا به چیزی امر کرده است آن چیز صواب است یا چون آن چیز [خود و فی نفسه] صواب است خدا به آن امر کرده است؟» اثیفرون پاسخ می‌دهد که البته چون صواب است، خدا آن را امر می‌کند. این پاسخ بر می‌گردد به این نکته که یک عمل به خودی خود می‌تواند خوب یا صواب باشد و خدا کار دیگری نمی‌کند به جز برگزیدن آن! از این دیدگاه خدا نقشی در خوب بودن یا بد بودن یک عمل ندارد! برخی متکلمان دینی (چون توماس اکویناس) نظریۀ امر الهی را رد می‌کند.

ب: نظریۀ کانت: کانت برآن بود که یک امر مطلق (Maxime) کافی است که بُنیاد اخلاق را تشکیل دهد: «تنها بر اساس دستوری عمل کن که در همان حال بتوانی بخواهی که قانونی عمومی شود.»

منتقدان تیوری کانت برآن‌اند که این اصل که بخواهیم قواعد ما همه‌گانی شوند یک دیدگاه اخلاقی نیست!

 

اخلاق از دیدگاه مارکسیزم:

اخلاق در تفکر مارکسیستی همانند حقوق، فلسفه و دین به حیث عنصری از ایدیالوژی مطرح گردیده است. مارکس همانند هِگل، تیوری استعلایی (فرارونده) و فراتاریخی کانت را دربارۀ اخلاق رد می‌کند. از دیگاه مارکس، تاریخ هیچ گونه اخلاقی را نمی‌شناسد؛ تاریخ از «سوی بد» در جریان است (مانیفیست حزب کمونیست).

در زنده‌گی جوامع، اخلاق همانند فلسفه و حقوق فاقدِ استقلال است. از دید مارکس بزرگترین شایسته‌گی هِگل در این بود که اخلاق را به حیث یک وابستۀ دولتِ مدرن مطرح ساخت. وی نگاشت: «سوژۀ اخلاق… همان سوژۀ دولت است». (نقد فلسفۀ حقِ هِگل، ص ۱۳۰)؛ اقتصاد «علم اخلاقِ واقعی است، اخلاقی‌ترین علم است» (دستنویس‌های ۴۴). «… اخلاق، علم، هنر و… شیوه‌های جزیی تولیداند و از قانون کُلی تولید پیروی می‌کنند.» (همانجا) «اخلاقِ عیسوی چیزی جز یک سلاح در دست ثروتمندان نیست؛ [این اخلاق] تفاوت واقعی بین دارا و نادار را به صورتِ تقابلِ صوری بین خیر و شر بازگو می‌کند.» (خانوادۀ مقدس، ۲۳۸).

کمونیزم، مبارزۀ طبقاتی و اخلاق،

الف: در مانیفیست حزب کمونیست صراحت یافته است که با استقرار نظام کمونیستی در جامعه، اشکال ایدیالوژیک چون اخلاق، دین، خانواده (که همه پیامدهای مبارزۀ طبقاتی‌اند) «کاملاً ناپدید می‌شوند»، همین اندیشه در دستنویس‌های ۱۸۴۴ نیز بازتاب یافته است: «برافگنی مالکیت خصوصی… به معنای… برگشتِ انسان به هستی انسانی‌اش خواهد بود، یعنی بیرون از دایرۀ دین، دولت، خانواده و غیره… » (ص ۸۸).

در نظام سرمایه‌داری، کارگران در وضعیت فرو ـ اخلاقی قرار دارند، وضعیتی که جوانه‌های ویرانگری و نوسازی را در خود دارد. تصور وجودِ یک «اخلاق پرولتری» که در نقطۀ مقابل «اخلاق بورژوایی» قرار داشته باشد نی تنها در بینش اولیۀ مارکس غایب است، بل از نگاه تیوریک نیز مطرح‌شدنی نیست.

ب: اشاره‌های اخلاقی مارکس در کتاب «سرمایه»: مارکس در این اثر نمونه‌هایی از وجدان اخلاقی کارگران را در واکنش به زیاده‌روی در مصرف الکول در وقت کار بازگو می‌کند، اما هیچ‌گاه خود را شریک داوری‌های اخلاقی آنان دربارۀ باده گساری، روسپی‌گری و بی‌شرمی نمی‌سازد. وی تمسخر را به جای انزجار به کار می‌برد و می‌نویسد: «سرمایه شیوه‌های خود را برای پایین کردن زنان، دختران و مردانِ برهنه در اعماق چاه‌ها می‌یافت… تا با قواعد اخلاقی و کتاب بزرگ [مقدس] سازگار باشد.» (سرمایه، جلد ۲، ص ۷۷).

ج: «اخلاق پرولتری»: این اصطلاح در کتاب آنتی دیورنگ (اثر انگلس) به کار رفته است تا «اخلاق طبقاتیِ» پرولتاریا در برابر اخلاقِ «فیودالی – عیسوی» و «بورژوایی – مُدرن» برجسته گردد؛ «اخلاق پرولتری» به حیث «اخلاق آینده» در نظر گرفته شده است، نی اخلاقِ جامعۀ کمونیستی. انگلس خاطر نشان می‌سازد که «اخلاقِ واقعاً انسانی» حُکمفرما خواهد بود.

د: اخلاقِ مبتنی بر «عشق»: انگلس در کتاب «منشای خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» پا را از «اخلاق پرولتری» هم فراتر گذاشته از گونه‌یی اخلاقِ فرا تاریخی مبتنی بر عشق و گرایش به سوی تک زوجی باشد، سخن می‌زند. وی می‌گوید: «وقتی که ازدواج بر اساس عشق» باشد، هیچ چیز مانع روابط بین دختران و مردان نخواهد شد.

پس از مارکس – انگلس،

الف: نظریه‌پردازان:

  1. برنشتاین در کتاب «مسایل سوسیالیزم» عوامل اخلاقی را از روندهای اقتصادی مستقل می‌سازد و برای طبقه‌یی که باید قیام کند، خواهان یک «اخلاق استوار و سختگیر» است. با نظریات برنشتاین «مارکسیزم اخلاقی» شکل می‌پذیرد و برگشت به نظریاتِ اخلاقیِ کانت در تفکر سوسیالیستی آغاز می‌شود.
  2. کاوتسکی در برابر نظریات برنشتاین برخاسته می‌نویسد: «در حرکت تاریخی جایی برای یک اخلاق که مستقل از نیروهای اقتصادی و برتر از آنها باشد، وجود ندارد.» (مارکسیزم و نقد آن توسط برنشتاین).
  3. لوکاچ نظریات هر دو را رد کرده در «تاریخ و شعور طبقاتی» می‌نگارد: «دوگانه‌گی و تقابلی که بین جبرگراییِ اقتصادی و آرمان‌گراییِ «اخلاقی» مطرح شده است به معنای این است که پرولتاریا هنوز در مواضعِ بورژوایی قرار دارد… در پراتیک، پرولتاریا به حیث سوژه – آبژۀ تاریخ از این تقابل فرا می‌رود.»

ب: در اتحاد شوروی:

  1. لنین اخلاق را به وسیلۀ مؤثریت انقلابی تفسیر می‌کند: «آنچه در ویرانی جامعۀ کهن سهم می‌گیرد، اخلاقی است». (وظایف اتحادیۀ جوانان) و تروتسکی تا پایان عمر بر همین اندیشه پافشاری می‌کند: «مسایل اخلاق انقلابی با مسایل استراتیژی و تاکتیک انقلابی پیوند دارند.» (مقالۀ اخلاقِ آنها و اخلاق ما). این بینش رسمیِ «غیر اخلاقی» مشاجره‌های فلسفه را خاموش می‌ساخت.
  2. اما در سال ۱۹۳۵ استالین شعار «هومانیزم سوسیالیستی» را پیش کشید.
  3. پس از کنگرۀ بیست ح. ک. ا. ش، تفکر تیوریک دربارۀ مفهوم اخلاق مارکسیستی به حیث میراث اخلاق‌های ماتریالیستیِ گذشته راه افتاد. این جُنبش فکری به تدوین یک اخلاقِ دولتیِ هنجاری (نورماتیف) و محافظه‌کارانه انجامید که در کنگرۀ ۲۲ صراحت یافت: «قانون اخلاقیِ سازنده‌گان سوسیالیزم» (۱۹۶۲).

ج: در غرب در مقابل بربریت نازی‌ها و با تکیه بر دستنویس‌های ۱۸۴۴، گونه‌یی از «اخلاق مارکسیستی» تدوین یافت. روبِل (Rubel) همزمان با اینکه فقدانِ «اخلاقِ تیوریک» را در اندیشه‌های مارکس نشانی می‌کند، بر آن است که در سراسر آثار مارکس یک موضع‌گیری اخلاقی وجود دارد؛ وی مارکس را «اخلاق‌شناسِ انقلابی سوسیالیستی» می‌نامد (برای ایک اخلاق سوسیالیستی، ۱۹۴۸)

پس از آشکار شدن جنایات استالین، گونه‌یی اخلاق هومانیستی و علمی‌گرا شکل می‌گیرد که روژه گارودی (Garaudy) نمایندۀ برجستۀ آن در فرانسه است. وی نگاشت: «برای یک مارکسیست، اخلاق یک علم است» (اخلاق مارکسیستی چیست؟ ۱۹۶۳).

د: مارکسیزمِ اخلاق‌گرا یک آشفته‌گویی و گونه‌یی پیش‌داوریِ ایده آلیستی را در خود نهفته دارد زیرا:

  1. تصور اخلاق مارکسیستی بر بُنیاد این نظر استوار است که مبارزۀ طبقاتی پس از قرار گرفتنِ دو طبقه در مقابلِ هم در یک زمانِ معین آغاز می‌گردد. از این دیدگاه باید یک سوژۀ (عامل) فردی یا اجتماعی وجود داشته باشد که بین «همکاری طبقاتی» و «مبارزۀ طبقاتی» یکی را انتخاب کند؛ این انتخاب یک گزینش اخلاقی است. اما تفکر بُنیادی ماتریالیستی بر آن است که وجود طبقات ناشی از مبارزۀ طبقاتی است، یعنی وجود تضاد بین منافع صاحبان وسایل تولید و مؤلدانِ مستقیم طبقات را به وجود می‌آورد. از این نظر آنچه «اخلاق مارکسیستی» گفته می‌شود، بُنیاد مارکسیستی ندارد.
  2. «اخلاق مارکسیستی» هم اخلاق کمونیستی (یعنی ایدیالوژی توده‌ها در جامعۀ بدون طبقات) را در بر می‌گیرد و هم اخلاقِ انفرادی یک کمونیست را (هنجارهای رفتاری یک مبارز انقلابی برای مبارزۀ موثرِ خویش).

اما اخلاق جامعۀ کمونیستی فاقد شفافیت تیوریک و پراتیک است و اخلاق انفرادی صرف یک گزینش آگاهانه برای عمل انقلابی است و نمی‌تواند اخلاق مارکسیستی باشد!

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien