اگزیستانسیال (Existential) / اگزیستانسیِل (Existentiel)
دو واژۀ فنی اگزیستانسیال و اگزیستانسیِل را هایدگر در اثرش به نام «هستی و زمان» وضع کرد. اگزیستانسیلها چیزهاییاند که به نحوۀ کنشهای سوژۀ موجود در جهان (دا-زاین یا انسان) تعلق میگیرند؛ چیزهاییاند که انسان با موجودیتِ خود به سر میرساند و این موجودیت را سمت میدهد و مسؤولیت این سمتدهی را به عهده میگیرد. مثلاً یک شیوۀ ویژۀ زیست یا یک برنامۀ زندهگی اگزیستانسیِلاند.
اما اگزیستانسیال آن است که به ساختارِ درون ـ ذاتیِ وجود انسانی تعلق میگیرد و انسان نمیتواند آن را دگرگون سازد مگر از طریق خودکُشی (که هایدگر مخالف آن است). دازاین به هستی پرتاب شده است و هرگز آن را انتخاب نکرده است. مثلاً این که آزادی انسان، یک آزادیِ واقع شده در موقعیتهای معین است یا اینکه وجودش در واقعیتِ امر یک همزیستی است، یک «بودن با دیگران» است، ویژهگیهای اگزیستانسیالِ وی اند.
هایدگر بر آن است که میشود وجود (منظور وجودِ دازاین است) را به دو گونه مطرح کرد: یکی اینکه خود را به حیث انسان برای زیستن و وجود داشتن دریابیم و پرسشهای فلسفیِ تیوریک را دربارۀ «هستنِ خود» مطرح نکنیم و دیگر اینکه فهم دریافت خود را بر محورِ پرسش «هستی چیست؟» یا «ساختارِ هستنِ دازاین» چیست، متمرکز بسازیم. دریافتِ نخستین اگزیستانسیِل است، یعنی آنی، زیسته شده و غیرتیوریک(غیر فلسفی) است و دریافتِ دومی اگزیستانسیال است، یعنی اندیشه ورزانه جهتِ شناختنِ عاری از هر گونه توقعِ سودجویانه. هایدگر هم اجزای متشکلۀ هستیِ انسان را اگزیستانسیال مینامد و هم تحلیلِ آنها را. او تأکید میکند که «انسان» یک هستومند است اما از همه هستومندهای دیگر در این نکته فرق دارد که وجود خود را تنها از طریقِ دستیابی به شناختِ هستن میتواند دریابد. پس اگزیستانسیال تنها اجزای متشکلۀ انسان نبوده بل چیزی است که وجود انسان را با مسألۀ فهمیدنِ هستن (بودن) گِره میزند.
