ایدیالوژی

ایدیالوژی (Idéologie)

واژۀ ایدیالوژی از بدو پیدایی آن تا امروز به معانی مختلف و گاه متضاد به کار رفته است. کلمات «ایدیالوژی» و «ایدیالوژیست» برای نخستین بار توسط دستوت دو تراسی (Destutt de Tracy) درسال ۱۷۹۶ به کار رفت. وی با تدوین این مفاهیم می‌خواست پژوهش‌های خود را در عرصۀ منشای تفکر، از روان‌شناسی عقلانی جدا سازد و علم جدیدی را به نام علم اندیشه‌ها به حیث بخشی از فیزیولوژی بُنیاد گذارد.

مارکس (که درسال ۱۸۴۴ بخش‌های ۴ و ۵ اثر دستوت دو تراسی را به نام «عناصر» خوانده بود) و انگلس بر آن شدند که تا منشای اندیشه‌ها را به گونۀ دیگری مورد پژوهش قرار دهند و واژۀ ایدیالوژی را با برداشتِ تازه‌یی به کار گرفتند.

۱ـ ایدیالوژی و واقعیت

نخستین پدیداری واژۀ ایدیالوژی در نوشته‌های مارکس و انگلس خصلت مشاجره‌یی و انتقادی داشت. آنان از طریق فلسفۀ نظری آلمانی به جایی رسیده بودند که در آن، وضعیتِ آلمانِ آن روزگار، آگاهی از خود را نشان می‌داد. این آگاهی نمایانگر تضاد بین پسمانی مادی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعیِ آلمان نسبت به فرانسه و انگلستان (کشور‌هایی که داخل روند انقلاب صنعتی شده بودند) و پیشرویِ تیوریکِ فلسفۀ حق در فلسفۀ هگل و نقد مذهب در تفکر فویر باخ بود. این دوگانه گی در آثار مارکس و انگلس پیوسته با عبارات “در واقعیت”/”در آگاهی” تبارز داده می‌شد. از همینجاست که فلسفۀ آلمانی، موقعیتِ پیشرفتۀ خود را واقعیت عینی تلقی می‌کرد. ایدیالوژی به همین شناخت نظری گفته می‌شود که اعتقاد دارد که اندیشه‌ها/تصورات (ایده‌ها) جهان را پیش می‌برند و عقاید، تاریخ را می‌سازند. از این دیدگاه، ایدیالوژی چیزی «غیرواقعی»، «ناتاریخی» یا «نا- زیربنایی» است که می‌شود آن را چنین بیان کرد:

– تجارت فکریِ (یا تبادلۀ فکریِ) آدم‌ها وابسته به تجارت مادیِ (یا تبادلۀ مادی) آنان است. فعالیت مادی و تجارت مادی، به حیث «کلام زنده‌گی واقعی»، سرچشمۀ تولید اندیشه‌ها، تمثیل‌ها و تمام شعور است. نخستین وظیفۀ ایدیالوژی این است که سرچشمۀ خود را فراموش کند.

– ایدیالوژی بازتاب وارونۀ مناسبات واقعیست. ایدیالوژی یعنی جهانِ باژگون شده، یعنی کمرۀ تاریک (Camera obscura) که هستی را به گونۀ معکوس نشان می‌دهد.

– ایدیالوژی نسبت به روندِ واقعیت از هیچ‌گونه استقلالی برخوردار نیست. ایدیالوژی خود را به حیث چیز مستقل «جلوه» می‌دهد و حتی دلایل این جلوه دادنِ تصنعی را کنار می‌گذارد.

ایدیالوژی فاقد تاریخ مستقل خود است. انکشاف ایدیالوژی وابسته به انکشاف روابط مادیست. اندیشه‌ها و فرآورده‌های تفکر با روابطِ مادی پیوند دارند و همراه با آنها دگرگون می‌شوند. ایدیالوژی یعنی اخلاق، مذهب، میتافیزیک و غیره

در این بینشِ آغازین از ایدیالوژی، بانیان ماتریالیزم تاریخی علم را از ایدیالوژی جدا می‌سازند. همین که راه علم بازشد، ایدیالوژی به حیث علمِ کاذب یا آگاهیِ کاذب مانند غبار سحرگاهی در برابر خورشید زدوده می‌شود. جدا کردن علم از ایدیالوژی به معنای تکیه کردن بر ماتریالیزم فلسفی در برابر ایدیالیزم فلسفی آن روزگاربود.

۲- زیربنا و روبنا

باژگون‌سازی جایگاهِ ایدیالوژی نسبت به علم‌خواهان تحلیل جدیدی از رابطۀ شناخت با واقعیت و رابطۀ زیربنای اقتصادی – اجتماعی با اشکال دریافتِ این زیربنا از طریق اگاهیِ اجتماعی است:

می‌شود این شاکله را ترتیب کرد:

نیرو‌های مولد(۱)/روابط تولیدی(۲) که مجموعاً زیربنا (الف) را می‌سازند؛

روبنای سیاسی-حقوقی(ب)/اشکال آگاهی(ج)؛

مجموعۀ الف و ب و ج صورت‌بندی اقتصادی-اجتماعی را تشکیل می‌دهند.

 

زمانی که سه عنصر بالا ( الف، ب، ج ) را تنها به دو عنصر (زیربنا = الف ؛ روبنا = ب + ج) خلاصه بسا زیم، روبنای سیاسی ـ حقوقی (ب) و اشکال آگاهی (ج) با هم به طور در آمیخته در نظر گرفته می‌شوند و در نتیجه مفاهیم «روبنا»، «اشکال آگاهی» و «اشکال ایدیالوژیک» مترادف یکدیگر تلقی می‌شوند. گرچه در این صورت رابطۀ تاریخی ـ مادیِ روبنای سیاسی ـ حقوقی با زیربنای اقتصادی (که مسألۀ محوری آن را مالکیت بر وسایل تولد تشکیل می‌دهد) قابل فهم است، اما رابطۀ اشکال آگاهی با زیربنای اقتصادی یا نادیده گرفته می‌شود و یا بسیار پیچیده و مبهم می‌گردد.

رابطۀ تضاد «نیرو‌های مولد» با «روابط تولیدی» با «روبنای سیاسی-حقوقی و اشکال آگاهی» دو گونه مطرح می‌گردند:

یکی در واقعیت: یعنی چگونه تضاد بین نیرو‌های مؤلد و روابط تولیدی، اشکال ایدیالوژیک را می‌آفرینند؟ ؛

دیگر در آگاهی: یعنی اشکال ایدیالوژیکی که آدم‌ها توسط آنها از تضاد بین نیرو‌های مؤلد و روابط تولیدی آگاهی حاصل می‌کنند.

همین دشواری توضیح رابطۀ زیربنای اقتصادی با اشکال آگاهی باعث تنوع تعاریف ایدیالوژی در سیر تکامل تفکر مارکسیستی شده است.

۳ـ ایدیالوژی و طبقات اجتماعی

طبقات در تولیدِ فرآورده‌های مادی و معنوی در جامعه جایگاه همسان ندارند. یک طبقه حاکمیت میکند و دیگر طبقات در محکومیت به سر می‌برند. اِعمالِ حاکمیت هم در عرصۀ تولیدِ مادی رخ می‌دهد و هم در گسترۀ تولیدِ فکری-اندیشه‌یی. یا به دیگر سخن: قدرتِ اقتصادی همزمان قدرت ایدیالوژیک و قدرتِ سیاسیست. «اندیشه‌های حاکم در واقع افادۀ فکریِ روابط مادی حاکم‌اند. یعنی روابط مادیِ حاکم مستقیماً در عرصۀ تفکر توسط اندیشه‌ها بیان می‌شوند». (مارکس-انگلس: ایدیالوژی آلمانی)

دراین برداشتِ آغازینِ مارکس از ایدیالوژی، هیچ‌گونه میانجی بین روابط مادی و عرصۀ ایدیالوژی وجود ندارد؛ هیچ‌گونه فاصله‌یی بین واقعیت و بازتاب آن در عرصۀ ایدیالوژی وجود ندارد. بدین‌گونه، اندیشه‌ها مثل دیگر کالا‌ها تولید و توزیع می‌شوند! طبقۀ حاکم حاکمیت خود را در عرصۀ روابط مادی چنان درک می‌کند که به طور طبیعی در پی توجیه آن می‌باشد. یعنی دریافت طبقۀ حاکم از وضعیت خودش در مناسبات مادی جامعه در چنان یک سیستم اندیشه‌یی جلوه‌گر می‌شود که حاکمیت خودش را توجیه می‌کند. این سیستم اندیشه‌یی، توسط طبقۀ حاکم بر تمام طبقات محکوم تحمیل می‌شود. از همینجاست که مارکس ایدیالوژیِ طبقۀ حاکم را ایدیالوژیِ حاکم در کُلِ جامعه تلقی می‌کرد.

دستگاه اندیشه‌یی طبقۀ حاکم، منافع طبقۀ حاکم را «منافعِ» سراسر جامعه تلقی می‌کند. بدین‌گونه اندیشه‌های طبقۀ حاکم، اندیشه‌های جهان‌شمول و کُلی تصور می‌شوند. ایدیالوژیِ طبقۀ حاکم، خود را فراتر از اندیشه‌های طبقۀ حاکم و در نهایت جدا از طبقۀ حاکم تلقی می‌کند. این تصورِ واهی به وجود می‌آید که گویا ایدیالوژی با پیش کشیدن کُلی‌ترین و جهان‌شمول‌ترین اندیشه‌ها رابطه‌یی با طبقات و یا مناسبات مادی جامعه ندارد. اما ایدیالوژیِ حاکم با آنکه ریشه در مناسبات مادی دارد و از آن‌ها ناشی شده است، به توضیح مناسبات واقعی بین آدم‌ها نمی‌پردازد؛ برعکس «مناسبات خیالیِ» آدم‌ها را جایگزین مناسبات واقعی آنها می‌سازد. از این قرار ایدیالوژیِ حاکم رابطه بین «هستی اجتماعی» و «شعوراجتماعی» را باژگون جلوه می‌دهد.

تقسیم اجتماعی کار نی تنها در تقسیم جامعه به طبقات جلوه‌گر می‌شود، بل در درون طبقۀ حاکم نیز «کارفکری» را از «کار مادی» جدا می‌سازد. طبقۀ حاکم به دو گروه تقسیم می‌شود: «طراحانِ فعالِ ایدیالوژی» و «گیرنده‌گانِ غیرفعال». هر طبقۀ حاکم قشر مسلکیِ ایدیالوژیک خود را دارد؛ از دولت‌مردان و سیاست‌گران گرفته تا حقوق دانان، موعظه‌گرانِ اخلاق، روحانیون و…  از برکت این قشر است که مالک/کارفرما با آسوده‌گی خاطر از کاری که انجام نمی‌دهد، بهره می‌گیرد؛ تاجر به مبادلۀ ثروت‌هایی که خود نیافریده است، می‌پردازد و غیره.

در اثر مارکس به نام هژدهم برومیر لویی بناپارت می‌خوانیم: «بر فراز اشکال مختلف مالکیت هستی اجتماعی، روبنایی از تصورات، انتباهات، دیدگاه‌ها، اندیشه‌ها و بینش‌های فلسفی ساخته می‌شود. طبقۀ حاکم بر بُنیاد شرایط مادی و روابط اجتماعیِ مربوطۀ آن به آفرینش این روبنا می‌پردازد. [بعدها]، زمانی که یک فرد این روبنا را از طریق سنت یا ازطریق آموزش حصول می‌کند، چنین می‌پندارد که گویا اندیشه‌ها و تصورات نامبرده عوامل تعیین‌کننده و نقطۀ آغاز فعالیت اجتماعی او می‌باشد.» (ص ۲۹)

مارکس در ایدیالوژی آلمانی تسلط بوژوازی را با تسلط ایدیالیزم همپیوند می‌داند. بدین‌گونه رابطه‌یی ارگانیک بین طبقۀ ممتاز و ایدیالوژی، بین قدرت مادی و قدرت معنوی ـ فکری مطرح می‌گردد. پس نقد بُنیادی و «علمیِ» ایدیالوژیِ حاکم ناگزیر با انقلاب اجتماعی علیه طبقۀ حاکم همسویی پیدا می‌کند! بر بُنیاد همین بینش است که در «مانیفست حزب کمونیست» چنین آمده است:

«پرولتاریا، این پایین ترین قشر جامعۀ کنونی نمی‌تواند بدون برهم زدن روبنای تمام اقشاری که جامعۀ رسمی را تشکیل می‌دهد، قد برافرازد و به پا ایستد.»

اما اگر ایدیالوژیِ طبقۀ حاکم، ایدیالوژی حاکم درتمام جامعه است، پس پرولتاریا چگونه خواهد توانست به «ایدیالوژیِ» خود دست یابد و حاکمیت خود را مستقر سازد؟ با توضیحاتی که تا اینجا از آثار آغازین مارکس و انگلس داده شد، آیا خودِ مفهومِ «ایدیالوژی پرولتری» آبستن تناقض و تضاد نیست؟

مارکس در هیچ جای سرمایه، مفهوم ایدیالوژی را به کار نبرده است. وی همزمان با توضیحِ حاکمیتِ مادی ـ عینیِ سرمایه بر دنیای کار، توضیحِ این حاکمیت را در عرصۀ اندیشه‌ها نیز مطرح می‌کند. طبقۀ کارگر در تمام گستره‌های زنده‌گی، به شمول «اشکال آگاهی»، زیر سیطرۀ سرمایه قرار دارد. طبقۀ کارگر دو راه را در پیش دارد:

– یکی اینکه شعار‌های ایدیالوژیکِ خودِ بورژوازی را علیه بوژوازی به کار گیرد و مفاهیمی چون برادری، برابری، آزادی و عدالت را که شعارهای ایدیالوژیکِ بورژوازیِ فرازمند تا تثبیت قدرت آن بود، علیه موقعیتِ حاکمِ بوژوازی (که فرآورده‌هایش استثمار، ستم، بی‌عدالتی، فردگرایی و سودجویی‌اند)، مطرح کند؛

– دو دیگر اینکه به درکِ ماتریالیستی (= علمی) یا غیر ایدیالوژیکِ موقعیت خود در روند تولید و در ساختار اقتصادی جامعه برسد.

راه اول عرصه‌های مبارزۀ سیاسی و اقتصادی را در مراحل نخستین مبارزات طبقۀ کارگر علیه طبقۀ سرمایه‌دار حاکم احتوا می‌کند.

راه دوم به بینش علمی یا جهانبینی علمی یعنی بینش ماتریالیستی (انگلس مفهوم جهان‌بینی را به جای ایدیالوژی به کار بُرد) می‌انجامد.

۴ ـ «ایدیالوژی علمی»

به گواهی تاریخ، جهان‌بینیِ علمی از درون طبقۀ کارگر یعنی توسط خود کارگران تکوین نیافت. لنین با کاربست اندیشۀ کائوتسکی مسألۀ آمیزش علم را با طبقۀ کارگر مطرح کرد و واژۀ ایدیالوژی را که انباشته از پندار‌های غیر علمی بود، به مفهوم «جهان‌بینی» به کار گرفت. طبقۀ کارگر با ایجاد «ایدیالوگ‌های» خود (برخاسته از درون طبقه [ایدیالوگ‌های ارگانیک] یا بیرون از آن [ایدیالوگ‌های غیرارگانیک]) باید تا سطح آگاهی کُل ساختار اجتماعی ارتقا کند و به شناخت دقیق از روابط تمام طبقات در درون جامعه برسد.

از دیدگاه لنین ایدیالوژی طبقۀ کارگر ـ یعنی سوسیال دموکراسی آن زمان ـ محمل چنان شناخت علمیی است که تیوری انقلابی را با جُنبش انقلابی گِره می‌زند. وی نگاشت:

«کسی شایسته‌گی داشتن لقب «ایدیالوگ» را دارد که در پیشاپیش جُنبشِ خود پویه قرار داشته باشد، راه این جُنبش را نشان دهد و پیشتر از دیگران حل مسایل تیوریک، سیاسی و تاکتیکی جُنبش را پیش کشد… » (لنین، کلیات به فرانسوی، جلد ۲، ص ۲۲۱؛ ترجمه از ماست)

لنین به مسألۀ «ایدیالوژیِ حاکمِ بورژوایی» و نفوذ آن در بین طبقۀ کارگر کمتر بها می‌داد و تبارز این گونه پدیده‌ها را ناشی از خامی جُنبش یا نفوذ و رخنۀ خرده بورژوازی در آن می‌پنداشت.

در بینش لنین مفهوم «ایدیالوژی» از مفهوم «روبنای جامعه» جدا می‌شود. حزب (به مفهوم پرولتاریا که در مانیفست به کار رفته بود) به حیث یک آنتی ـ جامعه در برابر جامعۀ حاکم قد علم می‌کند و جایگاه یک دولت در درون دولت را کسب می‌کند. در این برداشت بود که تقابل بین علم و ایدیالوژی (که سراسر آثار مارکس و انگلس را پیموده است)، جایش را به «روحیۀ حزبیت/جانب‌داری» و علمِ حزبیت/جانب‌داری  داد.

با پیروزی اکتوبر مسألۀ طبقۀ حاکم و ایدیالوژی حاکم دوباره در همان شکل آغازین‌اش مطرح شد. حاکم شدنِ ایدیالوژی طبقۀ کارگر (طبقۀ حاکم) در سراسر جامعه و ترویج آن در سراسر جامعه به اصل محوری تفکر نظام شوروی مبدل شد. نقد بُنیادی مارکس از ایدیالوژی نی تنها به سایۀ فراموشی رفت، بل درست در نقطۀ مقابل آن عمل شد. برای زدودن ایدیالوژی بورژوایی، اقدامات عظیم و گسترده‌یی در جهت تزریق ایدیالوژیِ جدیدِ حاکم تا سرحد تدریس مارکسیزم ـ لنینیزم در مدرسه‌ها روی دست گرفته شد.

ولانتاریزم در رابطه با تکوین «انسان نوین» تا جایی پیش رفت که برای عواملِ ایدیالوژیک نقش بسیار تعیین‌کننده‌یی را در نظرگرفت. ظهور «کیش شخصیت» به هیچ‌وجه کدام پدیدۀ تصادفی نبود، بل در چارچوب اصلِ «پرورشِ ایدیالوژیکِ» توده‌ها مطرح شد.

دستگاه‌های عظیم ایدیالوژیک شوروی و دیگر کشور‌های سوسیالیزم دولتی بالاخر در ایدیالوژیک‌سازی مارکسیزم تا جایی پیش رفتند که از آن جهان‌بینیِ علمی یک دستگاه دگماتیک و حتی یک «طریقۀ مذهب‌گونه» ساختند.

مارکسیزمِ دولتی و رسمیِ شوروی واقعاً ایدیالوژیِ طبقۀ بیروکراتِ حاکمِ حزب کمونیست اتحاد شوروی بود و در مقام ایدیالوژی، یک آگاهیِ کاذب و وارونه بود.

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien