بحران

بحران (Crise)

در یونانی: به معنای جدا کردن، داوری کردن

۱- واژۀ پزشکی که مرحلۀ حادِ یک روند را بیان می‌دارد، مرحله‌یی که در آن یا سلامتی یا مرگ یا تداوم وضعیت قبلی تعیین می‌گردد. بعد‌ها این مفهوم وارد عرصۀ اقتصاد و سیاست گردید.

۲- مارکسیزم: ماتریالیزم تاریخی، تاریخ را چنان روندی می‌داند که از تناوب مراحل ثباتِ ساختاری (یعنی تدوام مناسبات اجتماعی، بدون تغییر کیفی) و مراحل استحالۀ کیفی تشکیل گردیده است؛ بحران آغاز همین مراحل استحالۀ کیفی است.

مسألۀ اساسی این است که باید توضیح داد که مراحل ثبات و استحاله چگونه تسلسل می‌یابند. از دیدگاه مارکس و سپس لنین، بحران ناشی از وجود تضاد در روابط تولیدیِ حاکم در جامعه است. «یعنی دیگر نمی‌شود مثل گذشته ادامه داد.» مثل گذشته ادامه ندادن چشم اندازهای زیر را ممکن می‌سازد: یا ابقای روابط تولیدیِ گذشته با پذیرش برخی دگرگونی‌ها در آنها (ولو از طریقِ ضد انقلاب و افروختن جنگ میسر گردد) یا استقرار مناسبات جدید اجتماعی از طریق انقلاب. از آنجا که باز تولیدِ اقتصادی، زیر بنای روابط اجتماعی را می‌سازد، در بحرانِ اقتصادی است که زمینۀ امکانِ انقلاب فراهم می‌گردد. مارکس پس از شکست انقلاب ۱۸۴۸ در فرانسه، در اثرش به نام «مبارزات طبقاتی در فرانسه» نگاشت: «یک انقلاب جدید تنها از پیِ یک بحران [اقتصادی] جدید ممکن خواهد بود، ولی هر دوی آنها یقینی‌اند». این تیز مارکس با همه جالب بودن آن باعث سؤ تعبیرهای جدی گردید: برخی‌ها «بحران نهایی» را یک امر محتوم شمردند و بر بُنیاد آن بروزِ انقلاب را یک رویدادِ ناگزیر تلقی کردند؛ برخی دیگر بحران را صرف به عرصۀ اقتصادی محدود شمردند… در حقیقت امر، تیز مارکس یک حکم «مسأله انگیز» بود تا حل‌کنندۀ مشکلات تیوریک انقلاب.

در گام اول باید دید که خصلت تضادآمیز روابط اجتماعی با ضرورت بحران چی رابطه دارد؟ تضاد آشتی‌ناپذیر بین سرمایه‌داران و مؤلدان، بُنیاد روابط نظام سرمایه‌داری را تشکیل می‌دهد. این روابط به طور پیوسته در سرمایه‌داری عمل می‌کنند یعنی وحدتِ دو قطبِ متضاد در همه عرصه‌ها (مبارزات طبقاتی، رقابتها، مؤسسات و نهاد‌های پایدار که انسجام بخشیدن و انتظام تضادها را به عهده دارند) باز تولید می‌شود و استمرار می‌یابد. تضاد در یک پدیده در دراز مدت باعث تغییر آن می‌شود، یعنی به حیث یک عاملِ گرایشی در آن پدیده عمل می‌کند، در حالی که بحران یک رویداد حاد، آنی، مقطعی و آشکار است. چگونه از گرایشِ ناشی از تضاد به بحرانِ آنی و مقطعی گذار صورت می‌گیرد؟ در اینجا ناگزیر باید در کنار روابط زیر بنایی، روابط دیگری را داخل پروسه کرد: روابط سیاسی، روابط ایدیالوژیک، روابط بین المللی و… لنین مجموع این روابط را «وضعیت» می‌نامید.

پس بحران اقتصادی را یگانه عامل مستقیم انقلاب دانستن مغشوش به نظر می‌رسد. در واقع مارکس بر آن بود که بحران اقتصادی، انقلاب را تنها ممکن می‌سازد نی ناگزیر و محتوم. بحرانِ اقتصادی با بر هم زدنِ پروسۀ استمرارِ وحدتِ تضادآمیز بین طبقات دشمن، تأثیرات کُلی خود را به جا می‌گذارد. بحرانی که دروازۀ انقلاب را می‌گشاید، بحران اقتصادی نیست؛ بحران کُلی‌تری است که لنین آن را «بحران ملی» می‌نامید.

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien