خود ـ بودی/ فردیت/ خویشتنیت/ خودیت (Ipseity/Ipséité)
«خودیت» سرشتِ یک موجود شعورمند را پیش از آنکه به حیث یک «سوژه» (عامل شناسایی/ شناسنده) تبارز کند، بیان میکند. خویشتن یا خودیت تنها در صورتی میتواند مطرح باشد که در برابر آن یک «دیگری» یا «غیریت» یعنی یک سوژۀ دیگر وجود داشته باشد، در غیر آن هیچ چیز را بیان کرده نمیتواند. از این دیدگاه هرگاه «خود» مطرح میشود و مفروض میگردد، وجودِ «غیر» یا «دیگر» را مفروض داشته است.
پُول ریکور (Paul Ricœur) فیلسوف معاصر فرانسه در اثرش به نام «خویشتن به حیث دیگری» (Soi-même comme un autre) در هویت شخصی دو بُعد را از هم جدا میکند: یکی هویت به حیث خویشتن (یا خود ـ بودی) و دیگر هویت به حیث «عین چیز باقی ماندن» یا «ثبات و استمرارِ من». او تأکید میورزد که «…خویشتن (Selfhood/Ipse) با استمرارِ من (Sameness/idem) [عینیت] یکی نیست» (همان اثر صفحه ۱۴۰)
این تمایز، پُرسشی را در بر دارد. آیا آنگونه که اکنون «منم»، همیشه همین من باقی میمانم، به دیگر سخن آیا خویشتنیِ من در پویۀ زمان ثابت و تغییر ناپذیر میماند. اگر قرار باشد که آنچه امروز هستم با آنچه که دیروز بودم یکی نباشد، چگونه میتوانم از هویت شخصی خود به حیث یک هویت که پایدار و ثابت است، سخن بزنم. در سرگذشت یک فرد، خویشتن چگونه استمرار مییابد. آیا بین خویشتن یک فرد در یک مقطع زمانی با خویشتن همین فرد در یک مقطع دیگر زمانی، یکسانی کامل وجود دارد؟ آنچه به وسیلۀ تکرار و ترسب (Sédimentation) خویشتن را به حیث خویشتنِ پیشین حفظ میکند، تداوم ویژهگیهای کرکتر یا شخصیت است (علاقه به یک چیز، نفرت از یک چیز و دیگر خصوصیات شخصیت یک فرد). این تداوم در پویۀ زمان، امکان نگهداری خویشتن را با وجود تغییرات خُرد و ریزه، فراهم میسازد. همین تداوم در ویژهگیهای کرکتر است که امکان وجود یک «منِ» روایتگر را به وجود میآورد. از این دیدگاه وقتی میگویم «من دیروز رفتم»، آن منِ دیروز با منِ اکنون در یک همسانیِ نسبی قرار میگیرد.
