خِرد

خِرد/ عقل (Noûs/Intellectus/understanding)

۱ـ توانمندیِ فهمیدن را عقل گویند. در زبان فلسفی قدما، واژه‌های خِرد و عقل هم بخش متعالی (برین) نَفّس و روح را بیان می‌کرد و هم فعالیت و کُنشِ این بخش را برای شناختن. در فلسفه‌های قدیم، بُعد میتافیزیکیِ مفهوم عقل نسبت به ابعاد روانی و منطقی آن همیشه برتری داشته است. قدما بین خِرد (Intellectus) و هوش (Intelligentia) فرق قایل بودند. «هوش» را فعلیت یافتن عقل (آنچه به طور بالقوه در نَفس یا روح وجود دارد) می‌پنداشتند در حالی که عقل، در سلسله مراتب نَفس یا روح، فروتر نسبت به هوش قرار می‌گرفت، چون صرف به حیث چیزی در حالت بالقوه به حساب می‌رفت.

بوناوانتورِ قدیس (Saint Bonaventure) سلسله مراتب زیر را در نَفّس (روان) برقرار ساخت: عِلم به وسیلۀ عقل حاصل می‌شود در حالی‌که حکمت (دانایی) توسط هوش به دست می‌آید؛ وی هوش را جسم برینِ نَفّس می‌پنداشت، چشمی که هم خود را می‌بیند و هم خدا را و هم معقولات (Intelligibles) را.

۲ـ عقل از دیدگاه فلسفۀ مشأ،

ابن سینا، در پیِ فارابی، «خِردشناسیِ» (Noètique) ارسطویی را پذیرفت. دیدگاه او برداشت ارسطو را از مفهوم عقل به طور منسجم بیان می‌دارد. ابن سینا در دان‌شنامۀ علایی، در مبحث «حال نَفس مردمی» با جدا کردن «ادراک نظری» از «ادراک عملی» به توضیح ادراک نظری پرداخته بر بُنیاد آن انواع عقل را توضیح می‌دارد.

«و جان مردمی گوهری است ـ که او را نیز دو قوّتست.

یکی قوّت مرکنائی را، و یکی قوت اندر یافت را، هر چند که:

اندریافت دو گونه است: یکی اندریافت نظری، و یکی اندریافت عملی؛

اندریافت نظری ـ چنان‌که: دانی که خدای یکی است.

و اندریافت عملی چنان‌که: دانی که ستم نباید کردن، زیرا که یکی اندریافت را آمیزش نیست بکردار، و دیگر اندریافت سبب کردارست…

«هر چه ما اندریابیم آن بود که ماهیت ـ و معنی ـ و صورت آن چیز به خود گیریم، و صورت چیز گرفتن گوناگونست، و مردمی را مثل کنیم اندرین غرض. یکی آنست که مردم را بحس ببینیم، و دیدن وی بحس آن بود که صورت وی اندر آلت حس افتد، ـ نه حقیقت مردمی مجرد ـ بلکه با درازا ـ و پهنا ـ و زردی ـ و سپیدی، ـ و آن کمیّت ـ و کیفیّت ـ و وضع، و این که با مردمی آمیخته است، نه از جهت مردمی است، ـ که از جهت آن مایه است، که مردمیِ وی اندر وی است، که طبعش چنان بود، و صورت چنان پذیرد.

پس حِس نتواند حقیقت مردمی و صورت مردمی این مرد پذیرفتن ـ بی فضول‌هائی که از مادّت آید…

«و دیگر آنست که: این صورت اندر خیال و مصوّره بایستد، و فرق ندارد خیال از حس بدانِ که صورت را هم با فضولی مادّئی پذیرد، و مجرد نتواند پذیرفتن، و هم چون خیال آن صورت را پذیرد جسمانی پذیرد، ـ با کمّیت محدود ـ و کیفیت محدود؛ و اجزاء و را مشاهده کند، و وضعهاء مختلف بیند ـ چنان‌که بحس بیند؛ پس شک نیست که آن صورت را بآن اندازه ـ و بآن اختلاف جزو‌ها اندر وضع، پذیرای بود، ـ هم چون وی باندازۀ وضع. پس صورت خیالی هم بآلت جسمانی بود…

«و اما اندر یافت و هم مر معنی راست ـ که اندر محسوس بود، و نتواندش جدا کردن، ـ که هم بآن محسوس تواندش دانستن، پس این نیز هم جسمانی است.

و ما دانیم که مردمی معنیی است ـ که میانِ مردمان اندروی خلاف نیست؛ و درازی ـ و کوتاهی ـ و پیری ـ و جوانی، شرط وی نیست…

«پس خاصیّت مردم تصوّر کلّیاتست. و استنباط کردن مجهولات ـ از علوم ـ و صناعات، و این همه قوّت یک نفس است…

مرتبت‌های عقلی:

باید که دانسته آید که:

نخستین مرتبت اندریافت نظری مر جان مردم را پذیرای این معقولاتست که گفته آمد، و باوّل ساده بود، و هیچ صورت معقول اندروی نبود، ولیکن بپذیرای بود. و این را عقل هیولانی خوانند، و عقل بقوّت خوانند.

و از آن سپس دو گونه معقولات اندر وی آید:

یکی: اوّلیّات حقیقی، که اندر گوهر وی است ـ پذیرفتن وی، چنان که وصف ایشان کرده‌ایم.

و یکی مشهورات ـ که بعادت پذیرد، و فایدۀ مشهورات اندر کردار بیشتر بود، و چون چنین شود او را عقل بملکه خوانند؛ ای خرد توانا، ـ که تواند اکنون چیزها را دانستن.

و سوم درجه آن بود که: معقولات مکتسب را اندر یابد، و آنگاه او را عقل بفعل خوانند.

و صورت این معقولات را که اندر نفس حاصل شود، آنگاه که اندر نفس ایستاده بود عقل مستفاد خوانند.

و عقل مستفاد بحدّ اوسط بود، و بحدّ و رسم؛ و عقل بملکه بی واسطه و بی کسب بود، و این که محسوسات ـ و متخیّلات، که نشاید ـ که بی آلتی جسمانی بود، و بی قوّتی جسمانی.» (طبیعیات، ۱۰۱-۱۰۹)

ابن سینا وجود انواع عقل را در «اشارات و تنبیهات» به طور مشرح‌تر بیان داشته است:

«عقل: از جواهر پنجگانه است، و موجودی است مجّرد و از ماده هم حسب ذات و هم به حسب فعل.

عقل هیولانی: مرتبۀ اول یا هیولانی یعنی مرحله‌ای که هنوز هیچ نقشی در آن مرتسم نگشته است ولی استعداد پذیرفتن هر معقولی را دارد، و در حقیقت می‌توان گفت: عقل هیولانی، استعداد دریافت معقولات نخستین است، و از این جهت آن را عقل هیولانی می‌گویند که به هیولای نخستین که به ذات خود هیچ صورتی نیست، و برای هر صورتی موضوعی محسوب می‌شود تشبیه شده است؛ و مانند استعداد کودک به نویسندگی است. ابن سینا در فصل دهم از نمط سوم اشارات و سایر آثار فلسفی خود عقل هیولانی را به همین‌گونه تعریف کرده است.

عقل بالملکه: مرتبۀ دوم یا عقل بالملکه و آن در وقتی است که ناطقه از مرتبۀ عقل هیولانی گذشته و از قابلیت و استعداد محض بیرون آمده باشد؛ و با دریافت معقولات نخستین آماده است که معقولات دوم را از راه فکر یا حدس تحصیل نماید؛ مانند استعداد امّی برای نویسند گی. این مرتبه از ناطقه را عقل بالملکه گویند؛ به این سبب که معقولات نخستین حاصل گذشته و استعداد انتقال از آنها به معقولات دوم در نفس، ملکه شده است. پیداست این مرتبه تمام مراحل را که انسان در صدد فراگرفتن علوم است در بر می‌گیرد. ابن سینا در فصل دهم از نمط سوم و سایر تألیفات فلسفی عقل بالملکه را به گونه‌ای که ذکر شد تفسیر کرده است.

عقل بالفعل: مرتبۀ سوم از مراتب نفس آدمی را عقل بالفعل گویند، و آن زمانی است که عقل به کمک معقولات اول و بدیهی، معقولات دوم را که اکتسابی هستند به دست آورد، و آن معلومات در نفس انسان ذخیره شود و او خود آگاه است که آنها را دریافته است، و هر وقت که بخواهد می‌تواند آنها را در ذهن خود حاضر کند، و به مطالعۀ آنها بپردازد؛ این مرتبه از عقل نظری را از آن جهت عقل بالفعل نامیده‌اند که معقولات دوم بالفعل در آن موجودند، و حاجتی به اکتساب جدید آنها نیست، این مرحله همان کمال قوه است و در حقیقت می‌توان گفت: عقل بالفعل استعداد حاضر کردن معقولات دوم پس از حصول آن است، مانند شخصی که می‌تواند بنویسد و در این کار توانایی یافته است او هر وقت بخواهد آن را انجام می‌دهد. ابن سینا در فصل دهم از نمط سوم اشارات عقل بالفعل را همین‌گونه که بیان شد تعریف کرده است.

عقل مستفاد: مرتبۀ چهارم یا عقل بالمستفاد، و آن در وقتی است که نفس آدمی از مرحلۀ قوه گذشته است و خود، کمال و حصول معقولات دوم است، و آن هنگامی است که نفس به مشاهدۀ معقولات دوم می‌پردازد و می‌داند که بالفعل آنها را دریافته است؛ عقل نظری در این مرتبه «عقل مطلق» می‌شود چنانچه در مرتبۀ عقل هیولانی «قوۀ مطلق» است. علت این که در این مرتبه نفس را عقل بالمستفاد می‌گویند آن است که نفس در این مرحله علوم را از عقل دیگری که بیرون از نفس انسانی است و «عقل فعال» نامیده می‌شود کسب می‌کند و یاری عقل فعال است که نفس آدمی می‌تواند مراتب چهارگانۀ خود را بپیماید و به مرحلۀ کمال برسد. فارابی نسبت این عقل را به نفس آدمی مانند نسبت خورشید به قوۀ باصره دانسته است. ابن سینا در فصل دهم از نمط سوم اشارات و سایر تألیفات فلسفی به همین گونه تفسیر کرده است.

عقل فعال: و آن قوه‌ای خارج از وجود آدمی است که نفس انسان را از مراحل چهارگانۀ عقل نظری یعنی عقل هیولانی، عقل بالملکه، عقل بالفعل، عقل بالمستفاد گذر می‌دهد، و از مرتبۀ نقص به کمال می‌رساند، ابن سینا این موجود مرموز شگفت‌انگیز را در فصل سیزدهم از نمط سوم اشارات با دلایلی اثبات کرده است، به آنجا مراجعه کنید.» (اشارات و تنبیهات، ۵۲۴ـ۵۲۵)

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien