شدن/ صیرورت / گردیدن (Becoming/ لاتین Devenire)
گذار یک شئ از یک حالت به حالتِ دیگر؛ از این دیدگاه شُدن با حرکت و تغییر همسان است. شُدن وضعیت گذار از «شونده» به «شده» است یعنی نفی آنچه هست و تکوین آنچه میشود. هراکلیت نخستین فیلسوفی بود که شُدن را به حیث اصلِ واقعیت مطرح کرد: وی برآن بود که واقعیت از یک جوهرِ واحد ساخته نشده است بل ناشی از مبارزۀ اضداد است و این مبارزه پیوسته آن را دگرگون میسازد.
تمامی دستگاه فلسفی هِگل بر مهفوم «شدن» استوار است: تضاد دیالکتیکی بین هستی و نیستی (وجود و عدم) یکی را به دیگری تبدیل میکند. هستی یعنی مجردترین مفهوم، چون باید همه تعیّنها را کنار گذاشت تا به مفهوم هستیِ مجرد رسید و این هستی که هیچگونه تعیّن ندارد، همانا نیستی است. در نظام منطقی هِگل این تبّدل زمانی نیست، تنها منطقی است. هستی به حیث هستیِ مطلق همانا نیستی است و نیستی چون فارغ از هرگونه تعیّن است، همانا هستی مطلقِ فاقد تعیّن است. گردیدن همزمان تغییر و همسانی را در خود حفظ میکند.
افلاطون جهانِ مُثُل را فاقد گردیدن میدانست یعنی هیچگونه تغییری در مثالها تصور شدنی نیست. مثلا دایره، دایره است و هیچگونه دگرگونی نمیپذیرد. شُدن و تغییر صرف در جهان محسوس (این جهان) روی میدهد و از همین جاست که معرفت یا علمِ یقینی متعلق به حوزۀ معقولات یا دنیای مُثُل است.
