شوق/ اشتیاق/ آرزو/ خواهش/ هوس (Désire)
عملِ میل داشتن به کسبِ چیزی که انگاشته میشود که حصول آن چیز باعث شادمانی میگردد. اشتیاق از حاجت و نیاز فیزیولوژیک (میل به خوردن برای رفع گرسنهگی) و اراده فرق دارد، زیرا اراه، دارای بُعدی عقلی است که اشتیاق فاقد آن است. فروید شوق را به معنای خواست/ آرزو به کار برده است و آن را میل به سوی یک چیز واقعیِ بیرونی نی، بل، دوباره زنده شدنِ هذیان آمیز یک ارضایِ قدیم اولیه میداند که نقش خود را در روان به جا گذاشته است.
عرفان اشتیاق را ناشی از کمبود یا دوری از اصل/ منشاء میداند. ابن سینا مینویسد: «هرگاه به چیزها با دقت نگاه کنی، برای هر چیزِ جسمانی کمالی خواهی یافت که مخصوص آن است و در او عشقِ ارادی یا طبیعی به سوی آن کمالخواهی یافت و وقتی که از آن دور باشد یک شوق طبیعی یا ارادی به طرف آن دارد…» (اشارات و تنبیهات، نمط هشتم، فصل هژدهم، ترجمۀ حسن ملکشاهی) ابن سینا بین شوق و عشق فرق بُنیادی قایل است. از دید او واجب تعالی (خدا) عاشق است ولی شایق نیست، زیرا تمام صفاتِ کمالی که برای خدا ممکن است، همه، بالفعل برایش حاصل است و کمبودی ندارد که به سوی آن شوق داشته باشد، در حالی که شایق به سوی کمبود خود (یعنی آنچه برایش حاضر نیست) گرایش دارد.
وقتی مولانا میگوید: «هرکسی کو دور ماند از اصل خویش ـ باز جوید روزگار وصل خویش»، در «بازجوییِ روزگار وصل خویش»، «شوقِ طبیعی» را مراد کرده است. عرفان، سراسر، بر اندیشۀ وصل که پایان روندِ شوق است، استوار گردیده است.
