عشق (Amor)
۱ـ احساس شدیدی که یک هستومند (موجود) را به سوی یک هستومند دیگر میکشانَد. در خود – شیفتهگی (نارسیسیزم)، موجودِ دیگر همان موجودِ نخستین است ـ آنچه دوگانه شدن سوژه را مفروض میدارد. عشق میتواند کنایه از محبوب هم باشد. معمولاً واژۀ عشق برای احساسِ اشخاص اطلاق میشود، نی برای اشیأ.
دکارت عشق را آن شور و عاطفۀ نفسانی میدانست که روحِ حیوانی را به سوی آمیزش با چیزهای مطلوبش متمایل میسازد. وی این چیزهای مطلوب را یک کُلِ واحد میشُمرد و عشق را گرایشِ یک جزء به جزء دیگر تعریف میکرد.
۲ـ در زبان یونانی سه واژه در برابر معنای متداول عشق وجود دارد: اِرُس (Eros)، فیلیا (Philia) و اگاپه (Agapè). اِرُس، بُعد جنسی عشق را میرسانَد؛ فیلیا، بُعد اجتماعی آن را و آگاپه، بُعد اخلاقی و دینی آن را.
۳ـ افلاطون عشق را جاذبهیی برخاسته از زیبایی میپنداشت. وی زیباییِ محسوس را رونوشتِ زیباییِ معقول (حقیقی) میدانست و گونهیی همسانی بین عشق (شقِ میانی بین داشتن و نداشتن) و فلسفه (شقِ میانی بین داناییِ کامل و نادانیِ مطلق) قایل بود. افلاطون در رسالههای فایدروس، لوسیس و به ویژه مهمانی به توضیح عشق حقیقی و پیوند آن با زیبایی حقیقی (معقول) میپردازد.
۴ـ عشق در عرفان،
داستان رابعۀ عدویه (ملقب به تاج ُالرجال و امُ الخیر، متولد ۷۱۳ میلادی) شاعرۀ صوفی سدۀ دوم هجری در فرهنگ اسلامی شهرت دارد. گویند او در میانۀ بازار دوید، در دستی مشعلی داشت و در دستی دیگر کوزهیی پُر از آب تا باشد با یکی بهشت را آتش زند و با دیگری آتش دوزخ را فرو نشانَد تا مگر آدمی خدا را نی از ترس، بل از روی اشتیاق طلب کند.
سرچشمۀ چنین بینشی از عشق را باید در حکمتِ یونانِ باستان از ورای اندیشههای افلاطون در رسالۀ مهمانی جستجو کرد. در این رساله دو خطابه، یکی از سقراط و دیگری از آریستوفان، دو دیگاه کاملاً متفاوت را دربارۀ عشق بیان میکنند:
الف: سقراط دیدگاه خود را از قول یک زن به نام دیوتیما نقل میکند. در این دیدگاه اصول زیرمطرح گردیدهاند:
۱ـ موضوع عشق، زیبایی است. انسان تنها به «زیبا» یا جلوههای آن عشق میورزد. (همین ایده از سوی مولانا، از سر گرفته شده است:
عاشقان را شد مدّرس حسن دوست
دفتر و درس و سبقشان روی اوست)
۲ـ انسان با عشقورزی میخواهد زیبا را از آنِ خود سازد.
۳ـ امر زیبا همان امرنیک است.
سقراط با این سه اصل سلسله مراتبِ عشق (نردبانِ عشق) را بُنیاد مینهد.
مرتبۀ نخست یا پایینِ این سلسله مراتب، عشق به یک فرد به واسطۀ زیبایی جسمانی اوست. از دید سقراط چون این زیبایی پایدار نیست، این عشق هم بُنیاد پایدار ندارد.
مرتبۀ دوم عشق به زیبایی باطنی (فضایل اخلاقی و عقلی) است. این عشق هم به تدریج زوالپذیر است چون فضایل نیز پایان پذیراند و همراه با فنای فرد، از بین میروند.
مرحلۀ سوم عشق به امر پایدار و باقی است، یعنی عشق به خودِ زیبایی به حیث یک مثال (ایده) و یک حقیقتِ مطلق که سرچشمۀ همه زیباییهای این جهانی است. زیباییهای این جهانی از آن زیباییِ مطلق که در عالَمِ ماورای حس است بهرهور شدهاند.
در این بینشِ سقراطی ـ افلاطونی زیباییهای این جهانی، به حیث جلوههای زیباییِ حقیقی، صرف وسایل و واسطههایی اند برای دستیابی به حقیقت. بدین گونه میشود آنها را با یکدیگر تعویض کرد. از آن جا که جسم پردهیی در برابر حقیقت است، زدودنی است؛ عشقِ جسمانی مانع عشقِ حقیقی (افلاطونی) است. عشق جسمانی عشق مجازی است.
عارفان اسلامی عشق به خدا را از روی الگوی افلاطون مطرح کرده اند.
ب: اریستوفان عشق را با نَقلِ یک داستانِ اسطورهیی توضیح میدهد. در این داستان آمده است که در آغاز انسانها موجودات کروی و کامل بودند (با یک سر که دو روی داشت، یکی به پیش، دیگری به پُشت و با دو اندام جنسی، یکی به پیش، دیگری به پُشت) و از فرمان خدایان سرپیچی میکردند. خدایان نخست تصمیم گرفتند تا انسان را نابود سازند امّا پس از مشوره و هراس از اینکه که دیگر کسی برای پرستشِ آنها وجود نخواهد داشت، بر آن شدند تا انسانها را دو نیمه کنند با یک سَر و یک روی و یک اندام جنسی. از آن پس هر نیمه دیوانهوار در جستجوی نیمۀ دیگر خود است تا به آن بپیوندد و کمالِ از دست رفتۀ خود را بازیابد. عشق همین کشش به سوی نیمۀ گمشده است. انسانها دیگر در پیِ آزارِ خدایان نشدند و برای بازیابی نیمۀ خود سرگردان شدند! در این بینش عشق جسمانی از اهمیت ویژۀ خود برخوردار است.
الگوی اریستوفان دو ویژهگی دارد:
۱ـ نیمۀ گمشده، فردِ محبوب است؛ هرکس را نمیتوان نیمۀ گمشدۀ خود پنداشت. محبوب یگانه است.
۲ـ اتحاد جنسی از طریق جسمها نمادی از اتحاد روحی عاشق و معشوق است.
برداشت اریستوفان که بعدها به نام عشق رمانتیک شهرت یافت زیر نام «مناسبت قدیمه» (اشاره به افسانۀ اسطورهیی) در عرفان اسلامی نیز راه یافت.
از این منظر ارواحی که پیش از حلول در اجسام با هم قرابت و مناسبت داشتند، پس از حلول در اجسام، به سوی یکدیگر تمایل دارند و آن مِهر قدیم دوباره در آنها تبارز میکند.
در الگوی اریستوفان همجنس گرایی توضیح بُنیادی خود را مییابد چون در هنگام دو نیمه شدنِ انسان اولیۀ کامل، هر دو نیمه میتوانند از یک جنس باشند (مرد یا زن).
