فرهنگ (Culture)
۱ـ پیشینۀ مفهوم «فرهنگ»، [مطالب این مبحث از فصل “مفهوم فرهنگ” از کتاب ورودی به جامعه شناسی عمومی نگاشتۀ جامعه شناس کانادایی گی روشه برداشته شده است. در ترجمۀ پارسی آن توسط هما زنجانی زاده (چاپ تهران ۱۳۸۸) مواردی تاریک به نظر رسیدند. در این جا اصل متن فرانسوی در نظر گرفته شده است و ترجمهها از روی آن توسط نگارنده صورت گرفتهاند.]
برای نخستین بار تایلور (E.B.Tylor) انسانشناس انگلیسی در اثرش به نام «فرهنگ بدوی» (Primitive Culture) منتشرۀ سال ۱۸۷۱، مفهوم فرهنگ را تدوین کرد و آن را مترادف مفهوم «تمدن» به کار بُرد. وی در آغاز اثرش تعریفی از فرهنگ ارایه کرده که بارها مورد استناد قرار گرفت: «فرهنگ یا تمدن، در معنای گستردۀ تبار شناختیِ آن، به مجموعۀ به هم بافتهیی گفته میشود که شناختها، باورها، هنر، حقوق، اخلاق، رسم و رواجها و تمام عادتها و توانمندیهایی را که انسان به حیث عضو یک جامعه کسب میکند، در بر میگیرد.» این تعریف عمدتاً عناصر ترکیبی فرهنگ را به نمایش میگذارد به گونهیی که میتوان سیر تحول هر کدام این عناصر را در پهنۀ تاریخ، دنبال کرد. از آن تاریخ به بعد فرهنگ یکی از موضوعات اساسیِ «انسانشناسی» و جامعهشناسی گردید.
«در واقع بسیاری از معناهایی که در تاریخ زبان فارسی برای واژۀ فرهنگ به کار رفته، در کشورهای اروپایی ذیل واژۀ کالچر مطرح شده است. از میان این معناها میتوان به «پرستش مذهبی»، «شخم زدن و بذر پاشیدن»، «تربیت درخت و کاشتن گیاه» و… اشاره کرد که هم در زبانهای اروپایی و هم در زبان فارسی معنای این واژه به شمار آمدهاند؛ البته در زبان فارسی معانی دیگری نیز برای فرهنگ بیان شده است که زبان اروپایی فاقد آنها هستند.» (علی اکبر رشاد، برگرفته از سایت مدرسۀ فقاهت، زیر عنوان فرهنگ)
مفهوم «تمدن» بیشترینه به مجموعهیی از فرهنگها اطلاق میشود که با هم پیوند دارند یا خاستگاهها و مبادی مشترک دارند. «تمدن غربی» در برگیرندۀ فرهنگهای فرانسوی، انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی، امریکایی و دیگر فرهنگهای همپیوند با آنهاست. به همینگونه، فرهنگِ اشاعه یافتۀ ایالات متحدۀ امریکا را در مقیاس جهانی، «تمدن امریکایی» میخوانند. پس میشود گفت که مفهوم فرهنگ با یک جامعۀ مشخص و قابل رؤیت تعلق میگیرد، در حالی که واژۀ تمدن بر مجموعهیی از فرهنگها دلالت میکند.
در پنداشتِ تکاملباورانه (فَرگشتباورانه) (Evolutionist)، واژۀ «متمدن» به جوامعی تعلق میگیرد که به مرحلۀ پیشرفتهیی از انکشافِ فنی، علمی، شهر سازی و سازمانیابیِ اجتماعی رسیده باشند. اما در علوم اجتماعیِ امروز برای بیان ویژهگیهای جوامع پیشرفته از مفاهیمی چون توسعه، صنعت و مدرنیت استفاده میشود.
۲ـ تعریف فرهنگ: با آنکه تعریف تایلور که در بالا ذکر شد، جنبههای اساسی فرهنگ را بر میشمارد، اما نیازمند دستکاری است. میشود فرهنگ را به طور جامع چنین تعریف کرد: «فرهنگ مجموعۀ به هم پیوستهیی از شیوههای کمابیش رسمیت یافتۀ تفکر، احساس و کُنش (عمل) است که از سوی گروهی از اشخاص فراگرفته شده، بین آنها مشترک گردیده و از نگاه عینی و نمادین (Symbolique) وسیله میشود تا گروه نامبرده به حیث یک جمیعتِ ویژه و متمایز از دیگر گروه ها، عرض وجود کند.»(گی روشه، ورودی به جامعه شناسی عمومی)
اول: ویژهگیهای عمدۀ فرهنگ که در تعریف نامبرده آمدهاند از این قرار اند:
الف: «شیوههای تفکر، احساس و عمل کردن»: الگوها (مُدلها)، ارزشها و نمادهایی که فرهگ را تشکیل میدهند در برگیرندۀ شناختها (معرفت)، تصورات و اندیشهها بوده، تمام اشکالِ بیانِ احساسها و تبارزِ قواعدِ اعمال انسانیِ آن جامعه یا گروه را شامل میشود. بدینگونه فرهنگ با فعالیت انسانی رابطه دارد، چی این فعالیت معرفتی باشد، یا عاطفی یا عملی. به دیگر سخن فرهنگ یکسره کُنش است که توسط آدمها زیسته میشود و از طریق مشاهدۀ همین کُنش است که میشود به وجود یک فرهنگ پی بُرد و ویژهگیهای آن را بر شمرد و متقابلاً، کنشهای افراد هنگامی «عمل اجتماعی» تلقی میگردند که مطابق یک فرهنگ باشند.
ب: «کمابیش رسمیت یافته»: رسمیت یافتهترین شکلهای شیوههای نامبرده را میتوان در قوانین، در فارمولهای مراسم مذهبی و سنتی، در تشریفات، در معرفتهای علمی، در تکنالوژی و در مذهب باز یافت. شکلهای هنری، حقوق عرفی و فارمولهای حرمتگذاری نیز به درجههای مختلف رسمیاند. به هر اندازهیی که شیوههای نامبرده کمتر مرسوم باشند، به همان اندازه تعبیر آنها بازتر و تطابق با آنها آزادتر میباشد.
ج: «تحقق آن در بستر اجتماع»:
«سومین خصوصیت فرهنگ که در تعریف ما وجود دارد مطلقاً اساسی و محوری است آنچه قبل از هر چیز فرهنگ را میسازد اشتراکِ شیوههای تفکر، احساس و عمل بین افراد متعدد است. تعداد اشخاص اهمیتی ندارد، چند نفر کافی هشتند تا فرهنگ گروه محدودی را به وجود آورند (مثلاً یک دسته خلافکار)، در حالی که فرهنگِ یک جامعۀ کُل (Société globale) لزوماً بین افراد زیادی مشترک است. عمده آن است که شیوههای بودن به وسیلۀ عدۀ نسبتاً کافی از اشخاص به عنوان آمال یا اموری بهنجار تلقی شود تا بتوان دریافت که چنان قواعدِ زندهگیاند که خصوصیتی جمعی و بنا بر این اجتماعی را کسب کردهاند. فرهنگ به مفهوم انسانشناختی و جامعهشناختی، هرچند که صورت فردی مییابد، سرشت یا جوهرِ فردی ندارد. آن را نخست از همه و اساساً از آنجا باز میشناسیم که برای تعدادی از افراد مشترک است. قبلاً دیدیم که چگونه مفهوم فرهنگ که نمیتواند جز در مورد افراد به کار رود، معنای جدید جمعی به میگیرد. به علاوه ملاحظه میشود که مفهوم فرهنگ تنها در مورد جامعۀ کُل به کار نمیرود.جامعه شناسان از فرهنگ یک طبقۀ اجتماعی، یک منطقه، یک حرفه یا یک دسته خلافکار سخن میرانند یا اتفاق میافتد که عبارت «خرده فرهنگ» (Sous culture) را به منظور مشخص کردن یک واقعیت جزئی در بطن جامعۀ کُل به کار میبرند(مثلاً خرده فرهنگ جوانان) و یا هنگامی که میخواهند رابطه بین یک فرهنگ و فرهنگ وسیعتری را که فرهنگ نامبرده در متن آن جا دارد، برقرار کنند.» (گی روشه)
د: اکتسابی بودن
«خصوصیت چهارم فرهنگ که محققان به اندازۀ خصوصیت قبلی برای آن اهمیت قائلاند شیوۀ اخذ یا انتقال آن است. هیچ خصوصیت فرهنگی به طور زیستی یا ژنتیکی انتقال نمییابد و هیچ خصوصیت فرهنگی در آغازِ تولد در اندامِ زیستی انسان وجود ندارد. اخذ فرهنگ ناشی از اشکال و میکانیزمهای یادگیری است. ویژگیهای فرهنگی در تمامی اعضای یک گروه به گونۀ ویژگیهای طبیعی مشترک نیستند. میتوان گفت که ویژگیهای طبیعی ثمرۀ وراثتاند، در حالی که ویژگیهای فرهنگی میراثی هستند که هر شخص باید آن را به دست آورد و از آنِ خود سازد. به علاوه محققان زیادی فرهنگ را یک «میراث اجتماعی» میدانند و عدۀ دیگری آن را یان گونه تعریف کردهاند: «تمامی آنچه فرد باید برای زیستن در یک جامعۀ خاص فرا گیرد.» بسیاری از تعاریف فرهنگ، به شمول تعریف تایلور، با بیانهای مختلف، این خصوصیت را بازشناختهاند و حتی بعضی از تعاریفِ فرهنگ، آن را ویژگیِ اساسی یا مسلط فرهنگ نامیدهاند.»(گی روشه)
دوم: جنبههای عینی و نمادینِ فرهنگ:
«هنجارها و ارزشهای فرهنگی که فرا گرفته میشوند و مشترکاند، سبب میشوند که از عدهیی از افراد، یک جمعیتِ خاص ساخته شود که امکان دارد و حتی نسبتاً ساده است آن را از جماعات دیگر تمییز و تشخیص داد. فرهنگ، این جمعیت را به دو شیوه به وجود میآورد و این همان ویژگیِ دیگر فرهنگ است که به نظر ما اساسی است و اغلب در تعاریف فرهنگ به آن توجه نمیشود؛ این دو شیوه عبارت اند از:
– شیوۀ عینی: شیوههای تفکر، احساس و عمل که بین افراد یک گروه مشترکاند، بین آنان چنان روابط و پیوندهایی را ایجاد میکنند که برای هر کدام آنان یک واقعیت عینیاند. اشتراک این شیوهها به همانگونه برای این افراد واقعی و عینیاند که چیزهای مشترک دیگر آنان، چون سرزمین مشترک، بناهای مشترک، آبدات تاریخی مشترک و غیره. پس فرهنگ یکی از منابع «همبستهگی اجتماعی» (به گفتۀ دورکهایم) یا «وفاق اجتماعی» (به گفتۀ اوگوست کونت) است.
– شیوههای نمادین (Symboliques): زبان بارز ترین نمونۀ روابط نمادین بین افرادِ متعلق به یک فرهنگ است. به همینگونه حرکات و سکنات در یک گروه به حیث سمبولهای ارتباطی عمل میکنند. بدینگونه فرهنگ جنبۀ نمادی زندهگی یک گروه اجتماعی را بروز میدهد.
سوم: نظاموارهگی فرهنگ:
«در نهایت آخرین خصوصیت فرهنگ همان است که مجموعۀ به هم پیوسته را تشکیل میدهد، به گونهیی که میتوان آن را یک نظام (Système) نامید. عناصر مختلفی که یک فرهنگ را به وجود میآورند به گونهیی نیستند که به طور ساده در کنار هم قرار بگیرند، بلکه اتصالهایی آنها را به هم میپیوندند و روابط هماهنگی، آنها را به هم متصل میکند. زمانی که تغییراتی در یک بخش فرهنگ به وجود میآید، در بخشهای دیگر آن نیز تغییراتی را باعث میشود. این اتصالها و ارتباطها الزامی و عقلانی که ضرورتاً به وجود آیند، نیستند، بلکه اتصالها و ارتباطهاییاند که صرفاً به طور ذهنی به وسیلۀ اعضای یک جامعه حس میشوند. بنا براین انسجام یک فرهنگ ورای همه چیز، یک واقعیت ذهنی است؛ یعنی به طور ذهنی به وسیلۀ اعضای یک جمع زندهگی میشود. یک فرهنگ اولتر از همه نزد اعضای متعلق به خود و برای این اعضا خصلت یک نظام(سیستم) را کسب میکند. در نتیجه هرگاه بتوان از نظام فرهنگی سخن گفت این بدان معناست که یک فرهنگ به حیث یک نظام دریافته و زیسته میشود.»(همان اثر)
