فضیلت (Vertu / Virtue/ Virtus)
۱ـ خوی یا سرشتِ پایدار و ثابت در جهت نیکوکاری.
۲ـ مَلکه یا توانِش ویژه برای اجرای یک عمل معین، مثلاً فضیلتِ فروتنی. ارسطو فضیلت را چیزی بین افراط و کاستی تعریف میکند؛ مثلاً شجاعت ملکهیی است بین بی باکی و بزدلی .
۳ـ در عرصۀ غیر اخلاقی، فضیلت به معنای توانِ عمل کردن است. از دید ماکیاول، فضیلت در عرصۀ زندهگی اجتماعی (سیاست) کیفیتی است که نیروی جسمی را با روشن بینی و سرعتِ داوریِ عملی آمیزش داده تا فرصتِ مناسب را جهت تحقق یک اقدام نشانی کند. وی در «شهریار»، همین کیفیت را برترین فضیلت یک شهریار توصیف کرد.
۴ـ در تفکر سیاسی مانتسکیو فضیلت به معنای عشق به قانون، برابری و میهن بود. ولتر فضیلت را یک ارزش اجتماعی میدانست.
۵ـ کانت در «میتافیزیک رواجها» آیین فضیلت را به بررسی اصول درونیِ رفتار و کنشِ آدمی اختصاص میدهد که آماجهای اخلاقی را مَدّ نظر دارند: کمالیابیِ خویشتن و خوشبختی دیگران (غیر).
فضیلت از دیدگاه ارسطو
ارسطو در کتاب دومِ «اخلاق نیکوماسی»، تعالی (Aretè / Excellence) (سرامدی، برتری) را مورد بررسی قرار میدهد. در باختر زمین واژه یونانیِ اَرِته را به فضیلت ترجمه کردند، در حالی که در اصل این واژه تعالی هر شئ را میرساند، مثلاً تعالی بُرنده گی یک تیغ یا تعالیِ دَوشِ یک اسب را. از آنجا که این ترجمه جا افتاده است، همین را به کار میگیریم.
وی در آغاز آن کتاب مینگارد: «فضیلت بر دو نوع است: فضیلت عقلی و فضیلت اخلاقی. فضیلت عقلی از راه آموزش پدید میآید و رُشد مییابد و بدین سبب نیازمند تجربه و زمان است در حالی که فضیلت اخلاقی نتیجۀ عادت است و از این رو نامش، «اتیک» (Ethik)، حاصلِ اندک تغییری در کلمۀ «اتوس» (Ëthos) به معنی عادت است. از اینجا پیداست که هیچ یک از فضایل اخلاقی ناشی از طبیعتِ ما نیست زیرا هیچ موجود طبیعی ممکن نیست عادتی بر خلاف طبیعتش بیابد. مثلاً سنگ که بر حسب طبیعتش به پایین میگراید، هرگز ممکن نیست عادت کند که به بالا بگراید هر چند هزار بار بکوشند عادتش بدهند که به بالا بگراید… پس فضایل نیز در ما نه بر حسب طبیعت پدید میآیند و نه بر خلاف طبیعت. ما به حُکم طبیعت این قابلیت [توانایی، توانش] را داریم که فضایل را به خود بپذیریم ولی آنها را تنها از طریق عادت میتوانیم کامل سازیم.» (ارسطو،اخلاق نیکوماخوس، ۵۲) پس از دیدگاه ارسطو، فضیلت یک مَلکه یا توانِش است که در اثر پرورش و عادت به سوی کمال میرود، هم در گسترۀ دانش و هم در عرصۀ اخلاق.
برای ارسطو لذت یگانه انگیزهیی است که انسان را به سوی فضیلت میبَرد. وی مینگارد: «سه چیز هست که ما میجوییم و سه چیز که از آنها پرهیز میکنیم. آنچه میجوییم «زیبا» و «سودمند» و «مطبوع» است و آنچه از آن پرهیز میکنیم «زشت» و «زیانبار» و «نامطبوع». مرد با فضیلت در مورد همۀ این چیزها آنچه را درست است انتخاب میکند و مرد بد در هر سه مورد به خطا میرود. این سخن مخصوصاً در رفتار آدمی در برابر لذت و درد صادق است زیرا که همۀ موجوداتِ زنده در جستن لذت شریکند و لذت با همۀ موضوعاتی که ما میجوییم همراه است چون حتا شریف و سودمند نیز مطبوع است.
به علاوه، لذت از آغازِ کودکی همیشه با ما همراه بوده و با ما بزرگ شده است و از این رو مانند رنگی در قماشِ زندهگی ما فرو رفته است و زدودن آن بسیار دشوار است.
از این گذشته همۀ ما کم و بیش اعمالمان را با مقیاس لذت و درد میسنجیم. بدین جهت تمام پژوهش ما به ضرورت باید به گردِ این نقطه بگردد زیرا این که آدمی لذت و درد را به نحو درست یا نادرست احساس کند در عمل او تأثر فراوان میبخشد.
به علاوه، چنانکه هراکلیت میگوید مبارزه با لذت دشوارتر از نبرد با خشم است. ولی هر هنر و هر فن و هر فضیلتی با آنچه دشوار است سروکار دارد چون موفقیت در انجام وظیفۀ دشوارتر دارای ارزش بیشتر است. بدین جهت نیز تمامی اخلاق و دانش سیاست با لذت و درد ارتباط دارد زیرا کسی که این دو را در زندهگی خود به نحو درست دخالت دهد نیک است و آنکه به عکس این کند، بد.» (همانجا، ص ۵۸)
