مصداق (Extension)
در منطق به همه چیزها و مواردی گفته میشود که زیر یک مفهوم (Concept) جا بگیرند یا مشمول یک مفهوم شوند. مثلاً مصداقِ (یا مصادیقِ) مفهوم انسان مجموع انسانهاست. پس مصداقِ یک مفهوم مجموعۀ چیزهائیست که مفهوم نامبرده بر آنها صدق میکند یا صادق است.
«تصور را میتوان به دو لحاظ مورد ملاحظه قرار داد: یکی از لحاظ مفهوم (Comprehension) و دیگر از لحاظ مصداق (extension). به عبارت دیگر گاه تصور را از لحاظ محتویات آن یعنی معانیی که در آن مندرج است در نظر میآوریم و گاه از لحاظ شمول و وسعت صدق آن.
مفهوم عبارت از مجموعۀ اموری است که در تصور مندرج است و به عبارت دیگر مفهوم یعنی اجزاءِ عقلی یک تصور. مثلاً مفهوم انسان عبارت از «جوهرِ سه بُعدیِ نامیِ حساسِ ناطق» است و این معانی تصورات کُلی سادهای هستند که بر روی هم مشکِّل و مقوِّم تصور انسانند و میتوان آنها را بر انسان حمل کرد. و مصداق عبارت از هر فردی است که آن مفهوم بر آن حمل میشود؛ مثلاً حسن و حسین و پرویز مصادیق انسان هستند، همچنین هر یک از حیوانات و مثلثها مصداق حیوان یا مثلث میباشند.
بعضی مفاهیم را مصداقی در عالم خارج نیست (یعنی بدون فرد خارجی است) مانند مفهوم شریک خداوند و مدینۀ فاضله و کیمیا و دریای جیوه.
مفهوم و مصداق ضرورتاً نسبت معکوس دارند. چه به هر نسبت که تصوری ساده تر و بسیط تر باشد، یعنی اجزاء مشکِّل آن کمتر باشد، کُلیتر است و به عدۀ بیشتری از افراد صدق خواهد کرد و بالعکس به هر نسبت که مرکبتر باشد، یعنی به مفهومش افزوده شود، قلمرو مصادیق آن محدودتر خواهد شد.
مثلاً چون به مفهوم اسب، تازی و سفید و جوان را بیفزائیم، یعنی مفهوم را مرکبتر کنیم، دایرۀ مصادیقش تنگتر میشود و دیگر شامل اسبهای غیر تازی و غیر سفید نخواهد شد.
همچنین مفهوم شکل، اعم از شکل چهار ضلعی است، و شکل چهار ضلعی، اعم از شکل چهار ضلعی متساوی الاضلاع، و آن اعم از شکل چهار ظلعی متساویالاضلاع قائم الزوایا. پس افزایش مفهوم مستلزم کاهش مصداق است.
… چون از جنس به طرف نوع بیائیم (یعنی فصلی به جنس بیفزائیم)، به معانی مندرج در مفهوم افزوده میشود، و تعداد مصادیق نقصان مییابد:
جوهر
جسم (جوهر سه بعُدی)
جسم نامی (جوهر سه بُعدی نامی)
حیوان (جوهر سه بُعدی نامی حسّاس)
انسان (جوهر سه بُعدی نامی حسّاس ناطق) …
پس در این سلسله مراتب، انسان از حیث مفهوم غنیترین و سرشارترین کلیات است و از حیث مصداق فقیرترین و محدودترین آنها.
زیرا در مفهوم انسان، جوهر و جسم بودن و نمو داشتن و… همه مندرج است. اما دایرۀ مصادیقش از همه تنگ تر است. پس در اینجا نوعی کّلیتِ منازل (از حیث مصادیق)، و ترکیب متصاعد (از حیث مفهوم) وجود دارد. خلاصه هرچه مفهوم بسیطتر باشد، شمول و سعه یعنی کلیت آن بیشتر است. چنانکه مفهوم جوهر از همۀ مفاهیمی که در تحت آن واقعند بسیطتر است.» (خوانساری، ۱۳۸۸: ۱۳۲ـ۱۳۳)
