هستی شناسی

هستی‌شناسی (Ontologie)

۱ـ به آن بخشِ اساسی فلسفه گفته می‌شود که به مطالعۀ «هستی به حیث هستی» (به گفتۀ ارسطو) و وجوه (Modalités) آن می‌پردازد. ابن سینا به پیروی از ارسطو در رابطه با هستی شناسی (که او آن را «علم بَرین» نامید) می‌نگارد: «و اما علمِ بَرین، موضوع وی نه چیزیست جزئی بلکه هستیِ مطلق است از آن جهت که وی مطلق است…» (دانشنامۀ علائی، الهیات، ص ۶) وی سپس ویژه‌گی‌های هستی‌شناسی را چنین بر می‌شمارد: « و امّا کلّی بودن و جزئی بودن و بقوّت بودن و بفعل بودن و شاید بود بودن و هرآینگی بودن و علّت بودن و معلول بودن و جوهر بودن و عَرض بودن از قِبل آنست که وی هستی است، از جهت هستی را نه از جهت چندی را یا جنبش‌پذیری را اند هم‌چنان نیز یکی بودن و بسیار بودن و موافق بودن و مخالف بودن و هرچه بدین مانَد. و اندر این علم باید که نگریده آید اند سبب‌هایی که مر همۀ هستی را بوَد نه مر ریاضی را یا طبیعی را و بس، بل آن که همۀ هستی را بوَد و شناختن آفریدگار همۀ چیز‌ها و یگانگی وی و پیوند همۀ چیز‌ها بوی هم اند این علم بود و این پاره از این علم که اندر توحید نگرد ورا خاص علم الهی خوانندو علم ربوبیت گویند…» (همانجا، ص ص ۷-۸)

این سینا در واقع ویژه‌گی‌های میتافزیک را بر می‌شمارد که غالباً با هستی شناسی یکی پنداشته می‌شود.

۲ـ کانت از زاویۀ نگرش ایده‌آلیستی و انتقادی هستی‌شناسی را تدوینِ نظامِ (سیستم) مفاهیمِ (کلیات) مربوط به فاهمه و اصولِ مربوط به فاهمه (بدون ارتباط و پیوند با اشیای موضوعات) تلقی کرد.

۳ـ هستی‌شناسیِ هایدگر

«بینش اُنتیک در برابر هستی شناسی،

تفاوت میان نگرشی که خودِ هستی را در معنای کُلی آن مطرح می‌کند، با بینشی علمی که متوجه هستی هستنده‌گان و مشخصه‌های آنهاست، آغازگاه بحث هایدگر است. هایدگر آن بینشی را که فقط متوجه هستنده و صفت‌های آن است، اُنتیک (Ontisch/ontique) نامید، و آن نگرشی را که به هستی توجه کند، و به شکلی حتا نادقیق هستیِ هستنده را در مرکز بحث قرار دهد، هستی‌شناسانه (Ontologisch/ontologique) خواند. تفاوت این دو را شاید بتوان به یاری یک مثال، بهتر روشن کرد. این پرسش که «عمر زمین چقدر است؟» پرسشی است اُنتیک. هر چند تحقیق در این مورد سخت است، و یافتن پاسخ دقیق کار آسانی به نظر نمی‌رسد، اما می‌توان در جریان پژوهش‌های علمی و به یاری نظریه‌های علمی جهت پاسخ گفتن تلاش کرد. این پاسخ عمر سیارۀ ما را هم چون یکی از مشخصه‌های آن تعیین می‌کند. روش علمی ای که پاسخ را می‌جوید، و خودِ پرسش، انتیک هستند. اما پرسش «چرا زمین وجود دارد؟» پرسشی است هستی شناسانه، پاسخ دادن به آن کار دانشمند و سخن علمی نیست. پاسخ را باید در قلمرو سخن فلسفی جستجو کرد. پرسش، در واقع، به هستی زمین باز می‌گردد. تفاوت این دو پرسش بسیار مهم است، زیرا مرزی هم میان کار فلسفی با پژوهش علمی ترسیم می‌کند. هایدگر همواره به این تفاوت می‌اندیشید. هنگامی که در کتاب چه چیز اندیشه خوانده می‌شود؟ عبارتی دست کم در نگاه نخست شگفت‌آور را می‌نوشت که «علم نمی‌اندیشد»، در واقع کاستی در خِرد ورزی علمی را پیش می‌کشید، و نشان می‌داد که شکلی از دانایی رسمی و پذیرفته شده دیگر با اندیشه یکی نیست، چون به هستی نمی‌اندیشد. در این شکل، حتا وقتی ما به چیز‌ها یا هستنده‌گان می‌اندیشیم فقط از هستی دور می‌شویم. علوم تجربی و طبیعی، و نیز شاخه‌های گوناگون علوم انسانی و اجتماعی، از نظر هایدگر گرفتار بینش اُنتیک هستند. اندیشیدن به هستنده گان یا حتا هستیِ هستنده گان اندیشیدن نیست. اندیشیدن فقط تفکر دربارۀ هستی است.»…

«اندیشیدن به هستی،

منظور هایدگر از بیان این که فیلسوفان «مسالۀ هستی» را فراموش کرده‌اند، این نیست که آنان در اساس به این پرسش هیچ نیاندیشیده‌اند، یا به طور کُلی هستیِ هستنده‌گان را به بحث نگذاشته‌اند. منظورش این است که بیشتر فیلسوفانی که در مورد هستی اندیشیده اند، آن را در سایۀ هستنده‌گان، و در پرتو صفت‌ها و مشخه‌های آنان، مطرح کرده‌اند، و به بی راهه رفته‌اند. هایدگر یک بار گفت که «آنان هستی را شرط پیشا تجربی دانسته‌اند»، آن را هم چون شناخته شده مطرح کرده اند که باید به یاری‌اش بررسی علمی آغاز شود، و می‌شود مطمئن بود که سر انجام معنای اولیه‌ای که برای هستی فرض شده، ثابت خواهد شد آنان اعلام می‌کنند که فهم ما از هستی وابسته است به درک ما از هستنده‌گان. در نتیجه، آنها نمی‌توانند این حُکم درست را دریابند که هستی همان است که هستنده‌ای را به عنوان هستنده تعیین می‌کند. راست است که هستی همواره هستی یک هستنده است  اما امری است متفاوت با هستنده، و صفت‌ها و مشخصه‌های هستنده نمی‌تواند بیان آن باشد.

هایدگر در آثار گوناگون خود به تدریج خطاهای فلسفی‌ای را که در تاریخ هستی‌شناسی در مورد مسآلۀ هستی پیش آمده‌اند، بر شمرد. یکی از این خطاها در مورد تعریف هستی این است که آن را «کُلی‌ترینِ مفاهیم» نامیده‌اند. از نظر هایدگر این گفته خطایی فاحش است. هستی مفهوم نیست.»…

«هایدگر هرگز کوششی برای تعریف «خودِ هستی» نداشت. او فقط نوشت که «خودِ هستی معماست»  در کتاب نیچه می‌خوانیم: «هستی آن امری است که بنا به گوهر خود، فقط آن گوهر را هم چون موضوع اندیشه پیش می‌کشد. هستی همواره موضوع اندیشه را تامین خواهد کرد. آن هم نه گاه به گاه، یا در مواردی خاص، بل همواره و از هر دیدگاه. زیرا به گونه‌ای بُنیادین این حقیقت که هستی اندیشه را به گوهر خود می‌کشاند، نشان خود هستی است. هستی خود معماست. هستی هم چون تامین‌کنندۀ مواد اندیشه، یعنی فراهم آورندۀ آن چه باید اندیشیده شود، یگانه امری است که از خودش و برای خودش اندیشیده می‌شود.» هر تعریفی از هستی ما را ناچار به دَور، گردش و بازگشت به حُکم پیشینمان وادار می‌کند. هستی در زبان به یاری فعل‌هایی چون «بودن» و «هستن» به یاری ما می‌آید، اما خود آن را نمی‌توانیم بشناسیم، و یا تعریف کنیم. فقط می‌توانیم به آن بنا به گوهر خود آن بیاندیشیم. هستی نه هرگونه است، نه بُنیاد، نه خدا، نه اصل، نه اصل نخستین، نه مفهوم، نه محمول، نه صفت. هستی هیچ جای خاصی نیست. ما فقط با هستنده‌گان به سر می‌بریم اما هستی همواره برای ما معماست. با وجود این، ما بدون این معما، یعنی بدون نسبتمان با هستی، و بدون اندیشیدن به هستی، انسان نخواهیم بود. نسبت با هستی خود ساختۀ هستی است.» (بابک احمدی، هایدگر و پرسش بنیادین ،۲۱۹ـ۲۲۶)

هستی‌شناسیِ تفسیری/ تأویلی (Ontologie herméneutique): رشته‌یی از فلسفه که توسط گادامر (Gadamer 1900-2002) بُنیاد نهاده شده و موضوع آن مطالعۀ بیان‌گریِ مشخصِ هنر، تاریخ و زبان است.

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien