پدیدار/ پدیده (Phénomène)
۱ـ در فلسفه به چیزی گفته میشود که در شعور پدیدار میگردد، دادۀ بی میانجی و مستقیمِ تجربۀ ادراکی که وحدتِ (یگانهگی) چیز و باز- نمودِ آن چیز را در خود دارد. در پدیدارشناسی، پدیدار همانا حضورِ بُنیادی و نخستینِ خودِ چیز در شعور است؛ ظاهر شدن چیز در پیِ نیتمندیِ سوژه است.
۲ـ در فلسفۀ کانت: جلوه و ظاهر شدنِ شئِ فی نفسه (نومن) به ما به گونهیی صورت میپذیرد که وابسته به شرایط استعلاییِ حسیّت (صورتهای پیشینِ زمان و مکان درما) و فاهمۀ ماست (از طریق مقولات دوازدهگانۀ فاهمه).
پدیدار، برعکسِ نومن (که به آن درسترسی نداریم) موضوع آزمونشناختی ماست. پدیدار نمودار شدن است، نی یک امرِ صرف ظاهری. پدیدار با آنکه وابسته به شرایطِ شناساییِ فاعلِ شناست، از عینیت برخوردار است. پدیدار ذهنی نیست.
۳ـ در فلسفۀ هِگل، پدیدار، یکی از مظاهرِ جزئی یا مفردِ معرفت است ـ معرفتی که از ادراک دادههای حسی تا معرفتِ مطلق را در بر میگیرد.
۴ـ مارکسیزم و مفهوم پدیدار:
الف: مارکس در رابطه با مفهوم پدیدار، نقدِ هِگل از برداشت کانت را موجه میپندارد. هِگل بینش کانت را در رابطه با چیز ناشناختنی (نومن) رد کرد. وی نوشت: «ظاهر شدن همان تعینّی است که به وسیله آن ذات هست؛ وقتی این تعیّن انکشاف کرد، ظاهر شدن، خود، پدیدار میشود. پس ذات در عقب پدیدار یا در ماورای پدیدار نبوده و از آنجا که ذات، وجود میداشته باشد، خودِ وجود، پدیدار است.» (هگل، دایره المعارف علوم فلسفی، بند ۱۳۱) اما در بینش هِگلی، ذات و پدیدار تعیّنهای ایدۀ مطلق اند.
ب: مارکس در پژوهشهایش در نقد اقتصادِ سیاسی تا جایی از بینش هِگلی از پدیدار، تأثیر پذیرفته است. او به جای مفهوم پدیدار، مفهوم «اشکال پدیداری» (Formes phénoménales) را به کار میبرد. سه مفهوم با حفظ پیوندهای شان، قابل تمیز اند: ۱- حرکت واقعی، ۲- اشکال پدیداری و ۳- ظواهر. این جدا سازیِ مفاهیم توضیح میدهد که چرا ما به علم نیاز داریم: «اگر ظاهر با ذات (ماهیت) یکی میبود، نیازی به علوم وجود نمیداشت.» (سرمایه، جلد ۳٫ ص ۱۹۶ ـ ترجمه از ماست) مارکس از اقتصاد سطحی نگرانه به خاطر آن انتقاد میکند که این اقتصاد حرکت واقعی را ندیده، در بند ظواهر است، ولی، «شکل پدیداری» آنگونه نیست که هِگل میپنداشت»، یعنی، «شکل پدیداریِ ایده»!
پس از آنجا که کدام «دنیایِ عقبیِ پنهان» وجود ندارد، قوانینی که حرکتها و روندهای واقعی را بازتاب میدهند، چیز دیگری جز «قوانینِ پدیدارها» نمیتوانند باشند. اما این قوانین به طور آنی و بی میانجی قابل درک نیستند و چی بسا که نیاز است تا بخشی از دادههای پدیداری را که غیر اساسیاند، کنار گذاشت. قوانین به حیث «تصویرهای آرام پدیدارها» (به گفتۀ لنین) (لنین، ج ۳۸، ۱۴۴) با حرکت واقعی آنها نزدیکیِ تنگاتنگ دارند اما، خود پدیدارها نسبت به قوانینی که آنها را بازتاب میدهند، غنی تر اند. وی ادامه میدهد: «طبیعت همزمان ذات و پدیدار است.» (همانجا، ص ۱۹۸)
در کتاب سرمایه، «شکل پدیداری» (Erscheimungsform) گاهگاه معنایِ صورتِ تبارز یا شکلِ نمایش را نیز میرساند. در مجموع مارکس در سرمایه چهار گونه «پدیدار» را در نظر گرفته است: ۱- شکلِ پدیداریِ تاریخی (سرمایۀ تجاری، نخستین شکلِ پدیداری سرمایه است)؛ ۲- شکلِ پدیداریِ ایدیالوژیک (باز نَمودِ ارزش یا قیمت نیروی کار در قیمتِ کار: قیمتِ کار شکل پدیداریِ ایدیالوژیک قیمت نیروی کار است)؛ ۳- شکل فرعیِ پدیداری (پدیداری «رابطۀ اضافه ـ ارزش» در اشکالِ فرعیِ تبارز آن در «سود، ربح و بهرۀ مالکانه») ۴- شکلِ بیان («ارزش مصرفی به حیث شکل تبارز ضد خود ـ ارزش تبادله ـ در میآید» (سرمایه، جلد ۱، ص ۷).
