پرولتاریا (Proletariat)
مفهوم پرولتاریا یکی از غامضترین (پیچیدهترین) مفاهیم تیوری مارکسیستی به شمار میرود. در بررسی این مفهوم سه بُعد آشکار میگردد:
۱ـ پرولتاریای «فلسفی»؛ ۲ـ پرولتاریای «اجتماعی»؛ ۳ـ «رسالت» پرولتاریا.
۱ـ مفهوم «پرولتاریا» در سال ۱۸۳۶ تدوین شد ولی مارکس آن را در پایان سال ۱۸۴۳ به کار گرفت. پیشتر از این زمان، مارکس از واژههای «مردم» و «فقرا» یا «طبقۀ فقیران» استفاده میکرد. ژان ژاک روسو در«قرارداد اجتماعی» واژۀ «پرولتر» را به معنای معاصر آن به کار بُرد. سن سیمون مفهوم «طبقۀ پرولتاریا» را استعمال کرد. اما این موزس هس (Moses Hess) بود که با نشان دادن واکنش بر نوشتههای فان شتاین (Von Stein) ، برای نخستین بار مفهوم «پرولتاریا» را واردِ زبانِ چپ آلمان کرد. فان شتاین نگاشت: «تودهها به دَورِ اصولی جمع میشوند که آگاهانه و هدفمند در خدمت مطالباتشان باشند و بدینگونه طبقۀ فقیر، زحمتکش و عذاب دیده به یک واحد نیرومند، نفیکننده و تهدیدکننده تبدیل میشود: پرولتاریا».
هس در رسالهاش به نام «سوسیالیزم و کمونیزم»، «آنته گونیزم بین اشرافیتِ پول و فقر زدهگی» «بین بورژوازی و پرولتاریا» را به وضاحت نشان داد.
اما کاربُرد واژۀ پرولتاریا در نخستین نبشتۀ مارکس جنبۀ کاملاً فلسفی داشت و بیشترینه با تیوری فویرباخ در گسترۀ «از خود بیگانهگی» و حتا با مفهوم «طبقۀ جهانشمول» در فلسفۀ هگل پیوند مییافت تا با اندیشههای سوسیالیستی و کمونیستی که هس و انگلس قبلاً به آنها پیوسته بودند. ویژهگیهای پرولتاریا در این نخستین نبشتهها چنیناند: «طبقهیی در حالِ تکوین و تشکل است»؛ «خصلت جهانشمول دارد» یعنی «چنان طبقهیی از جامعۀ بورژوایی» است که «هیچ یک از طبقات جامعۀ بورژوایی نیست»؛ طبقهیی که به طور ناب و ساده مورد بیداد قرار میگیرد ولی بدون کدام «بیدادِ خاص و جزئی»، پس خواهان «هیچ حق جزیی» و «تاریخی» نیست ولی از موقف «انسان» برای «انحلال جامعه» حرکت میکند. طبقهیی که اکنون «کمبودی (نقصان) کاملِ انسان» است و در آینده «تصرفکنندۀ تمام انسان».
در این بینشِ نخستین مارکس، مسألۀ تکمیلکنندهگی ضروری بین پرولتاریا و فلسفه مطرح است. در این مُکمل ساختنِ متقابل، فلسفه نهادِ فعال و «مغزِ» این «قلب» یعنی پرولتاریاست. وی مینویسد: «زمانی که آذرخش اندیشه بر ژرفای این زمینِ مردمیِ ساده بیفتد… » «رهایی بشری» (به قول مارکس در این بُرهه از اندیشهپردازیاش) وابسته به پیروزی همین پیوند بین فلسفه و پرولتاریاست. اما قیامِ بافندهگان سیلیزی (Silésie) جایگاهِ طرفین این پیوند را بین فلسفه و پرولتاریا عوض کرد: «قیام سیلیزی (۱۸۴۴) از جایی شروع شد که پایان خیزش کارگری انگلستان و فرانسه بود. یعنی از آگاهیِ ذاتِ پرولتاریا». (آثار جلد ا، ص ۴۰۴) بدینگونه پرولتاریا دیگر عنصر منفعل نیست «باید پذیرفت که پرولتاریای آلمانی تیوریسینِ پرولتاریای اروپایی است، همانگونه که پرولتاریای انگلیسی اقتصاددان آن و پرولتاریای فرانسوی سیاس گذار آن اند.» (همانجا) در همین هنگام است که مارکس مفهوم «رهایی بشری» را نیز به سودِ مفهوم «انقلاب» رها کرده مینگارد: «مالکیت خصوصی به حیث ثروت، ناگزیز وجود خود را تداوم میبخشد و از همین جاست که وجودِ ضدِ خود را ـ پرولتاریا را ـ نیز تداوم میبخشد». بدینگونه «پرولتاریا حُکمِ مالکیت خصوصی را که بر علیه خود صادر کرده است (با به وجود آوردن پرولتاریا) اجرا میکند.» با پیروزی پرولتاریا نی تنها مالکیت خصوصی محو میگردد، بل خودِ پرولتاریا به حیث پرولتاریا نیز نابود میشود.
با این دگرگونیِ موقعیتِ پرولتاریا، «پراکسیس» (کُنش) بر نظریهپردازیِ محض سایه میافگند. مارکس ادامه میدهد: «موضوع برسر این نیست که دانسته شود که این یا آن پرولتر یا در مجموع کُل پرولتاریا در یک لحظۀ معین کدام هدف را برای خود تصور میکند. موضوع بر سر این است که پرولتاریا چیست و بر اساس این هستی ناگزیر به انجام کدام کاری است… نیاز نیست که در اینجا توضیح بدهیم که یک بخش بزرگ پرولتاریای انگلیسی و فرانسوی از رسالت تاریخی خود قبلاً آگاهی یافتهاند…»
۲ـ پرولتاریای «اجتماعی»: از سال ۱۸۴۵ به بعد، دیدگاه پرولتاریا به حیث «طبقۀ فاقدِ مالکیت»، «انقلاب اجتماعی» را ناگزیر میسازد. درسال ۱۸۴۸ برنامۀ عملیِ تبدیل «اتحادیۀ دادگران» به حزب کمونیست در مانیفست کمونیستی تبلور یافت. این مانیفست که در واقع برنامۀ سیاسی است، پرولتاریا را به حیث بازیگر عمدۀ صحنۀ تاریخ معرفی میدارد. در مانیفست ویژهگیهای زیر مشهوداند:
ـ دوگانهگی و تقابل بین بورژوازی و پرولتاریا به حیث تقابلِ ساختاردهندۀ جامعۀ بورژوایی یا به سخن دیگر ساختاردهندۀ شیوۀ تولید سرمایهداری؛
ـ سرشت طبقهیی که مؤلدِ ثروت است و خود هیچ یک از وسایل تولید را در اختیار ندارد؛
ـ خاستگاه پرولتاریا را تمام طبقات اجتماعی تشکیل میدهد؛
ـ با وجودِ داشتنِ خصلتِ فراملی، پرولتاریا با متشکل شدن در یک طبقه و سپس در یک حزب، مبارزۀ طبقاتی یعنی مبارزۀ سیاسی خود را در چوکات ملی به پیش میبرد؛
ـ پرولتاریا به حیث پیامد استثمار، تنها از طریق براندازیِ کُلِ زیربنای اقتصادی و روبنای جامعۀ کهن میتواند به استثمار پایان بخشد؛
ـ کمونیستها پرولتاریا را یاری میرسانند تا به حیث «طبقۀ مسلط» تبارز کند و دموکراسی واقعی را مستقر سازد؛
ـ کمونیستها با دادن شعار «پرولترهای همه کشورها متحد شوید!»، پرولتاریا را به انقلاب جهانی دعوت میکنند.
این برداشت جدید از پرولتاریا مفاهیم کُهن «مردم»، «تودها» و «مؤلدین» را کنارگذاشته، پرولتاریا را هم به حیث فرآوردۀ یک ساختار معین تاریخی (سرمایهداری) و هم به حیث یکی از عاملان این ساختار در عرصۀ مبارزۀ طبقاتی مطرح میسازد. از این دیدگاه پرولتاریا وظیفۀ تصاحب دوبارۀ سرشت بشریِ از خود بیگانه شده را به دوش نداشته، بل، وظیفۀ به سر رساندن انقلاب اجتماعی را به حیث یک روندِ عینی به عهده دارد. کتاب سرمایه سراسر از همین دیدگاهِ پرولتاریا انسجام یافته است و بدینگونه دیدگاه پرولتاریا، دیدگاه نقد اقتصاد سیاسی میگردد. مارکس مینگارد: «از آنجا که این نقد از یک طبقه نمایندهگی میکند، طبقهیی را به نمایش میگذارد که رسالت تاریخیِ برهم زدن شیوۀ تولید سرمایهداری را عهده دار است و در نهایت تمام طبقات را محو میسازد؛ این طبقه پرولتاریاست» (پیشگفتار بر چاپ دوم سرمایه به زبان آلمانی). در جای دیگری مینگارد: «تراکم سرمایه همزمان افزایش پرولتاریاست.» و ادامه میدهد: «در اقتصاد سیاسی، پرولتر یعنی مُزد بگیر که سرمایه را تولید میکند و آن را بارور میسازد.» (کلیات، جلد ۲۳، ص ۶۴۱، ۶۴۲)
۳ـ پرولتاریای «رسالتمند»، پس از مارکس و انگلس، عمدتاً نقش انقلابی پرولتاریا در تیوری مارکسیستی برجسته میگردد. این برجستهسازی همزمان است با تشکل احزاب کارگری و سوسیال دموکرات و سپس کمونیست. در مانیفست حزب کمونیست آمده است: «از تمام طبقاتی که امروز در برابر بورژوازی قرار دارند تنها پرولتاریا طبقۀ واقعاً انقلابی است.» لنین در هنگام اساسگذاری حزب سوسیال دموکرات روسیه چنین اظهارنظر میکند: «پرولتاریا باید تلاش ورزد تا احزاب مستقل سیاسیِ کارگری را ایجاد کند، احزابی که هدف اساسی آنها تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا به منظور سازماندهی جامعۀ سوسیالیستی باشد. پرولتاریا نباید طبقات دیگر را «یک کتلۀ واحدِ ارتجاعی» تلقی کند؛ برعکس، باید در تمام عرصههای زندهگی اجتماعی و سیاسی شرکت کند، از احزاب و طبقاتِ ترقیخواه در برابر طبقات و احزاب ارتجاعی پشتیبانی کند، از تمام حرکتهای انقلابی علیه نظام موجود حمایت کند، به حیث مدافع ملیتها و نژادهای ستمدیده و ادیانِ مغلوب تبارز کند، از زنانِ فاقد حقوق مدنی دفاع کند و…» (آثار، جلد ۴، ص ۱۸۲).
از همینجاست که میشود گفت که تیوری مارکسیستی، مارکسیزم – لنینیزم و سوسیالیزم علمی به شکلی از اشکال ریشه در چیزی دارند که «ایدیالوژی پرولتری» نامیده شده است.
۴ـ سه بُعد پرولتاریا که از آنها در بالا یاد شد بحثی را در جُنبش مارکسیستی سبب شد که در این جا فشردهیی از آن باز تاب مییابد:
الف- جهانشمول بودن پرولتاریا و رسالت آن،
پرولتاریا چگونه فلسفه را تحقق میبخشد؟ مارکس مینگارد: «کژدیسی بین انکشاف فلسفی آلمان و انکشاف سیاسی آن کدام عیب نیست. این کژدیسی یک ضرورت است. تنها در سوسیالیزم است که یک خلقِ فلسفی میتواند پراتیک سازگار خود را بیابد، پس تنها میتواند در پرولتاریا عنصرِ جُنبانندۀ رهایی خود را پیدا کند.» (آثار، جلد ۱، ص ۴۰۵) و انگلس دوبار در دوران پخته گی تفکر خود چنین اندیشه را از سر گرفت. بار نخست در سال ۱۸۷۴، وقتی گفت که پرولتاریای آلمانی دو امتیاز دارد، یکی نسبت به بورژوازی خود و دیگر نسبت به دیگر کارگران اروپا، زیرا «تیوریسینترین» آنهاست (کلیات جلد ۱۸، ص ۵۱۴ – ۵۱۶). و بار دوم در سال ۱۸۸۸: «جُنبش کارگری آلمان وارث فلسفۀ کلاسیک آلمان است.» (لودیک فویرباخ).
به همین گونه در عرصۀ رسالتمند بودن پرولتاریا، گرایشهایی شکل گرفتند که حتا پرولتاریا را همسان مسیح دارای یک رسالت تاریخیِ از پیش تعیین شده پنداشتند. درکنار این گرایش ایده آلیستی ـ مذهبی، گرایش غیر مذهبی دیگری، بر بُنیاد هومانیزم مارکسیستی، پرولتاریا را دارندۀ رسالتِ تاریخی نجات بشر و نجات تمدن انسانی تلقی کرد؛ باکونین (Bakounine) نگاشت: «امروز این بربرهایند (پرولترها) که از باور داشتن به آیندۀ بشر و تمدن انسانی نمایندهگی میکنند.» (مجموع آثار، جلد ۶، ص ۶۷)
ب-پرولتاریا و طبقۀ کارگر،
بیشترینه مفاهیم پرولتاریا و طبقۀ کارگر به عین چیز اطلاق میشود، اما گاهگاه، واژۀ پرولتاریا بیشتر بارِ فلسفی دارد (مثلاً طبقۀ جهانشمول نافیِ طبقات) و واژۀ طبقۀ کارگر بار اجتماعی؛ از این دیدگاه در برگیرندۀ اقشار، گروهها و افرادی است که از نگاه سطح مهارت و آموزش، سطح درآمد، جایگاه در روند تولید و دیگر ویژهگیها، یک طبقۀ یکریخت و یکسان را نمیسازند. اما پرولتاریا، برعکس، در تیوری مارکسیستی دارای سه وجه است: فرآوردۀ سازمانیابیِ صنعتی کار است و صرف از همین طریق وجود دارد؛ تولیدکنندۀ ارزشِ افزوده است؛ بی ثباتی اشتغال یکی از ویژهگیهای سرشتیِ موقف آن در نظام سرمایهداری است.
اما بیشترینه پرولتر و کارگر را در مبحث واحدِ «کارگرِ مُزد بگیر» یکی میپندارند.
برخی دیگر، پرولتاریا را آن بخش از طبقۀ گارگر میدانند که به آگاهی طبقاتی از استثمار خود دست یافته است و میخواهد به این استثمار از طریق انقلابی پایان بخشد. به این صورت نقش عنصر «آگاهی» در تعریف پرولتاریا تعیینکننده است. مارکس خود گاهگاه واژۀ «پرولتاریا» و گاه «طبقۀ کارگر» را به کار میبُرد. در کتابهای دو و سه «سرمایه»، صرف واژۀ «طبقۀ کارگر» مورد استفاده قرار گرفته است و از واژۀ پرولتاریا خبری نیست. به همین گونه در اثر دیگرش به نام «تیوریِ ارزش افزوده» واژۀ پرولتاریا به ندرت دیده میشود. در «نقد برنامۀ گتا و ایرفورت» و به ویژه در آثار انگلس، واژههای «کارگران» و «تودههای کارگر» حضور دارند. در آثار لنین مفاهیم «پرولتاریا» و «پرولتر» وجود دارند ولی وی بیشترینه واژههای «طبقۀ کارگر» و «کارگر» را به کار میبُرد. اما در کُل میشود از واژۀ پرولتاریا همین مفهوم «طبقۀ کارگر» را منظور کرد.
مفهوم «پرولتاریا» ویژهگیهایِ طبقۀ کارگر را چنین بازنمایی میکند: نداشتن هیچگونه مالکیت؛ فروش نیروی کار؛ بارآوریِ ارزشِ افزوده؛ آگاهی از خود و بالاخره رسالتِ انقلابی. با این ویژهگیها، مفهوم «پرولتاریا» یک مفهوم تیوریک است.
ج ـ پرولتاریای امروزی:
آیا امروز پرولتاریا وجود دارد؟ برخیها بر آن اند که امروز پرولتاریا طبقۀ گمشدهیی است. در کشورهای انکشاف یافتۀ سرمایهداری نی تنها پرولتاریا همروند با انکشاف سرمایه ازدیاد و انکشاف نیافت، بل جایگاه خود را به اقشار جدید اجتماعی سپرد (کارگران متخصص، تکنیشنها و کارمندان)، اقشاری که دگرگونیِ ماهیت طبقۀ کارگر را به نمایش میگذارند («چپن سفیدان»، بورژوا مآبی یا «اشرافیتِ کارگری» حصول مالکیت، حصول سهام در شرکتها یا در محل کار). در این کشورها نی آگاهیِ طبقاتی انکشاف یافت و نی جُنبش انقلابی. و در کشورهای رو به انکشاف و انکشاف نیافته، پرولتاریا (آنگونه که مارکس میانگاشت) هنوز پدیدار نشده است. و انقلاب «سوسیالیستی» در سرزمینهایی به وقوع پیوست که اکثریت را دهقانان تشکیل میدادند (به شمول روسیه). مارکوزه در اثر مشهورش به نام «انسانِ تک بُعدی» با رویکرد به واقعیتهای نامبرده، به خود اجازه میدهد چنین بنویسد: «مفهوم مارکسیِ «پرولتاریا» یک مفهوم اسطورهیی است».
اما برخی دیگر بر بُنیاد همین ویژهگیهای عینیِ جدید طبقه کارگر، تورم کارگران را مطرح کرده، گُم شدن پرولتاریا را توضیح دادند. تمام «مُزدگیران»، پرولتر استند زیرا همۀ آنها ارزشِ افزوده میآفرینند. بدینگونه باید از «بلاک جدید تاریخی» سخن راند که هستۀ مرکزی آن را طبقۀ کارگر تشکیل میدهد. از این قرار «روندِ پرولتر شدن» (پرولتریزاسیون) جای پرولتاریا را میگیرد.
به هر صورت، از هر زاویهیی که مسأله مطرح گردد، هویت، حضور، نقش و ترکیب پرولتاریا موضوعاتیاند که پیوسته مورد بحث قرار میگیرند و بحث همچنان باز میماند.
