کُل (انگلیسی the whole /یونانی holon /لاتینTout/ totus ) ، کلیّت، تمامیت (Totalité)
۱ـ مجموعهیی از عناصر که در وحدت اش مَد نظر باشد. کُل میتواند تقسیم پذیر باشد یا تقسیم ناپذیر به اجزاء.
تفکر قرون وسطایی سه گونه کُل را از هم تفکیک میکرد: الف) کُلِ پیش از اجزاء یا جنسِ غیر مادی که پیش از کثرتِ چیزهایی که بر اساس آن تکوین مییابد، وجود دارد؛ ب) کُلِ ساخته شده از اجزا؛ ج) کُلِ تقسیم پذیر بر اجزاء.
۲ـ جهان شمولیتِ همه چیزها یا تمامِ هستی یا عالَم (کُلِ عالَم).
۳ـ اجزاء در یک کُل به گونهیی با هم پیوند مییابند که آن را از مجموعۀ اجزای جداگانه متمایز میسازند؛ به دیگر معنا کُل مساوی به سر جمعِ اجزای متشکلۀ آن نیست.
۴ـ مفهوم تمامیت (Totalität) به چیزی اطلاق میشود که کامل است و کمبود (نقصان) ندارد. مفاهیم به حیث کُلیها بیانگر تمامیتهایند، چون ماده، جوهر و غیره. یک تمامیت میتواند یک کُلِ مفرد باشد یا تمام عالَم را در بر گیرد.
تمامیتِ همه تمامیتها به پارادوکس راسل میانجامد: آیا مجموعۀ تمام مجموعهها خود را هم در بر میگیرد؟ (آیا کُلِ تمام کُلها خود را هم احتوا میکند؟)
در مقولات دوازده گانۀ کانت، تمامیت ترکیبِ وحدت و کثرت است.
در فلسفۀ هِگل تمامیت همزمان مجموع نظام فلسفی اوست که از تصورِ مطلق به روحِ مطلق گذار میکند و هم هر یک ازپلههای این گذار به حیث پلههای جزئی. ایدهآلیزم عینی هِگل کلیّت را مجموع آنچه واقعی و اندیشیدهشدنی است، میپندارد.
کلیت در تفکر مارکس:
مارکس بر بُنیاد دیالکتیکِ ماتریالیستیِ تاریخ هرگونه پرداختِ ایده آلیستی ـ نظریِ کلیّت را که پیشاتجربی باشد رَد میکند. وی برعکس، واقعیتِ کنونی را به حیث یک ساختارِ پیچیده که درحرکت است، پیامدِ تاریخی میداند.
مارکس شیوۀ تولیدِ سرمایهداری را به حیث یک کلیّت مشخص و معین مورد تحلیل قرار میدهد و رابطه بین همه عناصر ترکیبی آن را توضیح میدهد. شیوۀ تولید سرمایهداری به حیث یک «کلیّت ارگانیک» از عناصری ترکیب مییابد که برهم تأثیرات متقابل دارند. در یک شیوۀ تولید به حیث یک کلیّت، از یک سو نیروهای مؤلد را داریم و از سوی دیگر روابطِ تولید (چگونهگی مالکیت بر وسایل تولید) را که با هم در یک بافت ارگانیک قرار دارند. به همینگونه زیربنای اقتصادی با روبنای سیاسی ـ ایدیالوژیک ابعاد دیگر این کلیّت اند. ماتریالیزم تاریخی از شیوههای تولید و صورتبندیهای اقتصادی ـ اجتماعی به حیث کلیّتها بحث میکند.
