کیفیت/ چونی (لاتین Qualité/Qualitas)
ویژهگیهایی که سرشت یک شئ یا شیوۀ بودنِ یک شئ را میسازند کیفیت آن شئ نامیده میشوند. چونی در مقولات ارسطو این گونه تعریف شده است: «من چیزی را چونی میخوانم که به سبب آن شخصها چنین و چنان گفته میشوند؛ ولی چونی در شمارِ اصطلاحهایی است که معناهای بسیار دارند… »
وی چهار گونه کیفیت را بر میشُمرد از این قرار:
۱ـ مَلَکه (Habitus) و حالت (Disposition): مَلَکه نسبت به حالت دیرپاتر است چون فضیلت، تقوا، دانش، دادگری، خویشتنداری… حالت به کیفیتهایی گفته میشود که زود تغییر پذیر اند چون گرما و سرما و بیماری و تندرستی.
۲ـ توانایی طبیعی یا ناتوانیِ طبیعی از گونۀ دوم چونی اند. نمونههای این گونه کیفیت سختی یا نرمی یک شئ اند.
۳ـ چونیهای انفعالی یا انفعالها مانند شیرینی، تلخی، شوری و سُرخی (هنگام شرمگین شدن) یا زردی (هنگام ترسیدن)، در اینجا سُرخی و زردیِ چهره ناشی از حالتِ انفعالی است و انفعال نامیده میشوند و با آن سُرخی و سپیدی که توانایی طبیعی است (گونۀ ۲) فرق دارد. برخی انفعالهای دیرپای و روانی نیز چونی گفته میشوند مانند دیوانه گی و خشم و دیگر حالتهای پابرجای روانی که تداوم آنها در افراد باعث میشود تا افراد نامبرده چنین یا چنان خوانده شوند.
۴ـ شکل و نمودار (صورت) چون مثلث، مربع، مستقیم، منحنی.
هر چیز همخواندِ صورتی که دارد چنین و چنان گفته میشود. اما تراکم و تخلخل چونی نیستند چون به وسیلۀ فاصلۀ اجزای ترکیبشدۀ آنها متراکم (فاصلۀ کم بین اجزا) یا متخلخل (فاصلۀ زیاد بین اجزا) خوانده میشوند. (ارگانون، مقوله ها، فرگرد ۸، ۱۳۹۰)
چونی/ کیفیت درفلسفۀ هِگل:
در منطق هِگل مبحث هستی سه حوزه از مقولات را در بر میگیرد:
۱ـ چونی؛
۲ـ چندی (کمیت)؛
۳ـ اندازه.
امّا باید در نظر داشت که هر سه حوزه مشمول کیفیت میشوند یعنی هم چندی و هم اندازه مقولههای کیفی اند.
هِگل چنین استدلال میکند: هستی به حیث انتزاعی ترین مقوله (= مفهوم/کانسپت) هیچ گونه ویژهگی یا تعیّن ندارد، نی ماده است و نی صورت. به دیگر سخن نیستی است. هستیِ مطلق همان نیستیِ مطلق است. حاصل این تبدل به یکدیگر مقولۀ گردیدن (منطقی) است، یعنی ما از تصور به هستیِ مطلق تنها نیستی مطلق را به دست نیاوردیم، بل، چیز دیگری را که شُدن (صیرورت یا گردیدن) است نیز صاحل کردیم. پس این هستی که با خود گردیدن را دارد و گردیده است، هستیِ متعّین است. تصور تعیّن که از این گردیدن به دست میآید، کیفیت یا چونی است.
هستیِ بی تعیّن فاقد کیفیت است چون نیستی است. اما هستیِ متعین که از گردیدن به نیستی برگشته است و خود را تعیّن بخشیده است و دیگر نیست نمیشود، به وسیلۀ تعیّن (چونی یا کیفیت) هستیِ قطعی میشود. هستی به وسیلۀ تعیّن خویش هست. تعیّن از خودِ هستی جدایی ناپذیر است. همین تعیّن که از هستی جدا ناشدنی است، کیفیت است. (این همان بینش ارسطویی است که کیفیت از شئ جدایی ناپذیر است). برخلافِ کیفیت که از هستیِ یک شئ جدایی ناپذیر است کمیت یک شئ از آن جدا شدنی است (برای فهم سادۀ این حُکم مثلاً پول یک چونی است که تغییر نمیکند ولی کمیت آن تغییر میکند، پس از آن جداست در دو افغانی و ده افغانی، دو و ده از افغانی جدایند).
در بینش هِگلی، کیفیت دو جنبه دارد: مثبت (ایجابی) و منفی (سلبی).
از یک سو کیفیتِ یک چیز آن را به حالی که هست در میآورد و از این دیدگاه «مقوّمِ هستیِ» آن است، یعنی واقعیت و حقیقت آن است. امّا تعیّن نفی هم است یعنی برای تعیّنِ یک شئ همه چیزهایی را که آن شئ نیست، کنار میگذارد، نفی میکند. پس «حقیت» و «نفی» دو مقولۀ فرعی چونیاند.
