گشتالت

گشتالت / گشتالت تیوری/تیوری شکل (Gestaltheorie)

امروزه واژۀ شکل پُر جلوه‌ترین و جذاب‌ترین مفهوم‌واره (Pseudo-concept) در زیبایی‌شناسی است. فوسیلون (Focillon) با استناد به گفتۀ بالزاک مبنی بر این که «همه چیز شکل است، زنده‌گی خود شکل است» می‌نگارد: «هر اثر هنری صرف یک  شکل است.» (Henri Focillon, 1943: 8)

تیوری شکل چیست؟.

هرنفلس (Ehrenfels) در سال ۱۸۹۰، این تیوری را برای نخستین بار بُنیاد نهاد. وی در رابطه با ادراک یا دریافت (perception) این نظر را پیش کشید که ادراک همیشه به صورت یک کلیت تعمیم یافته رُخ می‌دهد. به گونۀ مثال هنگامی که یک آهنگ (میلودی) را می‌شنویم و با آن آشنا می‌شویم، آن را در نواخت (تون)‌های مختلف باز می‌شناسیم، ولی اگر یکی از نوت‌های این میلودی دگرگون گردد، میلودی تازه‌یی را در می‌یابیم. بر این اساس ادارک ما از یک میلودی، جمع ادراک هر نوت آن نیست که بعد در ذهن خود به ترکیب آنها بپردازیم، بل ادراکیست مستقیم از ساختارِ میلودی نامبرده به حیث یک کُل، اگر هم تون آن تغییر نماید.

بر بُنیاد این اندیشه، سه تن از روانشناسان برلین ورتهایمر، کوفکا و کوهلر (Wertheimer, Kohler, Koffka associationniste) با دیدگاه‌های تازه به مطالعۀ ادراک پرداختند. روان‌شناسی ترکیب انگار (Psychologie) (یا پی آمد انگار به گفتۀ داریوش آشوری) بر آن است که ادراک بر اساس ترکیبِ حس‌های اولیه رُخ می‌دهد، یعنی ما نخست عناصر گونه‌گون را در می‌یابیم و بعد، برای دست‌یابی به ادارکِ شکلِ این عناصر، به ترکیب آنها می‌پردازیم. ولی روا‌نشناسان شکل‌گرا (Gestaltiste) به ضد این نظریه برخاسته، با پژوهش‌هایشان ثابت کردند که اشکال به طور مستقیم، بدون گذار از مرحلۀ ترکیب، دریافته می‌شوند. آنان به جای مفهوم کلاسیک ترکیب (association) مفهوم دریافت مستقیم (intuition, insight, einsicht) را مطرح ساختند.

بر اساس این برنهاد (تیز) بود که تیوری شکل تکامل یافت. از این قرار، هر ساختار و هر شکل پیکربندیی (Configuration) است که به جمعِ تمامِ عناصرش خلاصه نگردیده و به عناصر تازه‌یی قابل تجزیه است. هر عنصر بسته به ساختاری که در آن جاگزین می‌گردد و بسته به جایگاهش در این ساختار، ارزش تازه‌یی کسب می‌کند. به همین سان یک شکل با تغییر یافتن جایِ یکی از عناصرش، می‌تواند ارزش کاملاً نوی به دست آورد.

این نظریات کاملاً علمی‌اند. الکترونیک، کیمیا، بیولوژی، روان‌شناسی تجربی و دیگر علوم، آنها را تائید می‌کنند.

تیوری شکل پژوهش‌های ثمر بخشی را از پی داشت. قانون شکلِ خوب، یعنی گرایش هر شکل به سوی شکل بهتر و کمال یافته‌تر، تعریف کمیتی خود را در تیوری اطلاعات (Théorie de l’ information) به این گونه حاصل کرد: «شکل خوب، شکلی است که دارای ظرفیت (Redondance) اطلاعات زیاد باشد، مثلاً دایره.»

ایو ایوت در این زمینه چنین ابراز نظر می‌کند: «تیوری شکل، که خود را غیر ماتریالیستی و غیر ایده آلیستی معرفی می‌کند، در واقعیت امر، شئ و شکلِ دریافته شدۀ آن را توسط عامل شناسنده (Sujet) یکی می‌داند، پس این تیوری، یک تیوری ایده آلیستی است و در اینجا با پدیدارشناسیِ (Phenomenologie) هوسرل همگام می‌گردد.» (تکوین پدیده‌های زیبا ، ص،۲۷)

ارنست فیشر در «ضرورت در روند تکامل اجتماعی» به بیان پس‌منظرِ فلسفیِ این تیوری می‌پردازد:

«بسیاری از فلاسفه و هنرمندانِ فیلسوف برای نیل به واقعیت، شکل را جزء سازندۀ اساسیِ عالی و معنوی هنر تلقی نموده اند و محتوا را جزء ناقصی که به حد کافی پرداخت نشده است. این قبیل اندیشمندان معتقد اند که شکلِ مطلق جوهرِ (Quintessence) واقعیت است. تمامی ماده در اثر یک کشش، به مستحیل شدن در شکل، به شکل شدن و رسیدن به کمالِ شکل و در نهایت رسیدن به خودِ کمال، می‌گراید. همه چیز در این جهان ترکیبی از شکل و ماده است و هر چه شکل بیشتر مسلط گردد ـ یعنی ماده هر چه کمتر مانع آن باشد ـ کمالِ حاصل شده، افزون‌تر است. بنابر ادعای آنان، ریاضیات کامل‌ترینِ علوم و موسیقی کامل‌ترینِ هنر هاست. چون، در هر دوی آنها، محتوا در شکلِ خود حل شده است. این اندیشمندان شکل را تقریباً مانند مُثُل افلاطون، چیزی اولی می‌دانند که ماده می‌کوشد مجذوب آن گردد ـ یعنی یک اصل ترتیبِ معنوی وجود دارد که حاکم بر ماده است. این نظر، بازتاب احساس کوزه‌گر بدوی است که می‌گوید: «نخست شکلی ساختم و سپس، تودۀ بی شکل را در شکلِ پرداخته ریختم.»

این نظر، همراه با فلسفۀ مدرسه‌گرایی (Scholastic) و فلسفۀ توماس آکوینی (Saint Thomas d’Aquin)، گسترش یافت که بانیِ نظریۀ میتافزیکی بودنِ سامانِ (Ordre) جهان است. توماس آکوینی فکر می‌کرد که وجودِ هر موجودی یک مقصودِ غاییِ میتافزیک دارد.

«سامان ـ یعنی تنوعی که به طریق واحد ترتیب یافته ـ مستلزم غایتی است، و اندیشۀ سامان، یک اصل غایی انگاشته می‌شود. کلیۀ موجودات به سوی هدف غایی خود می‌گرایند، کلیۀ مخلوقات دارای سامان‌اند… در اندرون کلیۀ مجودات ـ که ناقص‌اند ـ میل به کمال هست. این کمال در اشیای این جهان، به سان قوه‌یی ذاتی، به ودیعه نهاده شده است و ماهیت این قوه، میل تبدیل شدن، به فعل در آمدن و واقع شدن است. بدین ترتیب هر چیز ناقص، برای نیل به کمال، باید فعال باشد. فضیلتِ هر کُلِ مادی، شکل است: این را اصل فعلیت گویند. هر فعالیتی از طریق شکل تحقق می‌یابد و هدف هر فعالیت آن است که ماهیت فاعل را کمال بخشد. بر حسب ترتیب تقدم و تأخر اشیا و پدیده‌ها، هر مخلوقی در اثر فعلی متناسب با طبیعت خود، یعنی در اثر فعالیتی که با شکل آن مطابقت می‌کند، حد اکثرِ کمال را به دست می‌آورد. علت صوری با علت غایی هم‌گونه است؛ شکل، با کوشش فراوان، به سوی یک هدف می‌رود که غایت و منشاء اصلی کمال است. بدین‌سان شکل را با جوهر اشیا و پدیده‌ها هم ذات می‌سازند و برای ماده، مقامی ثانوی و غیر اساسی قایل می‌شوند.» (ارنست فیشر، ۱۳۴۹: ۱۶۵ـ۱۶۶)

بدین‌گونه سرشتِ آیده‌آلیستی و میتافزیکی تیوری شکل کاملاً آشکار است.

میکل دوفرن، تیوری شکل را دامنه بخشیده و به تدوین «تیوری بیان» (Théorie de I’expression) می‌پردازد و بر بُنیاد آن، نظریۀ زیباییِ فی نفسه اشیا را مطرح می‌سازد. وی می‌نگارد: «تمام موجودات، اشیا و موقعیت‌ها دارای یک سیمای اخلاقی (Physionomie morale) اند… اشیاء، فی نفسه (En sois)، بر اساس ساختار ویژۀشان، مستقل از هرگونه تجربۀ قبلیِ موجود شناسنده‌یی که آنها را درک می‌کند، خصلت‌های شگفت، دهشتناک، آزار دهنده، آرام، مهربان، برازنده و غیره دارند. برخی ترکیب‌های خطوط، رنگ‌ها، صداها و بعضی از اشکال، فی نفسه چنین کیفیت‌ها را دارند.» (زیبا چیست؟ ۳۸-۴۶)

این سخنانِ فریبا و به ظاهر علمی، با واقعیت‌گرایی ساده و ابتدایی وفق دارند. میکل دوفرن اندیشه‌هایش را روی تجارب کوهلر و کافکا (Kohler / Koffka) بالای میمون‌ها و کودکان کم سن، استوار می‌سازد. در تجارب نامبرده، اشیایی با ویژه‌گی‌های متبارز (خزنده گان، حیوانات بزرگ، بازیچه‌های کوچک چوبی، گُدی‌های چشم براق، ماسک‌های بد شکل، صداها و سیماهای انسانی که بازگوینده «حالت‌های مِهر یا خصومت باشند و غیره») به کودکان و میمون‌ها نمایانده می‌شوند و واکنش آنان مورد مطالعه قرار می‌گیرد.

در برابر این ادعاها، ایو ایوت ایرادهای زیر را مطرح می‌کند:

«الف) آنچه را که یک امر مسلم و پذیرفته می‌شمارند، تعبیریست قابل شک: یک شئ، بدون موجود شناسنده‌یی که در شگفت شود، دهشت کند یا آزار ببیند، نمی‌تواند فی نفسه، شگفت‌آور، دهشت‌ناک و آزاردهنده باشد. کیفیت‌های اخلاقی پیش از پیدایی انسان یا وسیع‌تر مطرح کنیم، پیش از پیدایش حیواناتِ دارای «رواج»، وجود نداشته‌اند. این تجارب (تجارب کوهلر و کافکا) برای بررسی روان موجودِ شناسنده مفید اند نه برای درک ساختار اشیا.

رواج‌شناسان (ethologistes) روابط و وابسته‌گی‌های رفتار (comportement) را در برابر یک شئ نه تنها باشئِ به نمایش گذاشته شده، بل، با اناتومی، فیزیولوژی و روانِ حیوان (که در تجربه شرکت می‌کند) دریافته‌اند: هر نوع حیوانی (Espece)، بدون تجربۀ قبلی، در برابر علامات (Signals) ویژه، از خود واکنش‌های ویژه نشان می‌دهد. حالتِ فیزیولوژیک حیوان در این امر، نقش اساسی و تعیین‌کننده را به عهده دارد.

ب)… پدیدارگرایان درست می‌اندیشند هنگامی که می‌گویند: در دستگاه غریزی، هیچ چیزی وجود ندارد که از غنای تنوع گسترۀ درک‌شونده (Champ perceptif) حساب ببرد؛ هیچ چیزی وجود ندارد تا توضیح بدهد که یک سیب به حیث  یک سیب درک و دریافت شود. ولی وقتی از آن نتیجه می‌گیرند که یک «حوزۀ پدیداری بیرون از زنجیرۀ علّی وجود دارد.» به خطا می‌روند. بر عکس، پنداشت‌ها و برداشت‌های امروزین، پدیده را جزیی از یک زنجیرۀ علّی تاریخی ـ فرهنگی می‌شمارند. به هر اندازه‌یی که میمون‌ها و کودکانِ گزیده شده برای تجارب، خوردسال باشند و هیچ‌گاهی اشیای مشخصی را که به آنان نشان داده می‌شود، ندیده باشند، ادراک یا دریافت آنان از این اشیأ در گسترۀ ادراکی داخل می‌شود که قبلاً ساختمان یافته است. ادراک در این گستره با دو پدیده همراه است: همانندسازی (identification) با یک کته گوریِ اشکال و اشیای قبلاً شناخته شده و تفکیک (différenciation) در چوکاتِ این کته گوری.

یک شئ که هیچ گونه کته گوریِ از پیش شکل‌یافته را تداعی نکند، از نگاه عاطفی خنثی است. برعکس، آن اشیایی که به اشیای شناخته شده نزدیک‌تراند ولی یکی از عناصر آنها غیرمعمول است (مثلاً گُدی با چشمان بُراق و غیره) بر انگیزندۀ پریشانی، دلواپسی و وحشت می‌گردند… میمون‌های تربیه شده در تجرید کامل، از دیدن انسان نمی‌ترسند ولی هنگامی که چندین شخص را شناختند از دیگران هراس می‌کنند.

ج) آنچه برای عرصۀ تحقیق ما (یعنی زیبایی شناسی) مهم است این است که اگر کیفیت‌هایی چون دهشت‌ناک، آزار دهنده، جذاب و غیره در خودِ شئ وجود داشته باشند و بتوان آنها را در رابطه با فاعلِ شناسنده (سوژه)، مطابق واکنش و رفتار او در حضور اشیای نامبرده، به گونۀ علمی تعیین کرد، پس چه گونه می‌توان کیفیت‌هایی چون مهربان، برازنده و به ویژه زیبا را تعریف کرد؟ در این جا موضوع، صرف، بر سر انتقال (transposition) روانِ موجود شناسنده (psychologie du sujet) به شئِ شناخته شده، نبوده، بل بر سر انتقال روانِ دانشمندِ تجربه کننده به موجود شناسنده و از طریق آن به خود شئ نیز می‌باشد!» (تکوین پدیده‌های زیبا، ۲۹-۳۰)

به این اساس تیوریِ بیانِ دو فرن، که به تفسیر و تعبیر تجارب روان‌شناسی متکی است، در واقع به بررسی کیفیت‌های شئ (Objet) نپرداخته بل، کیفیت‌های موجودِ درک‌کننده (سوژه) را به آن منتقل می‌سازد. هوسرل، بانی پدیدار شناسی، این هشیاری را داشت که در این دام نیفتد. وی می‌نگارد: «عشق و خواست می‌تواند خصلت‌ها و کیفیت‌های دوست داشتنی و خواستنی را به یک شئ بدهند. ولی باید خاطر نشان ساخت که این کیفیت‌ها به طور عینی تعیین نمی‌گردند. شئ، فی نفسه (به خودیِ خود) دوست داشتنی نیست، بل، عملِ عشق آن را چنان رنگی می‌بخشد که به حیث یک شئِ دوست داشتنی احساس می‌شود و زیسته می‌شود.» (تکوین پدیده‌های زیبا، ص ۳۱)

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien