بخش یازدهم
*
«کمونیزم “فرمانرواییِ آزادی” است، جامعه یی است که در آن بالشِ[شگوفایی] آزادانۀ هر فرد شرطِ بایستۀ بالشِ [شگوفایی] آزادانۀ همه گان است.»(مانیفست)
*
برای بررسی وضعیت کنونیِ انحطاطِ جامعۀ افغانی (در بسترِ انحطاطِ بی سرو صدای دیرین!) حادثه یی را که میتوان به حیثِ “گردشگاه تاریخی” در نظر گرفت همانا آغاز حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان در هفت ثور ۱۳۵۷ است. رویدادِ هفت ثور تاریخ معاصر کشور را به پیش و پس از هفت ثور تقسیم کرد. فروپاشی کاملِ نظامِ ارزشی در جامعۀ افغانی پس از رویداد هفت ثور در سه بُعد به گونۀ همزمان در یک روندِ واحد شکل گرفت:
- افولِ ارزش ها در بُعد حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان؛
- افولِ ارزش ها در دامنۀ جهاد(ضدِ انقلابِ سیاسی) و الیگارشیِ طالبی؛
- امپریالیزم – ناتو و اشاعۀ ضد-ارزشها.
***
۱ – حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان: رویدادی که در اثرِ عملکردِ این حزب در ۷ ثور به وقوع پیوست و از آن یک حزبِ حاکم ساخت چیزی بود که در برنامۀ حزب به حیثِ سرآغازِ تحولات بنیادی در جامعۀ افغانی متصور شده بود. در مورد ویژه گیهای انقلابی و ترقیخواهانۀ حزب در جای دیگر نگاشته ام (۱) امّا این جا روی کاستیهای سرشتی حزب مکث میکنم که چگونه در امتدادِ چهارده سالِ حاکمیتش نقش بارزی را (خواسته یا ناخواسته) در استقرارِ انحطاط در جامعه بازی کرد.
یک: اصل «زرینِ» مرکزیت دموکراتیک که جوهرِ آرمانیِ زنده گیِ درون – حزبی پنداشته میشد، هیچ گاهی از «اصل مرکزیت» فراتر نرفت. اگر از یک سو شرایطِ عینیِ اختناق و ناعلنی بودن حزب عامل بودند، از سوی دیگر رهبریِ حزب، آگاهانه یا ناآگاهانه، برای ایجاد و تقویت دموکراسی در درون حزب برنامه یی را اجرا نکرد. انسجام و یک پارچه گیِ ظاهریِ حزب و تعمیل جانبازانۀ اوامرِ مقامهای بالایی از سوی رزمنده گانِ صف، این پندار واهی را در رهبری و در صفوف حزب به وجود آورده بود که گویا روح و ایمانِ انقلابی یگانه غنایِ زنده گیِ درون حزبی را میسازند و آن را از خطرهای هجومِ هیئت حاکمه از یک سو و چند پارچه گیِ درونی از سوی دیگر، در امان میدارند. این از نخستین و بزرگترین اشتباههای رهبری ح. د. خ. ا بود. اولین پیامدِ نبودِ دموکراسی در درون حزب، برعکسِ انتظار، انشعابِ حزب بود. اما آنچه مهمتر از انشعاب تبارز کرد دیکتاتوریِ آغازِ احرازِ قدرتِ سیاسی بود. حزبی که زنده گیِ درونیِ غیردموکراتیک داشت، نمیتوانست (با حاکمیت بر دولت) دولتِ دموکراتیک را بُنیاد گذارد.
بُعد دموکراسی در اصلِ مرکزیتِ دموکراتیک به معنای ابرازِ عقیده و اندیشه یا به سخنِ دیگر کاربُردِ “آزادی” است. “مانیفست” جامعۀ فارغ از بهره کشی را «فرمانروایی آزادی» تعریف کرد و سارتر بر آن بود که “آزادی” (اختیار) بنیادی ترین و نخستین ارزشِ بشری است زیرا تنها با کاربَستِ اختیار است که میتوان دیگر ارزشها را برگزید. اگر آزادی یا اختیار نباشد هرگز نمیتوان یاری رساندن به یک “ناتوان” را به حیثِ یک ارزشِ هومانیستی برگزید. آنچه در حزب دموکراتیک خلق افغانستان از اعضای آن سلب شده بود آزادی بود بخصوص آزادیِ داوری! اعضای حزب ناگزیر چون رهبری داوری می کردند و این داوری همه امورِ زنده گی به شمولِ داوری در موردِ ارزشها را در بر می گرفت. حزبی ها در ژرفای وجدان شان زنده گی خود را وقفِ دفاع از انسان مظلوم کرده بودند و حزب را شرفِ هستی خود و معنای زیستنِ خود تلقی میکردند. نخستین حادثه یی که روحیۀ “فداکاریِ” اعضای حزب را به حیثِ یک “ارزشِ بزرگِ اجتماعی” ضربه زد، استقرارِ دیکتاتوریِ یک گروه کوچک بر تمام حزب و از طریقِ آن بر حزب – دولت و سپس بر جامعه بود. رفاقتِ حزبی که برترین رابطۀ اجتماعی و غنی ترین ارزش سیاسی تلقی می شد در پای سلطه و قدرتِ یک گروهِ کوچک قربانی شد و جای آن را کدورت، دشمنی، تفتین و توطئه گرفت. حزب دموکراتیک خلق افغانستان با آمیزش در دولت از پیِ رویداد ۷ ثور از “ماهیت انقلابیِ” خود بیگانه گردید و از معنویتِ انقلابی خود تهی شد. دیگر از “رفاقت” که بنیادِ هستیِ حزب به حیث یک سازمانِ رهایی بخشِ وابسته به دنیای کار پنداشته می شد، خبری نبود!
رویدادِ ۶ جدی که به دیکتاتوریِ خونینِ یک گروه در حزب – دولت پایان بخشید، همراه بود با تعمیقِ “از خود بیگانه گیِ” حزب -دولت که دیگر کاملاً در اختیارِ حزب -دولتِ شوروی قرار داشت. در ۷ ثور حزب به حیثِ یک “ارادۀ دسته جمعی” در دولت مستحیل گردید و در ۶ جدی حزب- دولت به حیثِ یک ارادۀ اجتماعی افغانی در ارادۀ حزب- دولت شوروی مستحیل گردید. آن بخشهایی از جامعۀ افغانی که زیرِ اداره ، نفوذ و عملکردِ حزب- دولت قرار داشتند توانِ تعیین سرنوشت خود را از دست دادند. از این قرار سلب ارادۀ بخشی از جامعۀ افغانی – یعنی سلبِ آزادیِ انتخاب – رکودِ ارزشها را شتابان تر ساخت. این بخشِ جامعۀ افغانی هویتِ “جمعیتِ گیرافتاده یی” را به خود گرفت که آزادی را چونان رؤیایی دست نیافتنی در پروازگاه تخیل خود تصویر می کرد! “زد و بند” های درونِ حاکمیت بر اساسِ منافع گروهی(خانواده گی، فراکسیونی، جناحی، قومی، زبانی، سمتی و …) آن بخش از اعضای حزب را که هنوز پابندِ ارزشهای هومانیستی بودند و با دشواری توانسته بودند دستان خود را در زیرِ شادُروانِ شفافِ آرمانهای والای بشری پاکیزه نگه دارند، کاملاً به حاشیه بُرد.
گسترشِ دامنۀ جنگ و افزایشِ سرسام آورِ تلفات انسانی در دو سویِ خطِ کارزار بارآورِ روحیۀ کین توزی و انتقام جویی و بی ارزش ساختنِ “زنده گی انسانی” گردید. در سالهای پسینِ حاکمیتِ حزب دولت برخی از اعضأ، سپهبدان و گروه های حزبی نی تنها روی اصولِ حزبی شان پا گذاشتند، بل، با در غلتیدن در لجنِ خیانت با دشمنان پیشین شان همدست شدند و بر رفقای شان تاختند!
آن بخش از جامعه که با حزب دولت پیوند داشت باور و اعتقاد خود را نسبت به ارزشهایی که حزب در آیین نامۀ رسمیِ خود درج کرده بود و خود را ممثلِ آنها در پهنۀ زنده گی اجتماعی جلوه می داد، کاملاً از دست داد. “سیاست بازیِ” گِره یافته با فریب و نیرنگ جای کنشِ سیاسی را به حیثِ پراتیکِ ارزشمندِ اجتماعی گرفت. تسلیم دهی “قوای مسلح جمهوری دموکراتیک افغانستان” یگانه عامل فروپاشیِ نظام نبود، بل، این فروپاشیِ نظامِ ارزشی و استقرارِ انحطاط بود که عواملِ تسلیم دهی قوای مسلح و افول حزب-دولت را ساختند. ارزش ها دیگر از ذهن ها کوچ کرده بودند و “معنویت” چیزی جز یک مفهومِ میان تهی نبود. اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان که دیگر در چرخهای دولت گیر مانده بودند محراب های مقدسِ گذشتۀ شان را هیکل های مقواییِ آلوده به پلشتیها یافتند! چنین است که امروز (پس از ربع قرن از فروپاشی حزب – دولت) به جز شمارِ اندکی از حزبی های وفادار به آن ارزشهای والای انسانی ، دیگران در بسترِ پیامد های انحطاط به سر می برند!
—————————————————–
۱ – زنده گی و فروپاشی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ( در همین برگه)
