سوگ‌نامۀ سهراب و افسانه-داروی «تمدن آریایی»

 

 

بخواهد هم از تو پدر کین من

چو بیند که خاک است بالین من

از این نامداران گردن‌کشان

کسی هم برد سوی رستم نشان

که سهراب کشته‌ست و افگنده خوار

ترا خواست کردن همی ‌خواستار

[شهنامه]

اکنون (حال) در ذهن سه گونه است: یکی اکنونی که گذشته را حاضر ‌می‌سازد؛ دو دیگر اکنونی که آینده را تصور ‌می‌کند و سه اکنونی که بیرون از دو حالت نخست تنها به حال ‌می‌پردازد.(۱)

به همین گونه ‌می‌شود گفت که گذشته هم چندگونه است: یکی آن که در همین اکنونِ ذهنِ یک فرد در مقام خاطره حضور ‌می‌یابد ؛ دیگر گذشته‌یی که به حیث “تاریخ” در حافظۀ گروهی یک گروه انسانی مطرح ‌می‌گردد و گاه‌گاه حضور ‌می‌یابد(مانند تجلیل از رویداد‌ها) و سوم این که گذشته به حیث مجموعه‌‌یی از رویداد‌های به‌هم‌پیوسته به طور عینی (در بیرون از حافظه‌های فردی و گروهی) در اکنونِ جامعه حضور دارد. این گذشتۀ سو‌می‌کاملاً خارج از آگاهی و ارادۀ آدم‌هایی که در متن جامعه ‌می‌زیند بر سرنوشت‌شان حکومت ‌می‌کند. ‌می‌شود این تصویر را پیش کشید: گذشتۀ یک جامعه مانند قطره‌های یک آبشارِ رویداد‌ها، اندیشه‌ها و ایدیالوژی‌ها(چون دین) در اکنون آن ریخته است و سرسختانه حضور دارد. روی‌کرد ساختارباورانه (استروکتورالیستی) از جامعه روی همین واقعیت استوار است. تنها با این بینش ‌می‌توان فهمید که چگونه ما با گذشتۀ گروهی مان پیوند داریم در حالی که هیچ یک از لحظه‌های گذشته دیگر وجود ندارند. اگر ساختار امروزی جامعۀ ما گذشته را در خود نداشته باشد لحظه‌ها و رویداد‌هایی که دیگر وجود ندارند نمی‌توانند بر اکنون ما اثر بگذارند. اثرگذاریِ گذشته تنها با حضورِ دگرگون‌شدۀ آن در حال امکان پذیر است! منشأ (مثلاً “تمدن آریایی” به گفتۀ برخی از آریاگرایان)! اگر به شکلی از اشکال در اکنون نباشد دیگر نمی‌تواند به حیث یک عنصرِ اثرگذار مطرح گردد.

اکنون بنگریم که با این “گذشتۀ‌حاضر‌در‌حال” چگونه برخورد کنیم؟

سهرابی که رهسپار مرگستان است به سوی پدر (به حیث یک منشأ) روی ‌می‌کند. نابودی فرارسیدنیِ اکنونی خود را در بقای پدر، در آوازۀ “آفریدگار” خود چنین درمان ‌می‌کند: آیندۀ میراننده مرا نیست نتواند کرد چون جاودانه‌گی من در عقب من است، در بزرگیِ چیزی است که به من هستی داده است، هستیِ امروزینم را. گذشته نبودِ مرا جبران خواهد کرد! افسانۀ سهراب بخشی از روانِ آد‌می ‌را به نمایش ‌می‌گذارد: در هنگام نابود شدن تنها به گذشته ‌می‌توان اندیشید چون دیگر آینده‌یی نخواهد بود!

وقتی ‌می‌بینی که شماری از باشنده گان زادگاهت برای شکوه‌مند تراشیدنِ “تمدن‌های” افسانه‌یی شان مسابقۀ جانکاهی را راه انداخته اند نمی‌شود به آخرین گپ‌های سهرابِ میرا نیندیشی. تباهی و انحطاط اکنونی جامعۀ افغانی ایشان را در چنان پرتگاه نابودی انداخته است که دیگر به “فردا” نمی‌اندیشند و رُخ به منشأ دارند تا تداوم هستی خود را در اوهامِ افتخار‌های گذشته باز یابند.

این “تمدن”‌های درخشان، این زبان‌های هزار ساله و این “گنج‌های پنهانِ!!” فرهنگ قو‌می‌کجایند تا به یاری بیایند و بر زخم‌های گروهی امروزین ما مرهم بگذارند؟ برای واگشاییِ این راز باید ماهیت سه چیزِ به‌هم‌پیوسته (منشأ، گذشته در روندِ دگرگونی‌هایش و اکنون) را به بررسی بگیریم تا بتوانیم وهم‌زدایی کنیم و بیهوده‌گی “افتخار به گذشته” را به حیثِ درمانِ مصیبت‌های امروز مان نشان دهیم.

یک – منشأ (منبع) چیست؟ منبع از جمله چیز‌هایی است که تناقضِ خود را در ذاتِ خود دارد به این معنا که منشأ باید چیزِ دیگری به جز خود را (یعنی نامنشأ را) در خود داشته باشد تا بتواند منشأ یا منبع آن باشد. منشأ برای آن منشأ است که دگرگون ‌می‌شود و بدین‌گونه دیگر منشأ نمی‌ماند. منشای یک روند در روند مذکور مستحیل ‌می‌گردد و دیگر منشأ باقی نمی‌ماند. پس منشای “تمدن”‌های شکوهندۀ آریایی، پشتونی، ترکی و…وجودِ دیگری به جز وجودِ روند‌هایی که از پیِ خود آفریده اند، ندارند. روندِ برخاسته از منشأ نافیِ منشأ است ولی آن را در خود نگه ‌می‌دارد اما به حیثِ چیزی از روند.

دو – روند گذشته یا تاریخ چیست؟ (منظورم خودِ گذشته است نی علمِ بررسی گذشته یا تاریخ به معنای علم) مجموع دگرگونی‌های گذشته (در به‌هم‌پیوسته‌گیِ شان به حیث یک پیوستار) با آن که دیگر از دامنۀ زمان رهیده اند با آن هم در واقعیتِ مادیی که بستر آن‌ها بوده است حضور دارند. واقعیت ساختاریافتۀ اکنونیِ جامعه همه جریان گذشته را در خود دارد. از سویی ‌می‌دانیم که وجود داشتن (نگفتم هستن) یعنی در زمان و مکان بودن. جایگاهِ وجودِ فرایندِ دگرگونی‌های “تمدن‌های” درخشان(!) و “چرخ‌سای” گذشته همین واقعیت امروزی است چون دیگر نی آن منشأ وجود دارد و نی آن رویداد‌های گذشته و آن شکوه‌های تصویر‌شده در زبان فردوسی!

سه : امروز یا اکنون: “اکنون” همه تناقض‌های گذشتۀ ما را در هیئت‌های نفی‌شدۀ آن‌ها در خود دارد. نظام طالبی با همه ادعا‌هایی که دارد که گویا از “آسمان” آمده است از جای دیگری به جز همین بسترِ روندِ دگر‌شدنِ “تمدن‌های درخشان!” آریاییِ تسلیم‌شده به اسلام عربی سر نزده است. اگر به گفتۀ پشتون‌ستیزانِ خِرد‌گریز ساختار قبایل پشتون و “ژنومِ خشونت‌زای پشتون‌ها” (!)را یگانه عامل وضعیت کنونی معرفی کنیم و امپراتوری غزنه، حاکمیت احمد ابدالی، …، حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، انارشی‌های جهادیِ زیرِ فرمان امریکا-ناتو و مراحل دیگری از این دست در تاریخ کشور را کنار بگذاریم در واقع همه تسلسل تاریخی فرهنگ‌های مردمان سرزمینی را که امروز افغانستان ‌می‌نامند نفی کرده ایم. چنین خوانشی از واقعیت امروزی و از گذشته‌‌یی که در این واقعیت فرو ریخته است به تداومِ این واقعیت ‌می‌انجامد نی به نفی آن!

نفی وضعیت کنونی در راه اندازی یک بدیل سیاسی-ایدیالوژیکِ فرا‌قو‌می ‌و فرا‌‌زبانی ممکن خواهد بود نی در”تُرک‌گرایی” یا “فارسی‌گراییِ” فارسی‌وان‌های پاکیزه‌سرشت که سروده‌های عرفانی- اسلا‌میِ ‌زن‌ستیزانه و خِرد‌گریزانۀ مولانا را ذروۀ “انسانیت” تلقی ‌می‌کنند.(یاد‌آور باید شد که نمی‌توان زن‌ستیزی مولانا [۱۲۰۷-۱۲۷۳م] را با مراجعه به ایدیالوژی و طرز تفکرِ آن زمان توجیه کرد چون هشتاد سال پیش از او ابن‌رشد [۱۱۲۶-۱۱۹۸م] زنان و مردان را از عین “عقل” برخوردار ‌می‌دانست و نابرابری اجتماعی جنسیتی را با خِرد پیوند نمی‌داد!) (۲)

چنین است که نیندیشیدن به “فردا” و تنها به گذشته چسپیدن پیامد دیگری جز تداوم اکنون ندارد. چسپیدن به چیزهایی که افتخارات تلقی ‌می‌شوند نی تنها هیچ‌گونه افتخاری را تمثیل نمی‌کند بل نمایانگر وضعیت زبونیِ اکنونی است!.

———————————–

۱- پُل ریکور ، زمان و حکایت (از حافظه گفتم)

۲- به نظریۀ “وحدت عقل” او در شرح ” در بارۀ نفس” (از ارسطو) مراجعه شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien