معنویت انقلابی راگرامی بداریم!

معنویت انقلابی راگرامی بداریم!

این مبحث بسیارمهم را از پرسش ساده ولی بُنیادی آغاز میکنم. پرسش از این قرار است که طبقات محکوم و بهره ده چگونه میتوانند به دگرگونی انقلابی مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی دست یابند، در حالی که خودشان زیر سیطرۀ ایدیولوژی طبقات حاکم، یعنی ایدیولوژی حاکم درجامعه، قراردارند و جهان را از ورای آن میبینند؟ ایدیولوژی طبقات حاکم چنان تعبیری از وضع جامعه و زنده گی اجتماعی ارایه میدارد که هرگونه دگرگونی را ناممکن جلوه میدهد. پس راه برون رفت از این بُنبست کدام است؟ چگونه میتوان جهانی را تغییر داد که ابدیتِ آن در ذهنیتها نقش بسته است؟

برای درک بُنبست نامبرده باید سه گسترۀ «زنده گی ذهنی» جامعه را از هم تفکیک کرد و هرکدام را در ویژه گی اش مورد مطالعه قرار داد:

۱ـ ایدیولوژی ؛ ۲ـ آگاهی انقلابی ؛ ۳ـ معنویت انقلابی.

۱- ایدیولوژی

ایدیولوژی مجموعه یی از تعبیرها، تعریفها، احکام و اندیشه هاییست که درجریان زایش، تکوین، تکامل و بالاخرحاکمیت یک طبقۀ حاکم به منظور توضیح و توجیه حاکمیت همه جانبۀ این طبقه برطبقات دیگر ارایه میشود. این احکام، تعبیرها و اندیشه ها از مواضع طبقاتی مطرح میشوند، نی از مواضع عینیتِ اجتماعی. بدین گونه خاستگاه و منشای ایدیولوژی در «ذهنیت طبقاتی» قرار دارد، نی در «عینیت اجتماعی». از همین جاست که میگوییم ایدیولوژی تعبیر باژگونۀ واقعیت است به سود طبقات حاکم! ایدیولوژی یک طبقۀ حاکم مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی موجود را که به سود طبقۀ نامبرده است، به حیث مناسبات جاویدان و حتی ملکوتی تبارز میدهد تا راه خطور هرگونه پرسش را در ذهن زحمتکشان مسدود سازد. طورمثال وقتی میگویند که مردم افغانستان تحول نمیخواهند و جاویدانه پابند مناسبات سنتی مذهبی ـ قبیله یی ـ قومی اند، در واقعیتِ امریکی از احکام ایدیولوژی فرتوت حاکم در جامعۀ افغانی را ارایه کرده اند.

در این اواخر بخشی از به اصطلاح انقلابیون دو آتشۀ دیروزی که حتی درمقامهای رهبری و کلیدی احزاب و سازمانهای «انقلابی» دیروز قرار داشتند، نیز همین موعظه را سرکرده اند.

ایدیولوژی حاکم پدیدۀ خطرناکیست که به حیث یک «بیماری واگیر فکری» میتواند در برخی شرایط تاریخی (مثلاً درهنگام عقبنشینی یا شکست جُنبش) حتی بخشهای گستردۀ جُنبش انقلابی را در خود بپیچاند. درچنین شرایطی حراست از اندیشه های انقلابی و مقاومت در برابر ایدیولوژی حاکم به دوش بخش پیشتاز جُنبش می افتد.

در اوضاع کنونی جهان که سرمایه داری میخواهد تمام سیارۀ خاکی را اشغال کند، ایدیولوژی بورژوازی جهانی و نیولیبرالیزم به حیث یک ایدیولوژی حاکم جهانی عرض اندام کرده است. در کشورهایی مثل افغانستان اگر از یک سو با ایدیولوژیهای حاکم قرون وسطایی مربوط جامعۀ افغانی سر وکار داریم، از سوی دیگر با ایدیولوژی نیوامپریالیستی جهان تک قطبی نیز مواجه هستیم. افشای ایدیولوژی بورژوازی جهانی اهمیت ویژه یی در این اواخر کسب کرده است، زیرا برخی از نیروهای چپ دیروزی را فریفته است. جلوه دادن راه انکشاف سرمایه داری به حیث یگانه امکان تاریخی برای کشورهای انکشاف نا یافته (آن هم در مقام یک چانس تاریخی!) خوش باوران چپ دیروزی را چنان به خود مجذوب کرده است که دیگر حتی از کار بُرد مفاهیمی چون سوسیالیزم، چپ، انقلاب و غیره ابا میورزند.

بدین گونه درافغانستان مسأله بر سر برون شدن از سایۀ سنگین دو نوع ایدیولوژی حاکم ارتجاعیست: یکی خودی؛ دیگر بیرونی یا جهانی.

برخیها میگویند که چون مناسبات تولیدی سرمایه داری در افغانستان وجود ندارد، پس ایدیولوژی بورژوایی نیز در این جامعه وجود ندارد. این حکم ممکن چند دهه پیش صحیح بوده باشد، ولی امروز در شرایط حاکمیت جهانی سرمایه، صحت خود را از دست داده است. درکشور های به سرمایه داری نرسیدۀ جهان امروز، حاکمیت ایدیولوژی بورژوایی جهانی سریعتر از حاکمیت مناسبات تولیدی سرمایه داری استقرار مییابد.

۲- آگاهی انقلابی

آگاهی انقلابی به آن روند شناخت اطلاق میشود که پرده های غبار آلود ایدیولوژی را از هم میدرد (یعنی سوء تعبیرها و احکام نادرست و ذهنیتگرایانۀ ایدیولوژی را مورد نقد بُنیادی قرار میدهد) و به حقیقت زنده گی اجتماعی و موقعیت آدمهای مشخص درمناسبات اجتماعی دست مییابد. به بیان دیگر، آگاهی انقلابی هم زمان دوکار را انجام میدهد: هم به حقیقت مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی دست مییابد و هم کاذب بودن احکام ایدیولوژی طبقات حاکم را افشا میکند. بدین گونه این آگاهی انقلابی هم جنبۀ ایجابی دارد (حقیقت را آشکار میسازد) و هم جنبۀ سلبی یا انتقادی دارد (ایدیولوژی را افشا میکند).

برای رسیدن به چنین «آگاهی اجتماعی» دو راه مشخص در برابر یک فرد قرار دارد:

  • یا در زنده گی روزمرۀ خود به حیث یک انسان زحمتکش بهره کشی، استبداد و فاجعۀ محکومیت را لمس میکند و از عینیت زنده گی خود یعنی از موقعیت مادی خود درجامعه، به این حقیقت وقوف پیدا میکندکه مورد استثمار و ستم قرار دارد. در این روند، انسان زحمتکش از عینیت به ذهنیت میرسد؛ از موقعیت استثماری خود به درک استثمار میرسد و از آن جا به آگاهی انقلابی موقعیت اجتماعی خود دست مییابد. پیمودن این راه تا کنون برای تمام زحمتکشان هم زمان میسر نشده است. این راه بستر طبیعی درک آگاهی طبقاتیست، ولی همیشه درتاریخ چنین واقع نشده است.
  • راه دیگری که به آگاهی انقلابی میرسد، راهیست که توسط آگاهترین روشنفکران طی میشود: حصول آگاهی انقلابی از وضیعت استثماری انسان زحمتکش. در این روند، روشنفکر بربُنیاد فرهنگ عمومی خویش و با تحلیل علمی واقعیت جامعه به درکی نایل میشود که حقیقت اجتماعی را برملا میسازد. در این جا آگاهی علمی اجتماعی به حیث یک عنصر ذهنی به سوی موضوع بررسی خود (یعنی همان عینیت وضع استثماری زحمتکشان) حرکت میکند. یا به دیگر سخن، روشنفکران انقلابی به سوی زحمتکشان جامعه میروند. آگاهی انقلابی خارج از طبقۀ زحمتکش به سوی طبقۀ زحمتکش سیر  میکند تا تمام  طبقۀ زحمتکش را از وضعیت استثماریش آگاه سازد. درتاریخ معاصر جُنبش کارگری این نوع دوم آگاهی انقلابی، شکل عمدۀ تکوین آگاهی انقلابی بوده است. وقتی لنین میگفت که آگاهی انقلابی از خارج طبقۀ کارگر به این طبقه گذار میکند، منظورش همین شکل دوم تکوین آگاهی یا شعور انقلابی بوده است. این شکل دوم کدام پدیدۀ تصادفی درتاریخ مبارزات طبقاتی نبوده، بل به حیث راهی از تبارز و تکوین شعور اجتماعی طبقات محکوم در قشر روشنفکر، یک عنصر ساختاری شعور اجتماعی توده ها است.

آگاهی انقلابی اصل بُنیادی هرگونه تحول انقلابی جامعه است، زیرا یگانه وسیله ییست که توده های زحمتکش را از زیر ایدیولوژی حاکم برون میبرد و امکان گذار به یک جامعۀ دیگر را توضیح میدهد. درمفهوم «آگاهی انقلابی» منظور ما از صفت انقلابی این است که آگاهی یا شعور نامبرده نفی مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی را مطرح میکند و راه رسیدن به این نفی را در وجود یک جامعۀ بدون طبقات، یعنی بدون مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و مبادله، نشان میدهد. نباید «انقلابی» را همیشه مترادف «مسلحانه» انگاشت، بدون آگاهی انقلابی، طبقات زحمتکش برای همیشه زندانی ایدیولوژی طبقات فرادست باقی میمانند و درپراتیک زنده گی خود نمیتوانند به تحول اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی نایل شوند. وقتی کائوتسکی (و به دنبال وی لنین) تصریح کرد که بدون تیوری انقلابی، جُنبش انقلابی نامقدور است، همین مسأله را درنظر داشت.

دستیابی به منسجمترین آگاهی انقلابی (یعنی شعور نقاد و ضد ایدیولوژی طبقات حاکم) مستلزم یک اسلوب علمی تحلیل و توضیح است. بانیان جهانبینی نوین، این اسلوب را در نحوۀ نگرش ماتریالیستی از تاریخ و تدوین تفکر دیالکیتک ماتریالیستی در اختیار روشنفکران و نماینده گان آگاه طبقات محکوم قرار دادند. جهانبینی مارکسیستی پنجره ییست که ما را به سوی افقهای آگاهی انقلابی رهنمون میشود. اما طرد این جهانبینی به مثابه وداع گفتن با این افقهاست. رفقا و دوستانی که با سهل انگاری یا تحت تأثیر یورش ایدیولوژی نیولیبرالیستی این حقایق را مردود میشمارند، خود را از عرصه آگاهی انقلابی برون میکنند. برون ماندن از عرصه آگاهی انقلابی یک پیامد دارد و آن صحه گذاشتن بر ایدیولوژیهای حاکم است. آنان نباید تعجب کنند که درچنین حالتی در «موقف ارتجاع» قرار گرفته اند. با تأسف آنان خود، خود را درچنین موقعیتی قرار داده اند؛ آن گونه که سوسیال دموکراسی خود را در موقعیت مجری برنامه های بورژوازی برای گول زدن کارگران قرار داده است.

***

«نهضت آیندۀ افغانستان» بربُنیاد همین تحلیل علمی، نوزایی و نوسازی جُنبش انقلابی افغانی را از گسترۀ آگاهی انقلابی آغاز کرد. سازمانی که فاقد سلاح تیوریک و علمی باشد به درد خلق نمیخورد. ما نیازمند چنان تشکلی هستیم که آگاهی انقلابی را وسیلۀ پیوست خود با توده های زحمتکش بسازد و ازاین طریق راه را برای احراز هژمونی جُنبش چپ باز کند آنانی که مبارزۀ انقلابی را صرف به احراز قدرت سیاسی خلاصه میسازند و هزار نیرنگِ مقوله یی و واژه یی را به کار میبرند تا مبارزان سر خوردۀ افغان را به تکرار فاجعه دعوت کنند، در واقعیت امر اهداف دیگری را سوای اهداف مرامی زحمتکشان دنبال میکنند! فروپاشی شوروی و به دنبال آن فروپاشی حزب ـ دولت دموکراتیک افغانستان نشان داد که داشتن «هژمونی اندیشه یی» درجامعه تعیین کننده تر از احراز قدرت سیاسیست. لنین بر آن بود (میشود به «دولت و انقلاب» وی مراجعه کرد) که با احراز وسیلۀ سیاسی یعنی دولت میشود تسلط بینش زحمتکشان را سریعترساخت. تجربۀ شوروی نشان داد که رسمی شدن مارکسیزم به حیث ایدیولوژی دولت شوروی به هیچ وجه به معنای دست یافتن به هژمونی نبود.

«نهضت آیندۀ افغانستان» بربُنیاد تجارب سوسیالیزم دولتی و احزاب انقلابی جهان، مفهومی را زیرنام «تشکل اندیشه یی» ارایه کرد که در آغاز مورد پرسشهایی از سوی رفقای دیروزی ما قرار گرفت. اینک پس از سه سال و اندی، این مفهوم تمام بار تیورک خود را برای جُنبش انقلابی افغانی ارایه میکند. تشکل اندیشه یی یعنی دستیابی به یک بینش مشترک انقلابی برای ایجاد یک سازمان بزرگ برای زحمتکشان افغانستان؛ سازمانی که بتواند هژمونی سیاسی ـ اندیشه یی را درجامعه احرازکند.

به جای تسلیم شدن به یورش تبلیغ های ارتجاع ملی و جهانی، ما باید به یک ضد حملۀ وسیع اندیشه یی علیه ایدیولوژیهای حاکم درجامعۀ افغانی و ایدیولوژی نیوامپریالیستی سرمایۀ جهانی بپردازیم!

به جای زندانی شدن در ایدیولوژیهای ارتجاعی، ما باید به اشاعه و گسترش آگاهی انقلابی و نقاد بپردازیم.

حالا شماری از باز مانده های سرخوردۀ جُنبش چپ، نوعی تقسیم وظایف را میان سازمانهای چپ مطرح میکنند. به این معنا که «نهضت آینده» به حیث یک سازمان انقلابی وظایف گذار به سوسیالیزم را به عهده داشته باشد و سازمانهای دیگر از قبیل «نهضت میهنی» وغیره، تنها وظایف تحقق تحولهای عام دموکراتیک و انکشافی را. طرح  این تقسیم وظایف به  حیث  شکل  جدیدی  از ایدیولوژی ارتجاعی، چنین وانمود میکند که چون زحمتکشان افغانستان آمادۀ پذیرش اندیشه های انقلابی نیستند، پس باید راه میانه یی بین «ارتجاع» و «انقلاب» دست و پا کرد. استدلال طراحان این بینش این است که حاکمیت سیاسی ارتجاع جهادی بی بُنیاد است و بازمانده های ح. د. خ. ا میتوانند همراه با لایه های میانه رو ارتجاع درشکل جدید سازمانی پا به عرصه سیاست بگذارند و مشمول «وضعیت سیاسی» گردند و از آن جا به احراز قدرت سیاسی توفیق حاصل کنند و بعد، وظایفی را انجام دهند که ح. د. خ. ا در به سررسانی آنها ناکام مانده بود! عجبا! مثل این است که ما اصلاً ظرفیت درک تجارب شکستهای خود را نداریم! شکست ما به خاطر نا درست بودن اهداف و آرمانهای ما یا ضدیت زحمتکشان افغانستان با این آرمانها نبود، بل به خاطر پراتیکی بود که در یک وضعیت نامساعد ملی و جهانی، تصمیمگیرنده گان جُنبش را به بیراهه کشانیدند. به جای وداع گفتن با آن آرمانها باید آن پراتیک سیاسی را مورد ارزیابی نقادانه قرار داد و پراتیک جدیدی را در انطباق با استراتیژی جُنبش در پیش گرفت. مسأله به هیچ وجه بر سرتقیسم وظایف نیست که بخشی تحقق اهداف استراتیژیک جُنبش را به عهده گیرند و برخی وظایف ریفورمیستی را. در این جا با صراحت تکرار میکنم: عمده ترین وظیفه نیروهای بیدار و انقلابی افغانی آگاه ساختن زحمتکشان و مظلومان از وضعیت تاریخی شان در یک نظام مبتنی بر استثمار و استبداد است. ما کاری به کاخهای قدرت پوشالی، آن هم زیر چتر امپریالیزم امریکا، نداریم. باید درگام اول خلق را از سایۀ ایدیولوژی فرتوت قرون وسطایی بیرون کشید. تغییر شکل دستگاه حاکمیت، نی تنها کار ما را بهتر نمیسازد، بل برخی از نیروهای مترقی را به بیراهه میکشاند. این تقسیم وظایف نی، بل عدم درک وظایف اساسی جُنبش است. این برخورد ذهنی راه را برای حاکمیت پا برجای سرمایۀ جهانی در افغانستان هموارتر میسازد.

از سوی دیگر، ایجاد یک سازمان مجهز به جهانبینی انقلابی به مفهوم آن نیست که ما فوراً گذار به جامعۀ بدون طبقات را در دستور روز قرار میدهیم. برعکس ما توضیح میدهیم که یک سازمان مستحکم، یک پارچه و آگاه که میکانیزمهای تداوم تاریخی خود را دارد و هدف استراتیژیک خود را رفع هرگونه استثمار و استبداد بر انسان مطرح کرده است، درشاهراه پیشرفت و اعتلای خود مسایل سیاست عملی و اهداف کوتاه مدت و تاکتیکی را بهتر و مؤثرتر به سرخواهد رساند. تنها چنین سازمانی که از پا برجایی، استحکام و انسجام اندیشه یی برخوردار باشد، قادر خواهد بود دیگر نیروهای مترقی را در اطراف خود متحد بسازد. ایجاد یک سازمان سیال و فاقد استراتیژی (ازگونۀ «جبهه ملی پدروطن»)، فاقد انسجام فکری و اصولی که از بازمانده های چپ گرفته تا برخی از جهادیان را درخود احتوا کند، هیچ گونه مؤثریت تاریخی برای زدودن استثمار و ظلم نخواهد داشت. ولی اگر این سازمان اهداف دیگری به جز برهم زدن نظام استثماری داشته باشد، در آن صورت وجود یا عدمش مربوط به نیروهای انقلابی نمیشود! طراحان چنین نهضتی راه خود را عملاً از راه نیروهای جانبدارطبقات محکوم جدا میکنند.

***

پس از این که دو مبحث ایدیولوژی و آگاهی انقلابی را به طور مؤجز مورد بررسی قرار دادیم، اینک یک مسألۀ مشخص را برمیگزینیم و آن را از هر دو دیدگاه مورد تحلیل قرار میدهیم. یکی از مهمترین مسایلی که افغانستان و بیش از پنجاه کشور «کمترین انکشاف یافته» (۱) با آن مواجه اند، مسألۀ انکشاف است.

گفته میشود که برای برون رفتن کشورهای نامبرده از فقر، راه دیگری به جز انکشاف وجود ندارد. ولی این انکشاف چیست که به حیث کلید حل مسایل نادارترین بخش بشر پیش کشیده شده است؟ معمولاً عمده ترین شاخصی که برای انکشاف یک کشور مطرح میگردد، «میزان تولید ناخالص ملی» است.

برای افزایش تولید داخلی نزدیکترین راه «سرمایه گذاری» است. انباشت سرمایۀ داخلی درچنین کشورها به سطحی نیست که بتواند تکافوی راه اندازی چرخ تولید را بکند. پس یگانه راه همانا سرمایه گذاری خارجیست. سرمایه گذاری خارجی به دوشیوه ممکن است: یا ازطریق وامهای خارجی (دولتها، صندوق بین المللی پول و بانک جهانی) به دولتهای کشورهای نامبرده، یا ازطریق سرمایه گذاری مستقیم خارجی.

درهر دوصورت تحقق «ریفورمهای» زیر درکشورهای وامگیرنده به حیث شرایط اساسی تحویل وام یا سرمایه گذاری مستقیم شرکتهای خارجی مطرح میگردد:

  • ایجاد بازار آزا؛
  • عدم مداخله دولت درتعادل بازار و آزادی صادرات و واردات (تجارت خارجی آزاد)،
  • استقرار دموکراسی لیبرال به حیث ساختار سیاسی دولت.

با به سر رساندن این «ریفورمها»، سرمایه گذاری خارجی (چی مستقیم، چی ازطریق دولت) باعث افزایش سریع تولید کالاهای صنعتی و پیداوار زراعتی شده، کشور را از فقر به سوی انکشاف رهنمون میشود. این همان نسخه ییست که از سوی «بانک جهانی» و «سازمان جهانی تجارت» برای برون رفتن از فقر مطرح میگردد. درطرحهایی که در این اواخر ازسوی برخی از بازمانده های ح. د. خ. ا ارایه شده است، نیز همین نسخه را مییابیم.

از دیدگاه ما نسخۀ فوق الذکر درشکلی که ارایه شده است، ازپرداخته ها و فرآورده های ایدیولوژی نیولیبرالیستی بورژوازی جهانی و سازمانهای خدمتگزار آن (بانک جهانی، سازمان جهانی تجارت، صندوق بین المللی پول و غیره) است. اینک ما آن نسخه را از دیدگاه شناخت انقلابی مورد بررسی و نقد قرار میدهیم تا «هسته حقیقت» را از «پوشش دروغین ایدیولوژیک» آن جدا سازیم:

نخست ازهمه، خود مفهوم «انکشاف» را مورد بررسی قرار میدهیم، چون این مفهوم به خودی خود، مسألۀ فقر را نمیتواند حل کند. در واژۀ انکشاف، چیزی کمبود است: انکشاف چی؟ انکشاف چی، دربستر کدام مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی؟ انکشاف کدام پدیدۀ انتزاعی محض نیست که برون از مادیت و روابط اجتماعی مطرح شود.

در الگویی (مُدلی) که ازسوی سرمایۀ جهانی ارایه شده، منظور از انکشاف، همانا انکشاف تولید در چوکات مناسبات سرمایه داریست. شرایط برای سرمایه گذاری درکشورهای انکشاف نایافتۀ امروز بربُنیاد روند تکوین و انکشاف سرمایه داری در اروپای سده های ۱۸ و ۱۹ مطرح شده اند. استقرار دموکراسی لیبرال درکشورهای انکشاف نایافته صرف به خاطر آن مطرح شده است تا راه را برای احراز قدرت توسط بورژوازیهای ملی فراهم سازدکه در روند انکشاف سرمایه داری از بالا (یعنی توسط تزریق سرمایه خارجی دراقتصاد داخلی) شکل میگیرند. سرمایه گذاری ازطریق دولت (به کمک سرمایه های خارجی به صورت قرض) باعث ایجاد قشری میشود که به آن «بورژوازی اداری» یا «بورژوازی بیروکراتیک» میگویند (بورژوازی بیروکراتیک شوروی با چی ساده گی به طبقه جدید سرمایه داران روسیه تبدیل شد!). آنانی که در بازمانده های جُنبش چپ افغانی بازار آزاد، سرمایه گذاری خارجی و انکشاف نیولیبرالی و غیره را مطرح میکنند، لابد تعلق یافتن به چنین طبقه یی (بورژوازی بیروکراتیک) را هدف خود قرار داده اند!

پیامد سرمایه گذاری سرمایه جهانی درکشورهای نادار همانا انکشاف مناسبات تولیدی سرمایه داری دراین کشورهاست. پس مفهوم انکشاف یک مفهوم ایدیولوژیک است که انکشاف سرمایه داری را درخود پنهان میدارد. این بود دربارۀ مفهوم انکشاف. حال نقد مان را با تحلیل کردن روند انکشاف نامبرده و پیامدهای آن برای توده های مردم دنبال میکنیم:

سرمایه گذاری درکشورهای فقیر میتواند چند هدف را دنبال کند:

  • یا به منظور استفاده از ارزان بودن دستمزد در بازارکار این کشورها، واحدهای تولیدی را از بخشهای مرکزی (متروپول) سرمایۀ جهانی به این کشورها انتقال میدهد. سرمایه به جای پرداختن مثلاً ۱۵۰۰ دالر معاش ماهانه به یک کارگر اروپایی، صرف ۵۰ تا ۱۰۰ دالر به یک کارگر جهان فقیر میپردازد و تمامی یا بخش عظیم تولیدات واحدهای نامبرده را دوباره به متروپول یا دیگر مناطق جهان انتقال میدهد. سرمایه با این عملکرد خود، کارگران مراکز سرمایه داری را توسط نیروهای کارپرولتاریای نوخاسته و ژنده پوش جهان فقیر ازکار برون کرده، به حاشیۀ جامعه سوق میدهد و هم زمان ارزش اضافی هنگفتی را به جیب می اندازد. کسانی که از این نوع سرمایه گذاری حمایت میکنند، در واقع به طبقه کارگر مراکز سرمایۀ داری ضربه میزنند.
  • سرمایه گذاری برای به دست آوردن مواد خام اولیه و انتقال آنها به مراکز تولیدی جهان؛ اگر این بخش سرمایه گذاری از یک سو بخشی از نیروی کار داخلی را درجهت استخراج معادن یا زرع مواد خام به کار می اندازد، از سوی دیگر ثروتهای بالقوه کشورهای نادار را به کمترین قیمت به تاراج میبرد (وضعیت روسیۀ امروز نمونه بارزِ این نوع سرمایه گذاریست).
  • هدف دیگر میتواند تولید کالاهای مصرفی برای بازارداخلی این کشورها باشد. دراین صورت به هرپیمانه یی که ساحۀ تولید کالاهای مصرفی افزایش مییابد، بخشهای گسترده یی از مولدان کسبه کارکه ازطریق تولید صنایع دستی معیشت زنده گی بخور و نمیر خود را فراهم میساختند، ازعرصۀ تولید برون رانده میشوند و به حیث حاشیه نشینان جدید جامعه، به صفوف بینوایان میپیوندند. درعرصۀ زراعت عین پدیده رُخ میدهد: صنعتی شدن زراعت توسط مالکان سرمایه دار بخشهای عظیم دهقانان و مزدوران زراعتی را از عرصۀ تولید برون رانده به ارتش بیکاران مبدل میسازد که به سوی شهرها سرازیر خواهند شد.

تنها آن بخشی از جامعه از کالاهای مصرفی جدید بهره خواهد گرفت که یا قبلاً قدرت خرید آنها را داشتند، یا تازه از طریق حصول بخشی از ارزش اضافی تولید شده درصنایع داخلی، توان خریدن آنها را پیدا میکنند (بورژوازی نوپا، بورژوازی اداری و اقشارمتوسط). در افغانستان امروز کم نیستند کسانی که درطول جنگ ۲۵ ساله، ثروتهای هنگفتی در بدل «خدمات خاص» شان به قدرتهای منطقه یی و جهانی به دست آورده اند. پیمانۀ پولهایی که همین اکنون در بازار داریهای غیرمنقول کابل رد و بدل میشوند، نمایانگر سطح بالای قدرت خرید ثروتمندان جدید افغانستان است!

بدین گونه سرمایه گذاری مستقیم خارجی درکشورهای انکشاف نایافته پیامدهای زیر را با خود دارد:

الف ـ باعث ایجاد یا تقویت بورژوازی این کشورها شده مواضع اقتصادی و سیاسی آن را برای تداوم نظام سرمایه داری استحکام میبخشد؛

ب ـ نادارترین بخش زحمتکشان را ازعرصۀ تولید برون رانده به لشکر بینوایان و حاشیه نشینان جامعه مبدل میسازد؛

ج ـ بخشهایی از کارگران مراکز سرمایه داری را که درعرصه های تولید سادۀ صنعتی (که سطح بلند مهارت فنی و علمی را ایجاب نمیکنند) مشغول اند، به اردوی بیکاران سوق میدهد.

پس افزایش «عواید سرانه ملی»، افزایش «تولید نا خالص ملی»، افزایش صادرات و دیگر شاخصهای سرمایه داری پدیده هایی اند که افزایش فقر کتله های عظیم انسانی را کتمان میکنند. انکشاف از بالا و از بیرون یعنی افزایش فقر و بدبختی توده های خلق!! آگاهی انقلابی وظیفه دارد تا نیروهای مترقی و پیشرو را از دامهای ایدیولوژیک نیوامپریالیزم مطلع سازد.

تا این جا به نقد بینش بورژوازیی از انکشاف پرداختیم (همان جنبه یی که آن را جنبه سلبی یا انتقادی نام گذاشتیم)؛ اینک به جنبه دومی این آگاهی، یعنی جنبۀ ایجابی آن میپردازیم و انکشاف را از دیدگاه نیروهای انقلابی و متعلق به دنیای کار را مورد بررسی قرار میدهیم.

نخست برگردیم به تعریف انکشاف. برعکس انکشاف از بالا و از بیرون، باید انکشاف را از پایین هرم اجتماعی و از درون کشور مطرح کرد. از این دیدگاه انکشاف، افزون برشاخصهای «عاید سرانه» و «تولید ناخالص ملی» باید شاخصهای مشخص زنده گی آدمها یعنی شاخصهای «سطح کیفی زنده گی» لایه های گستردۀ مردم را نیز احتوا کند. ملل متحد درهمین راستا یک شاخص ترکیبی را به نام « شاخص انکشاف بشری» مطرح کرده است که سه عنصر ترکیبی دارد:

  • عاید سرانه؛
  • طول عمر؛
  • میزان با سوادان.

تنها با درنظرگرفتن این سه شاخص، کشورهای ناروی، آسترالیا و کانادا مقام اول را از نگاه «انکشاف انسانی» احراز میکنند، درحالی که از نگاه عاید سرانه مقامهای سوم، دوازدهم و شانزدهم را دارند. تفاوت میان کشورهای درحال انکشاف بسیار بارزتر از این است. ویتنام و پاکستان عین عواید سرانه را دارند درحالی که شاخص «انکشاف انسانی» در ویتنام ۶۸ درصد و درپاکستان ۴۹ درصد است (۲).

از دیدگاه ما باید شاخصهای دیگری را به شاخص ترکیبی ملل متحد افزود تا بتوان واقعاً از یک شاخص جدی «انکشاف انسانی» حرف زد. به طورمثال باید میزان اشتغال زنان و ترکیب ملیتی ـ قومی کارمندان را (برای سنجش تبعیض جنسی وتبعیض ملی) درعرصه های تولیدی، فرهنگی و خدمات درنظر گرفت و غیره.

هم زمان با وضع کردن یک شاخص واقعیت نمای انکشاف انسانی، باید مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی حاکم و نظام سیاسی را نیز مورد بررسی قرار داد. انکشاف زمانی مؤثر خواهد بود که خود مولدان بر سرنوشت کار و تولید خود حاکم باشند و به طورمستقیم زنده گی سیاسی و اجتماعی کشور را به عهده داشته باشند. انکشاف از پایین زمانی امکان خواهد داشت که از یک سو واحدهای تولیدی براساس مالکیت دسته جمعی خود مولدان به وجود آید و از سوی دیگر نوع جدیدی از همکاری بین المللی بین لایه های مولد جوامع فقیر و بخشهای آگاه مردمان کشورهای انکشاف یافته برقرار گردد. اشکال مشخص این نوع همکاری بسته به وضع مشخص هرکشور تبارز خواهند یافت، ولی درکُل میتوان گفت که تجارت یا مبادلۀ عادلانه بین واحدهای تولیدی نامبرده و کشورهای انکشاف یافته زمینۀ عینی همکاری نوین را فراهم میسازد. واحدهای تولیدی دربدل فرآورده های خویش، آن تکنالوژیها و ابزار تولید را ازکشورهای انکشاف یافته وارد میکنند که پاسخگوی نیازهای مشخص شان باشند. اقدام جدیی که دراین اواخر زیرنام «تجارت متعادل» درمراکز سرمایه داری از سوی جُنبشهای پیشرو ضدسرمایه داری (مانند سازمان بین المللی «اتک» ATTAC و سازمانهای دهقانی) راه افتاده است، نوید بخش است؛ در این اقدام، مردم تشویق میشوند تا فرآورده هایی را ازکشورهای درحال انکشاف خریداری کنند که توسط واحدهای تولیدی متعلق به خود مولدان تولید شده اند، نی توسط شبکه های منطقه یی شرکتهای چندملیتی. تنها همکاری فنی و مالی براساس مناسبات عادلانۀ اقتصادی ضامن انکشاف انسانی درجوامع فقیر است.

وظیفۀ نیروهای آگاه و انقلابی انتقال دادن این بینش است به اقشار زحمتکش جامعه تا خود سرنوشت انکشاف عادلانۀ زنده گی خود را به دست گیرند. نی یاری رساندن به استقرار انکشاف غیرعادلانۀ سرمایه داری درچوکات جهانی شدن نیولیبرالی آن!

۳ ـ معنویت انقلابی

آگاهی انقلابی ازطریق افراد مشخص، مجهز به جهانبینی انقلابی، به زحمتکشان انتقال مییابد. این پدیده زمانی روی میدهد که افراد آگاه ذهنیت کُلی انقلابی را با فردیت ویژۀ شخصی خود گره بزنند. تمام کسانی که ازبهره کشی و استبداد آگاه میشوند، به انقلابیون مبدل نمیشوند! عنصر دیگری، درکنار آگاهی انقلابی، درشخصیت افراد انقلابی وجود میداشته باشد که آن را «معنویت انقلابی» نام گذاشته اند. یک انسان آگاه و نقاد زمانی انقلابی میشود که میخواهد درپراتیک دگرگون ساختن جامعه به سود انسان زحمتکش شرکت کند. چنین انسانی ارادۀ فردی خود را با یک ارادۀ دسته جمعی تاریخی ـ اجتماعی گره میزند. از فردیت خود به سوی گروه انقلابی گام میگذارد و خود به حیث یک عنصر ترکیبی «گروه انقلابی» کیفیت جدید اجتماعی کسب میکند. از سوی دیگر شاید یک مبارز انقلابی به تمام شناخت و تیوری انقلابی دست نیابد، ولی با داشتن «معنویت انقلابی» به حیث یک ویژه گی شخصیتی، میتواند درپراتیک انقلابی فعالانه شرکت کند. درجامعۀ امروز افغانی «نی گفتن» به سیطرۀ سیاهترین نیروهای سیاسی ـ نظامی ـ ایدیولوژیک و «نی گفتن» به هرگونه دستگاهی که زمینۀ استقرار حاکمیت امپریالیزم را درکشور فراهم میسازد، از مشخه های شخصیت انقلابیست.

درشرایط کنونی مبارزان پیگیرافغان فُرصت یافته اند تا باری دیگر، آگاهی انقلابی را با معنویت انقلابی گره بزنند و درنتیجه یک ارادۀ جمعی نوین را در وجود یک سازمان بزرگ انقلابی به وجود آورند و راه برای برون رفتن از وضع موجود بازکنند.

     پینویسها:

  • ملل متحد در سال ۱۹۷۱ «کشورهای کمترین انکشاف یافته» را به حیث فقیر ترین بخش جهان سوم چنین معرفی کرد: عاید سرانۀ ملی کمتر از ۹۰۰ دالر درسال و داشتن کمتر از ۷۵ ملیون باشنده. درجریان ۲۵ سال اخیرتعداد این کشورها از ۲۵ به ۴۹ افزایش یافته است. یعنی وضع زنده گی فقیرترین کشورها نسبت به ربع سوم قرن گذشته بسیار بد تر شده است!!

ارقام ذیل وضع تکاندهندۀ این کشور ها را نشان میدهند:

عاید سرانه در مجموع ۴۹ کشور (که دارای ۶۵۰ ملیون باشنده اند) درسال ۱۹۹۷ بالغ بر ۲۳۵ دالر بود؛ طول عمر پایینتر از ۵۱ سال؛ میزان میرایی کودکان بیش از ۲۰ درصد ؛ تنها ۰٫۴ درصد صادرات جهان به سوی این کشورها صورت میگیرد. سرمایه گذاری مستقیم خارجی در این کشورها یک درصد تمام سرمایه گذاری مستقیم خارجی جهان است.

  • مراجعه شود به :

«جهانی شدن سرمایه »، نوشته Claude Manzagol، انتشارات Armand Colin پاریس، اپریل ۲۰۰۳ ص.۱۸۱٫

نشر شده در شمارۀ ۱۸ نشریۀ «آینده» (میزان ۱۳۸۲ مطابق جون ۲۰۰۳)

 

WP-Backgrounds Lite by InoPlugs Web Design and Juwelier Schönmann 1010 Wien